من بدبخت‌ترم یا شما!؟

“از من بدبخت‌تر پیدا نمی‌شه!”

“تو چی می‌فهمی از حال من!”

“بهش حسودی می‌کنم هیچ مشکلی تو زندگی‌اش نداره … “

این روزها این‌ها ترجیع‌بندهای ثابت گفتگوهای دو نفره‌ی میان بسیاری از ماست. یک مقایسه‌ی ساده میان رنج‌ها و دردهای خودمان و دیگران و بلافاصله صادر کردن این حکم کلی که “مال من از همه‌ بیش‌تره.” خوب شاید در فضای غم‌گین این روزهای زندگی ما ایرانی‌ها، این موضوع تا حدی هم طبیعی باشد! قضیه‌ وقتی بانمک‌تر می‌شود که بخواهیم ثابت کنیم که واقعا هم رنج‌های من از همه بیش‌تر است! این البته اشکالی است که خود من هم همیشه داشته‌ام؛ اما به‌واسطه‌ی برخی اتفاقات اخیر در گودر متوجه آن شده‌ام.

تعارف نداریم. معنای واقعی این جملات این‌ها هستند:

۱- من بدبخت‌ترم؛ پس یعنی تو اصلا درد و رنجی نداری و بنابراین وظیفه‌ات این است که یا به غرغرهای تمام نشدنی من گوش بدهی یا این‌که به احترام من سکوت کنی!

۲- تو بدبخت‌تر از من نیستی؛ واقعا چرا!؟

۳- ای آدم مرفه بی‌درد که حقِ منِ پردرد را خورده‌ای!!! نخوری الهی این خوشی‌ها را!

۴- و از همه بامزه‌ترش ـ که در این ماجرای دعوای گودری من دیدم ـ این‌که تو چرا نمی‌گذاری دیگران به من بدبخت توجه و ترحم بکنند؟

خوب بیایید نگاهی بیاندازیم به این فرایند “خود ـ بدبخت‌‌پنداری.” اشکال‌اش کجاست؟ چند نکته به نظر من می‌رسد:

اول ـ احساس بدبختی: این شهود ماست که یک اتفاق را مثبت یا منفی احساس می‌کند. واقعیت، لزوما آن‌چه ما احساس می‌کنیم نیست.

دوم ـ مقایسه: در این‌جا داریم رنج‌های خودمان را با رنج‌های دیگران مقایسه می‌کنیم. ذهن مهندسی‌خوانده‌ی من به من می‌گوید که مقایسه باید مبتنی بر معیارهای مشخص یا فکت‌های روشن باشد. از آن طرف ذهن مدیریت خوانده‌ام معتقد است که احساس را نمی‌شود کمّی کرد. چطور واقعا این مقایسه را انجام می‌دهیم!؟ آیا این هم باز یک احساس است؟

سوم ـ قضاوت اخلاقی: قیاس در جای خودش یک قضاوت اخلاقی در مورد دیگران، زندگی‌شان و رفتارشان است. شهود اخلاقی ما آن‌قدر محدود است که نتواند چنین قضاوتی را انجام بدهد …

نتیجه‌ چیست؟ خوب تردیدی نیست که بعد از مدتی خودمان هم باورمان می‌شود که چقدر بدبختیم! از آن طرف ممکن است دیگران به ما ترحم یا با ما هم‌دردی نکنند و در نتیجه خشم هم به احساس ناامیدی اضافه شود. مرتبه‌ی بعدی حسادت است …

مسئله‌ی اصلی در این‌جا به نظرم ناامیدی و شرایط بد زندگی نیست. مسئله‌ی اصلی در این‌جا “از دست رفتن عزت نفس” است. بسیاری از ما آن‌‌چنان از آن‌چه هستیم بیزاریم که اتفاقات بیرونی را بهانه‌ای می‌کنیم برای فرار از خود امروزمان. به قول فروغ:

این دگر من نیستم من نیستم / حیف از عمری که با من زیستم!

به نظرم مهم‌ترین جنبه‌ی ماجرا این است: ما از خودمان راضی نیستیم؛ نه از شرایط زندگی‌مان. و حتما هم فراموش می‌کنیم که این خود ما هستیم که زندگی‌ امروزمان را ساخته‌ایم. 

این باور که شرایط زندگی‌ هستند که ما را می‌سازند و نه خود ما، باعث می‌شود که همیشه از دیگران طلب‌کارِ هم‌دردی و دل‌داری و ترحم باشیم. اصلا هم مهم نیست که این‌طور خودمان باعث تحقیر خودمان بشویم. مهم ثابت شدن این است که من چون در این ماجرا مظلوم واقع شده‌ام، دیگران باید به من احترام بگذارند.

