این آگهی مربوط به یکی از دوستان خوب من است. شرکت مورد نظر هم یکی از بزرگترین و معروفترین شرکتهای تبلیغاتی حال حاضر ایران است:
شرکت ما به فارغالتحصیلان MBA یا رشتهی مدیریت که تجربهی کار در زمینهی کالاهای تند مصرف (FMCG) دارند و علاقهمند به کار در یک شرکت بزرگ تبلیغاتی هستند، نیاز دارد. در زمینهی حقوق محدودیت خاصی وجود ندارد و همه چیز به خود شما و تجربههای کاریتان بستگی دارد.
در صورت علاقه و داشتن شرایط، لطفا رزومههایتان را به این نشانی ایمیل ارسال کنید: m.r.farrokh@gmail.com
پ.ن. مدتها است از آگهیهای دعوت به همکاری در گزارهها خبری نیست. این آگهی شاید شروع دوبارهای باشد! 🙂 منتظر چند آگهی دعوت به همکاری جذاب از طرف خود من هم باشید. تا آن زمان سعی کنید مدرک MBAتان را گرفته باشید.
هفتهی پیش یکشنبه شب فینال جام جهانی برگزار شد و تیم ملی آلمان قهرمان جهان شد. حتی من که در فینال بهخاطر لیو مسی عزیز طرفدار آرژانتین بودم هم باید اعتراف کنم که آلمان شایستهترین تیم جام بود. در این یک هفته تحلیلهای متفاوتی از علل پیروزی آلمان ارائه شد. تحلیلهایی که اغلب روی برنامهی بلندمدت فدراسیون فوتبال آلمان برای قهرمانی متمرکز بودهاند (از جمله این یادداشت عالی را بخوانید!)
اما بهنظرم در کنار این برنامهریزی درخشان و فراموشنشدنی یک عامل بسیار مهم دیگر هم در موفقیت ژرمنها تأثیرگذار بود. عاملی که باعث برخاستن ققنوس این ملت بعد میان خاکسترهای جنگ جهانی دوم شد: ویژگیهای اختصاصی جامعهی آلمان.
یک نکتهی شاید سادهی تاریخی سالهاست در گوشهای از ذهن من جای گرفته است. یادم نیست کجا آن را خواندم؛ اما در هر حال اگر واقعی باشد ـ که احتمالا هست ـ بسیار عجیب است: مردم آلمان در طول بیست سال اول بعد از جنگ جهانی دوم دو شیفت کار میکردند: یک شیفت برای گذران زندگی و یک شیفت برای ساختن کشورشان و پرداخت غرامتهای سنگین ناشی از شکست در جنگ. حالا وضعیت اقتصادی آلمان را همه میدانیم.
بهنظرم آلمانها جدا از برنامهریزی و نظم آهنینشان چند ویژگی دیگر هم دارند که در موفقیت این کشور در حوزههای کسب و کاری، اقتصادی و ورزشی تأثیرگذار بوده و هستند:
۱- ثبات: در سراسر زندگی این را تجربه کردهام که نداشتن “ثبات” ذهنی و عملکردی بزرگترین عامل از دست دادن فرصتهای بزرگ زندگیام بوده است. در مقابل، خوبی آلمانها این است که همیشه در یک سطح ثابت، خوب بازی میکنند. آنها هیچوقت ستارههای درخشانی مثل مسی و رونالدو ندارند؛ اما ستارههایشان آنقدر باثبات هستند که همیشه عملکردشان قابل پیشبینی است. این، بهترین تعریف از حرفهای بودن است.
۲- سماجت: هر کشور دیگری جز آلمان بود بعد از این همه تورنمنت ناموفق که در بهترین حالت تیم به نیمهنهایی میرسید، دست از تلاش برمیداشت. اما ژرمنها بعد از هر شکست دوباره راه طولانی رفتن برای رسیدن را شروع میکردند. و بالاخره این بار به مقصد هم رسیدند!
۳- تمرکز: آلمانها همیشه چشمشان به چشمانداز بزرگی که دارند ـ یعنی فتح جام ـ است. اما برای رسیدن به این چشمانداز، همواره به هدفهای کوچکتر نیاز دارد. شاید چند بار شکست خوردن برای یاد گرفتن برنده شدن، خودش هدفی باشد!
معمولا ما اسم این ویژگیها را رفتار ماشینی آلمانها میگذاریم؛ اما قهرمانی تیم ملی چند ملیتی آلمان در جام جهانی ثابت کرد این ویژگیها قابل آموزشاند؛ بهشرط اینکه بخواهیم!
