دلم که نبض خستهاش، پر از ملال میزند
به هر تپش به سینه، ضربهی زوال میزند
دگر هوای اوجهای بیتو را نمیکنم
که عشق چون تو نیستی، شکسته، بال میزند
دلم نمیگشاید از نمایش ستارگان
که بیتو آسمان، نقابی از ملال میزند …
***
پرندهی نگاه من، به شوق چشمهای تو
همیشه تن به آن دو برکهی زلال میزند …
زندهیاد حسین منزوی
نویسنده: علی نعمتی شهاب
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
دیدن همهی نوشتههای علی نعمتی شهاب