این پاسخ، این روزها روشنتر بهنظر میآید. اگر زمانی مدیریت را “انجام کارها توسط دیگران” تعریف میکردند؛ امروز حتی برای مدیریت هم تعریفی از جنس رهبری ارائه میدهند: “فرایند رساندن کارها به نتیجه با مشارکت جمعی از دل و جان!” اینکه چطور باید آدمها را رهبری کرد، چالشی است که سالها است پیش روی پژوهشگران و مدیران قرار دارد و هنوز هیچ پاسخ استاندارد و کاملی برای آن وجود ندارد.
با این حال رهبری آنقدرها هم موضوع عجیب و پیچیدهای نیست. اگر بپذیریم که نظریات رهبری قدیمی که مدعی ذاتی بودن توان رهبری بودند، تمام حقیقت را نشان نمیدهند؛ آنوقت میشود به راه و روشهایی برای اجرای رهبری در دنیای واقعی هم فکر کرد.
اب اِمم در مقالهی این هفته سه روش کاربردی را در این زمینه پیشنهاد میکند:
۱- رهبران هماهنگی و مشارکت ایجاد میکنند: هیچکس بهتنهایی نمیتواند کار بزرگی انجام دهد و البته هماهنگ کردن آدمهای مختلف با ویژگیهای شخصیتی، سلایق و عقاید مختلف در مورد کار، بسیار سخت است. یک رهبر بزرگ کار را با حضور و کمک همه به نتیجه میرساند.
۲- رهبران بزرگ روی استعدادها سرمایهگذاری میکنند: یک مدیر برای انجام کار خود بهدنبال فرد متخصصی میگردد که بتواند همان کاری را که مورد نظر او است با همان کیفیتی که از نتیجهی کار انتظار میرود، انجام دهد. اما یک رهبر بهجای آن به دنبال توانمندیهای بالقوه میگردد: فردی که بتواند یاد بگیرد و رشد کند و کار را عم به انجام برساند.
۳- رهبران بزرگ چشمانداز بلندمدت دارند: و البته آنها فراموش نمیکنند که انتقال این چشمانداز به دیگران و انگیزش و هدایت آنها در راه رسیدن به چشمانداز، کار رهبر است نه مدیر! 🙂