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با رنگ بنفش نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
در این مجموعه نوشتهها مدلهای تولید محتوای مورد بررسی مدلهای عامی هستند که هر کدام میتوانند مبنای راهاندازی کسب و کارهای بسیار متنوعی قرار بگیرند. راهاندازی کسب و کار بر مبنای مدلهای عام ارائه شده، نیازمند توجه به نوع تخصص، مشتری مورد نظر شما و ابزارهای در دسترس شما برای تولید و عرضهی محتوا است. اما نباید فراموش کنیم که دنیا به کوچکی آنچه من میشناسم نیست و همیشه چیزهای بسیار زیادی هستند که ما از آنها اطلاعی نداریم؛ اما ممکن است زمینهی بهتری برای راهاندازی کسب و کار و درآمدزایی بالاتر را برای ایدهی کسب و کار تولید محتوای ما فراهم کنند. مسئله این است که تا چه حد مرحلهی تحقیق را در زمان طراحی کسب و کارمان جدی میگیریم و چقدر میتوانیم زمینهها و ابزارهای متنوعتری را برای کسب و کارمان شناسایی کنیم و آنها در دل کسب و کارمان یکپارچه کنیم؟
مدل کسب و کار این هفته تا حدودی با این موضوع مرتبط است. ایدهی این مدل کسب و کار بسیار ساده است: تولید یک محتوا و عرضه و فروش آن از طریق کانالهای مختلف عرضهی محتوا. پیشتر در مورد مفهوم و جایگاه کانالهای مشتری در مدل کسب و کار تولید محتوا برایتان نوشتهام. پیشنهاد میکنم حتی اگر آن مطلب را مطالعه کردهاید، باز هم از اینجا بازخوانیش کنید و سپس ادامهی این پست را مطالعه کنید.
مشخص است که کانالهای عرضهی “محتوا” به “مشتری” از جنس رسانه ـ اعم از رسانههای آفلاین و آنلاین ـ هستند. محتوا از جنس “داده” و “اطلاعات” است و در نتیجه به هر روشی بتوان آن را به مشتری رساند، “کانال عرضهی محتوا”مدل محسوب میشود. نمونههایی از این کانالها عبارتند از:
ـ رسانههای اجتماعی؛
ـ رسانههای آنلاین و وبسایتها؛
ـ کتاب، مطبوعات و رسانههای مکتوب؛
ـ شبکههای تلفن ثابت و همراه (پیامک، MMS، ارسال صوت و …)؛
ـ کتاب الکترونیک، اپلیکیشنهای وب و موبایل؛
ـ انتقال رو در روی و زندهی اطلاعات (در دنیای واقعی / دنیای مجازی)؛
ـ سایر رسانههای دیجیتال / آفلاین.
اما این مدل کسب و کار چگونه کار میکند؟ لازم نیست ماجرا را پیچیده کنیم. داستان بههمین سادگی است که شما محتوایی را یک بار تهیه میکنید، برای عرضه در کانالهای مختلف آن را ویرایش میکنید (و حتی نمیکنید!) و آن را میفروشید. ممکن است تولید این محتوا به شما سفارش داده شود و ممکن هم هست نه، خودتان ضرورت تهیهی آن را براساس دیدگاه کارشناسی خودتان تشخیص دهید.
نکتهی مهم در مورد این مدل کسب و کار تولید محتوا این است که شما از خاصیت اهرمی محتوا استفاده میکنید: محتوا یک بار تولید میشود و چندین بار فروخته میشود. مخاطبین محتوای شما در کانالهای مختلف حتما بخشی مشابه و بخشی متفاوتاند (مثلا مخاطبین یک روزنامهی کثیرالانتشار با مخاطبین یک رسانهی آنلاین را در نظر بگیرید.) شما با عرضهی محتوا از طریق یک کانال جدید هم به مخاطبین جدیدتری دست پیدا میکنید و هم بدون تلاش خاصی درآمد بیشتری از محتوای خود بهدست میآورید. در واقع در این حالت محتوای شما تبدیل به یک دارایی میشود و تولید آن برای شما همانند سرمایهگذاری خواهد بود که با فروش آن روی کانالهای متفاوت درآمد بیشتری برای شما خلق خواهد کرد.
بهعنوان مثال شما میتوانید محتوای کتاب، مقالات و یا حتی مطالب رسانههای اجتماعی خودتان را در صورت داشتن مخاطب عام، با استفاده از کانال شبکههای تلفن همراه در قالب خدمات ارزش افزودهی موبایل بهفروش برسانید و به این ترتیب به بازاری چند ده میلیونی از مخاطبان بهصورت مستقیم دست پیدا کنید. میتوانید مقالات سفارشی برای مطبوعات بنویسید، پس از مدتی چندین مقاله را جمعآوری کنید و در قالب کتاب الکترونیکی / چاپی بفروشید. مثالهای بسیار دیگری از این دست هم وجود دارد؛ تنها کافی است ارتباط میان محتوای تولیدیتان را با دو یا چند کانال عرضهی محتوا کشف کنید!
توجه کنید که شما با تولید محتوا برای هر کانال، دیگر محدودیتی برای فروش آن محتوا روی کانالهای دیگر ندارید! بنابراین پیدا کردن هر کانال جدیدی برای فروش محتوای خودتان نشانهای از قدرت شهود و توانمندی شما در دنیای کسب و کار تولید محتوا است. 🙂
یکی از مهمترین پیششرطهای موفقیت هر کسب و کار توجه به رشد و توسعهی آن از نظر شاخصهای مختلف ـ بهویژه میزان فروش، سهم بازار و ارزش برند ـ از زمان راهاندازی تا زمان رسیدن به نقطهی بلوغ مناسب است. هیچ کسب و کاری با سهم بازار بالاتر از صفر نمیتواند کار خودش را شروع کند و احتمالا هیچ کسب و کار موفقی (جز در شرایط بحرانی بهویژه در دوران بحران بازارهای مصرف) نمیتواند روی اندازهی مشخصی از سهم بازار خود را متوقف کند. شتاب رشد و توسعهی کسب و کار یکی از مهمترین نیروهای پیشبرندهی کسب و کار در طول دوران چرخهی عمر آن محسوب میشود.
چگونگی رشد و توسعهی کسب و کار با دو حوزهی کلیدی از کارکردهای مدیریت سازمان ـ یعنی استراتژی و بازاریابی ـ در ارتباط است. معمولا در تدوین استراتژی کسب و کار، جهتگیریها و هدفگذاریهای کلان رشد و توسعهی کسب و کار (و شاخصهای کیفی / کمی سنجش آن) تعیین میشود و سپس برای تحقق این برنامهریزی استراتژیک بازار و محصول / خدمت، برنامههای بازاریابی تدوین و اجرا میشوند. اما عموما این برنامهها بر تکنیکها و ابزارهای سنتی ترفیع (Promotion) و بازاریابی ـ از جمله تبلیغات در رسانههای چاپی، رادیو و تلویزیون، تهیه و توزیع مواد تبلیغاتی همچون بروشور و کاتالوگ و … ـ مبتنی است. این تکنیکها و روشها اگر چه هنوز هم اثربخشاند؛ اما بهدلیل ماهیت وجودیشان نمیتوانند دو عامل کلیدی موفقیت در دنیای با رقابت شدید امروزی یعنی “سرعت دسترسی” و “گرفتن بازخورد مستقیم از مشتری” را بهخوبی محقق کنند. در این میان نقش ابزارهای مدرن بازاریابی ـ بهویژه ابزارهای آنلاین و رسانههای اجتماعی ـ چه میشود؟
پاسخ به این سؤالات موضوع مقالهی این هفته است و به مفهوم جدید بین حوزهای اشاره میکند که الگوی موفقیت بسیاری از کسب و کارها و استارتآپهای موفق چند سال اخیر بوده است: “هک کردن رشد کسب و کار”!
مفهوم “هک” معمولا معنای خوبی به ذهن متبادر نمیکند: در صنعت فاوا، هک کردن روشی میانبر برای دستیابی به رازها و اطلاعات پنهان و سختدسترس است. هک کردن اصولا کاری غیرقانونی است؛ اما نه همیشه. کافی است با مفهوم هکرهای کلاهسفید آشنا باشید!
هک کردن رشد کسب و کار هم به همین معنا است: چطور با استفاده از تحلیل دادهها و ابزارهای آنلاین، شتاب رشد تعداد کاربران / مشتریان کسب و کارمان را افزایش دهیم.این همان روشی است که باعث موفقیت بسیار استارتآپهایی نظیر دراپباکس و ایربنب در سالهای اخیر شده است.
برای این منظور لازم است کارهای زیر انجام شوند:
۱- تعیین هدف: مشخص کنید که میخواهید در یک بازهی زمانی مشخص چه تعداد کاربر / مشتری جدید برای کسب و کارتان داشته باشید.
۲- تدوین استراتژی: انواع رسانهها و ابزارهایی که میتوانند به رشد کسب و کار شما سرعت بخشند (بهویژه ابزارهای بازاریابی دیجیتال) را کشف کنید و با توجه به ماهیت برند، نوع محصول / خدمت و نوع مخاطبان / کاربران / مشتریان بالقوهی آن، رسانهها و ابزارهای اثربخش را مشخص سازید. برخی از مهمترین این رسانهها و ابزارها عبارتند از:
ـ رسانههای دیجیتال
ـ رسانههای آنلاین
ـ تجربهی کاربری
ـ کاربردپذیری و طراحی گرافیکی وبسایت
ـ وبلاگ
ـ پیمایشها و پرسشنامههای آنلاین
ـ پست الکترونیکی و خبرنامه
۳- اجرای استراتژی: حالا وقت اجرا است: کار ارتباط با مشتری و برندسازی کسب و کار خود را بهصورت محدود شروع کنید، استراتژی دیجیتال و جهتگیری حرکت خود را براساس بازخوردهای دریافتی از کاربران و دادههای بهدست آمده از رفتار کاربران اصلاح کنید و بهتدریج تنوع و دامنهی فعالیتها خود را گسترش دهید.
مفهوم هک کردن رشد کسب و کار برگرفته از قدرت و قابلیتهای پدید آمده توسط رسانهها و ابزارهای اینترنتی است؛ اما بهلحاظ ماهیتی نه محدود به ابزارهای اینترنتی است و نه صرفا محدود به کسب و کارهای آنلاین. اصل ماجرا این است: در دامنهای محدود از بازار و مشتریان هدف، کار بازاریابی و برندسازی کسب و کار را شروع کنید و براساس آزمونهای مبتنی بر رفتار و بازخوردهای مشتری و بازار روشها و ابزارها و دامنهی پوشش بازار را اصلاح کنید و گسترش دهید.
مقالهی این هفته شرح بیشتری از این تکنیک جدید بازاریابی را همراه با مثالهای مختلفی تشریح میکند. این مقاله را از اینجا دانلود کنید (متن اصلی مقاله در وبسایت والاستریت ژورنال پولی است و در نتیجه من فایل PDF مقاله را برای استفادهی شما آماده کردهام.)
جامجهانی فوتبال این روزها به گام پایانی رسیده است. فردا شب یکشنبه فینال جام بیستم هر برگزار خواهد شد و پروندهی این جام هم بسته میشود. اما این روزها بیش از توجه به فینال جذاب آلمان ـ آرژانتین، جهان فوتبال در شوک پیروزی تحقیرآمیز آلمان مقابل برزیل است. چه شد که شانس اول قهرمانی در جام جهانی گرفتار “فاجعهی بلوهوریزنته”ی مورد علاقهی عادل فردوسیپور شد؟
خیلی قصد نوشتن مطلب مفصلی ندارم؛ اما فکر میکنم سه عامل کلیدی در نابودی رؤیاهای برزیل و مردمش اثر کلیدی داشتند:
۱- محدود بودن شایستگیهای رقابتی: این بازی بهخوبی نشان داد که برزیل تنها با تکیه بر قدرت هجومی نیمار و قدرت دفاعی تیاگو سیلوا و البته خوششانسی به نیمه نهایی رسیده است. بهنظرم اسکولاری با باور به قدرت نیمار فاجعهی اصلی را با دعوت نکردن کاکا و رونالدینیو رقم زد. در لحظات رقتبار پایانی بازی، تلاش ناامیدانهی برزیل من را به این فکر انداخت که چه اتفاقی باعث شده تا برزیل بزرگ تا به این حد از ستارههای درخشانش تهی شود؟
۲- نداشتن باور و ایمان به قدرت خود: بازیکنان برزیل از همان اول بازی گویی با این تفکر وارد میدان شده بودند که بدون نیمار و سیلوا شانسی برای موفقیت ندارند!
۳- ضعف تمرکز: چهار گل پیاپی آلمان اگر چه براساس قدرت تاکتیکی و تکنیکی این تیم بهثمر رسید؛ اما بیش از هر چیزی مدیون از بین رفتن تمرکز بازیکنان برزیل بود!
اگر چه من طرفدار برزیل نیستم؛ اما امیدوارم برای زیبایی فوتبال روزی دوباره همان “جوگوبونتیو”ی هجومی و دوستداشتنی برزیل با بازیکنان باشکوه فانتزیش را شاهد باشیم؛ نه این برزیل فیزیکی نتیجهگرا و بازیکنان معمولی اما جنگندهاش را.
در سختترین روزها هم نباید فراموش کنیم امید آخرین چیزی است که میمیرد. 🙂
پ.ن. این یادداشت پیش از بازی فاجعهبار برزیل در برابر هلند در بازی ردهبندی جام جهانی نوشته شده بود. حالا فکر میکنم ناامیدی و بیتفاوتی را هم میشود به سه عامل فوق اضافه کرد.
به اوج رسیدن هیجان جام جهانی، مسافرت و البته تنبلی (!) پست لینکهای هفته به تأخیر افتاد. پست درسهای فوتبال فردا صبح منتشر میشود.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با رنگ بنفش نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“وقتی پیروز میشوی همه چیز برایت آسانتر پیش میرود. ما در گروه بسیار مشکلی قرار داشتیم و پیش از آغاز مسابقات بسیاری میگفتند شانس زیادی برای صعود نداریم، اما همیشه به تواناییهای خودمان باور داشتیم.پیش از آغاز جام جهانی سبک بازی خود را به کل تغییر دادیم و پس از آن اعتماد بهنفس ما بیشتر و بیشتر شد. وقتی که در گروه اسپانیا، شیلی و استرالیا صدرنشین میشوی، هر سه بازی را میبری و ده گل میزنی یعنی عالی کار کردهای.
هیچکس فکر نمیکرد چنین دستاوردی داشته باشیم؛ اما به نظرم برای ما خودباوری مهم بود. باید انگیزه و ارادهی خود را حفظ میکردیم و این برای ما خیلی مهم است. فن خال همیشه پشت این تیم بود و سبک بازی ما توسط او چیده شد. برای اغلب ما، سبک های او سبک جدیدی بود اما در بازیهای دوستانه سخت تلاش کردیم تا با سبک جدید هماهنگ شویم. در این موفقیت هم بازیکنان و هم مربی نقش داشتند. میدانستیم که در ضد حملات خطرناک هستیم و فنخال به ما کمک کرد که از این ویژگی خود استفاده کنیم. چهار سال پیش در فینال باختیم و حالا فرصت انتقام پیدا کردیم. تیم خوبی داریم که روحیه بالایی دارد. پس چرا نتوانیم قهرمان شویم؟
هنوز راهی طولانی تا فینال در پیش است. به خودمان اعتماد داریم؛ اما همیشه در ابتدا به بازی بعدی فکر میکنیم.” (وسلی اشنایدر؛ اینجا)
جملات وسلی اشنایدر درخشان و الهامبخشاند و نتیجهاش را هم در عمل در نتایج هلند در این جام جهانی میبینیم. هلندی که جام جهانی قبلی را خیلی تلخ در فینال از دست داد و یورو ۲۰۱۲ را هم فاجعهبار بهپایان رساند حالا زیباترین تیم جام جهانی برزیل است. چه کسی فکر میکرد هلند ظرف چند دقیقه بتواند از شکستی تلخ در برابر مکزیک، پیروزی بسازد؟ اما هلند با شور درونی و انگیزهی خود توانست! 🙂
اشنایدر در حرفهایش پنج پیشنهاد برای شروع دوباره و موفقیت بعد از یک شکست بزرگ به ما یاد داده است:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با رنگ بنفش نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
وقتی حرف از خودشناسی میشود، خیلی از ما بحث را عوض میکنیم. خودشناسی سختترین کار دنیا است و در عین حال، بیهوده هم بهنظر میرسد: من هر کسی را نشناسم، خودم را که میشناسم! همین میشود که تمامی عمرمان به شناخت دیگران و آن دنیای بیرون میگذرد و اگر کمی هم افق دیدمان بالاتر باشد، احساس مسئولیت تغییر دنیا و دیگران هم به آن اضافه میشود. اما بدون هیچ تعارفی برای بسیاری از ما همین وجود ظاهرا آشنایی که “من” مینامیماش مهمترین موجود دنیا است. اینکه جناب “من” چه میخواهد و چه نمیخواهد، اینکه دوست دارد در چه جایگاهی باشد و اینکه چه چیزی دارد و ندارد ـ و خلاصه کنم: آرزوها و داشتهها و نداشتهها ـ پیرنگ اصلی داستان زندگی هر آدمی است.