کاش یاد بگیریم که این جناب “من” شایسته‌ی احترام دیگران برای خوبی‌های‌اش است و نه بدی‌های‌اش و نه حتا بدبیاری‌های‌اش. کاش یاد بگیریم که هیچ آدم بی‌رنج و دردی در دنیا پیدا نمی‌شود. کاش یاد بگیریم که به رنج‌ها و دردهای هم‌دیگر احترام بگذاریم. این چند روزه مدام به این آرزوها فکر می‌کنم …

دوست داشتم!
۲

نویسنده: علی نعمتی شهاب

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!

11 دیدگاه برای “من بدبخت‌ترم یا شما!؟”

  1. ناراحت نشدم. چرا ناراحت بشم؟ منظورم این بود که من موقع نوشتن اصلا به پند و اندرز دادن فکر نکرده بودم. ممنون به هر حال. استفاده کردم. 🙂

  2. دوست عزیز پند واندرز اصلا چیز بدی نیست. خود من هم گاهی از اوقات نصیحت میکنم و گاهی هم دوست دارم کسی نصیحتم کند برای همین به مجالس وعظ و خطابه چه از نوع سنتی اش که واعظان بر منبر و صدا و سیما اجرا می کنند و چه از نوع مدرنش که coach ها و mentor ها اجرا میکنند علاقه دارم.
    نوشته ام خرده گیری به شما نبود فقط خواستم واقعیتی را تذکر بدهم. اگر واعظان و coach ها و mentor ها هم کمی روانشناسی بلد بودند شاید نتایج بهتری می گرفتند. کسی را که پایش به طنابهای نامرئی بسته شده با جمله پاشو راه بیفت نمی توان براه انداخت. آن طنابهای نامرئی ویژگیهای شخصیتی و روانی ماست. برای همین است که کلاسهای موفقیت فقط بدرد تیپ ۳ ( براساس تیپ شناسی نه گانه ) می خورد البته آن هم نه همه اش. دوستی دارم از افراد تیپ ۳ که بسیار هم موفق است ایشان در کتابهایش و در صحبتهایش همه را دعوت به مطالعه آیین دوست یابی می کند ولی خودم ندیده ام توصیه های آن را اجرا کند چون از نظر تپ شناسی اجرای آنها برای وی سخت است آن کتاب برای تیپ ۲ است و نه ۳٫ بهر حال اگر ناراحت شدید عذر می خواهم.
    ایام بکام باد

  3. پند و اندرز نیست؛ مسئله تحلیل یک رفتار ـ از نظر بنده ـ نادرست انسانیه. این دو تا فرق دارند. اون بند آخر هم آرزوئه؛ می‌تونه برای خودم باشه حتا.

  4. با سلام
    این نوع “بازی” ها ( به تعبیر روانشناسان مکتب تحلیل رفتار متقابل TA) معمولا بخاطر تثبیت یک موقعیت روانی انجام می شوند . این افراد پس از اثبات اینکه بدبخت تر از دیگران هستند معمولا دجار احساس موفقیت شده و از موقعیت خود لذت میبرند. راه حل اینگونه بازیها تحلیل روانی است و با پند واندرز مشکلی حل نمی شود.

  5. یکی از مفاهیمی که در مشاوره مدیریت به آن تأکید زیادی می شود پیش چشم آوردن واقعیت هاست. واقعیت ها بسیار گویا و خلع سلاح کننده هستند و همین امر آنها را ترسناک و آدمها را از آنها فراری می کند چون دنیای خیالی را که آنها برای خود ساخته اند ویران می کند. البته این دنیای خیالی اصلاً جای امنی نیست! کسی هم که خود را از همه بدبخت تر می بیند مطمئناً در حال نادیده گرفتن واقعیت یا بخشی از آن است. به قول قدیمی ها اگر فکر می کنید دنیا به آخر رسیده سری به قبرستان بزنید. خواهید دید که نرسیده!
    اما در یافتن علت، به هدف زده اید. آدمی که سعی می کند خود را بدبخت تر از دیگران جلوه دهد میخواهد توجه و احترام جلب کند. غافل از اینکه بهترین راه کسب توجه و احترام، دادن آن به دیگران و درخواست آن در مواقعی است که کم آورده ایم؛ نه جنگ و جدل برای اثبات اینکه از همه بدبخت تریم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل