سی سالگی هم تمام شد. بههمین سرعت باورنکردنی. انگار همین دیروز بود که در مشهد در جوار حرم امام رضا (ع) از بیم و امیدهایم در ورود به دههی جدید زندگی نوشتم. یک سال بعد به سالی که گذشت نگاه میکنم و به عجیبترین سال زندگیام میاندیشم. سالی پر از تجربیات فراموشنشدنی، شروع و شکست، شروع و شکست و باز هم شروع و شکست و دست آخر شروعی که انگار دیگر میشود به رسیدنش به مقصد باور داشت.
سالی که گذشت پر از تجربه و درس بود؛ اما چند درسآموختهی تجربی در این یک سال برای من مهمتر از هر چیز دیگری بودند:
۱- برای رسیدن به آرزوها باید از جایی شروع کرد. بدون شروع کردن، رؤیا هر چقدر هم که زیبا باشد، جایی درون ذهن و قلب آدم گیر میکند و همیشه آزارش میدهد. آدم باید رؤیاهایش را کشف کند، برای آنها حاضر باشد ریسک و هزینه کند و مقاومت کند.
۲- “انتظار از دیگران” اولین چیزی است که باید برای رسیدن به رؤیاهایت آن را فراموش کنی. شروع کن، بقیه در مسیر به تو خواهند پیوست.
۳- وقتی کاری را شروع کردی، اگر چه برنامهریزی ضروری و مهم است؛ اما در نهایت نباید فراموش کنی که یک ثانیه اجرا ارزش بیشتری دارد تا هزار ساعت برنامهریزی.
۴- به خودت اعتماد داشته باش. کارهایی را شروع کن که همیشه از آنها گریزان بودی. تنبلی را کنار بگذار. سختکوشی را یاد بگیر. امتحان کن، بباز و درس بگیر.
۵- شروع دوباره درد دارد؛ اما ترس نه!
۶- کیفیت زندگی وابستگی کاملی دارد به تعداد “نه” گفتنهایت به خودت و دیگران!
۷- دنبال خودت بگرد؛ حتی اگر فکر میکنی خودت را پیدا کردهای؛ چنانکه استاد محمد علی بهمنی سروده است که: به خود رسیدن هم، ـ نوعی توقف است و سؤال است!
سی سالگی، سال “جستجو برای شروع مسیر رفتن تا رسیدن” بود. سی و یک سالگی بهگمانم باید سال “بیقراری برای نزدیک شدن به رؤیاها” باشد. پایان این مسیر البته همان است که خواجهی شیراز گفت:
صالح و طالح متاع خویش نمایند
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
ممنون بابت همراهیتان در سالی که گذشت و امید که سال پیش رو برای همهی شما سرشار از آرامش و گشایش باشد.