در این میان آنچه معمولا نادیده گرفته میشود دو گانهی “رؤیا” و “واقعیت” است: اینکه چقدر این آرزوها و خواستههای من رؤیایی هستند و با دنیای واقعی مرتبط و چقدر رؤیاهایی هستند که باید آنها را در آسمانها جست! واقعیت سخت است و تلخ؛ بنابراین بهترین راه نادیده گرفتن آن است. در مقابل “بهشت خاطر خود” بهترین جایی است که میتوان از تلخی دنیا به آن پناه برد.
اما حقیقت ماجرا این است که بخشی از “دلگیری از دنیا” هم به عدم شناخت خویشتن بازمیگردد: اینکه من نمیدانم چه میخواهم و حتی اینکه نمیدانم چرا چیزی را میخواهم! و همین ریشهی اصلی و نقطهی اصلی ناآرامیها و طوفانهای درونی و دلخستگیها است.
فرض کنید من میخواهم قهرمان المپیک شوم. قهرمان المپیک هدفی بسیار بزرگ است که تنها نصیب افراد معدودی میشود؛ اما من میخواهم و باید بشود. وقتی چنین هدفی را برای خودم تعیین میکنم، اولین سؤال این است که قهرمانی المپیک در چه رشتهای مورد نظر من است؟ آیا من با ویژگیهای فیزیکیام میتوانم قهرمانی در ورزش دو صد متر را هدف قرار بدهم؟ یا در حالی که ورزش والیبال ما تاکنون به المپیک راه نیافته، میتوانم قهرمانی در والیبال المپیک را برای خودم در نظر بگیرم؟ آیا سن و سال امروزی من اجازه میدهد که قهرمانی المپیک را هدف قرار دهم؟
این سؤالات و سؤالات بسیار دیگری در برابر هدفگذاری “قهرمانی المپیک” مطرح هستند؛ اما در عمل ما یا از سختی پاسخ دادن به این سؤالات فرار میکنیم و آرزو و رؤیا و هدفمان را فراموش میکنیم یا تمام هستی و انرژی و زندگیمان را صرف رسیدن به هدفی میکنیم که پذیرفتن تلخی نشدنی بودناش، شیرینتر است تا اینکه بعد از گذر از زمانی طولانی و با نگاه به آنچه در مسیر تلاش برای رسیدن به آن هدف از دست دادهایم، دلمردگی و بیانگیزگی و حس باخت را بههمراه بیاورد.
اما اگر از همان ابتدا کمی به “داشتهها” و “نداشتهها” توجه کنیم و کمی تعادل میان رؤیا و واقعیت را در نظر بگیریم، شاید تحمل “بار هستی” و “نشدن”ها برایمان آسانتر باشد. اما داشتن چنین تفکری نیازمند خودشناسی است: اینکه من که هستم، از این دنیا چه میخواهم و باید چه بخواهم، چه چیزهایی دارم و چه چیزهایی نه، چه چیزهایی را میتوانم بهصورت اکتسابی بهدست بیاورم و چه چیزهایی ذاتیاند و نمیشود آنها را بهدست آورد. البته فقط کشف و شهود درونی کفایت نمیکند، بهتر است هر چیزی در مورد خودمان کشف میکنیم را جایی بهصورت مکتوب یادداشت کنیم تا امکان رجوع به آن و مرور کردناش فراهم شود. چه بهتر که هر از گاهی با خودمان خلوت کنیم و این یادداشتها را بازخوانی کنیم. تجربهی زندگی هر روز بیشتر از قبل به ما خواهد آموخت که هستیم و که باید باشیم!
خودشناسی اگر چه دشوار است و دیریاب؛ اما از جایی بهبعد اصلیترین عامل آرامش درونی است؛ چرا که مسیر زندگیام مشخص شده، مرز بین شدنیها و نشدنیها شناخته و پذیرفته شده و از همه مهمتر گوهر وجودی درونی “من” کشف شده است. خودشناسی از همین زاویهی دید اهمیتی صد چندان مییابد: “خودت را بشناس تا خودت را دوست داشته باشی!” وقتی خودت را بشناسی و بدانی چرا وجود تو در این دنیا مهم و ارزشمند است، آنوقت است که از تعداد دلایل در دسترس برای ناراحتی و نگرانی کمی کاسته میشود.
از این نقطه بهبعد، در مسیر زندگی در برابر مشکلات و سدهای بزرگ با رجوع به همین خودشناسی میتوانیم استقامت و “شور درون” را حفظ کنیم و بهجایی برسیم که زندهیاد حسین منزوی گفته: “دریا غمی نداشت مگر آسمان شدن!”