درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۲۲)

چند سالی است که جذابیت‌های داخل زمین و حواشی اطراف فوتبال، باعث علاقه‌مندی و حضور ثروت‌مندان در فوتبال شده است. اگر روزی رومن آبراموویچ با خرید تیم چلسی به‌یکباره تمامی فوتبال جزیره را در شوکی بزرگ فرو برد، امروز حضور خانواده‌های ثروت‌مند عربستانی و اماراتی و … در فوتبال اروپا تعجبی را برنمی‌انگیزد. در همین ایران خودمان تیمی مثل استیل آذین، مثلا نمادی است از حضور بخش خصوصی در فوتبال!

این حضرات ثروت‌مند، از آن‌جایی که اغلب تنها از حواشی فوتبال سر در می‌آورند، معمولا فکر می‌کنند که فوتبال تشکیل شده است از تعدادی ستاره که در زمین دنبال توپ می‌دوند. بنابراین با حرص تمام به‌دنبال جمع کردن ستاره‌های گران‌قیمت و آن‌چنانی می‌روند و وقتی نتیجه‌ نگرفتند هم تمامی کاسه کوزه‌ها را بر سر مربی بخت برگشته‌ی تیم‌شان خراب می‌کنند و دوباره روز از نو، روزی از نو!

به چند مثال توجه کنید:

  1. فلورنتینو پرز در ابتدای راه ساختن پروژه‌ی کهکشانی‌های یک، کلود ماکه‌له‌له را به این بهانه که شیک بازی نمی‌کند فروخت! و خوب، همه یادشان هست که بعد از چندین سال ناموفق، وقتی مجبور شد از رئال برود خودش اعتراف کرد که بزرگ‌ترین اشتباه‌اش فروختن ماکه‌له‌له بود: رئال مادرید دیگر هیچ هافبک دفاعی نداشت!
  2. منچستر سیتی چند سالی است به لطف سرمایه‌های شیخ منصور و دار و دسته (!) دارد خریدهای آن‌چنانی می‌کند. نتیجه؟ حذف از جام یوفا در برابر دینامو کیفی که یک دهم من سیتی هم پول و سرمایه و ستاره ندارد!
  3. استیل آذینِ امسال هم که دیگر اظهر من الشمس است!

چه اتفاقی در این تیم‌ها می‌افتد؟ چه درسی می‌توانیم از این وضعیت بگیریم؟ به نظرم یک نکته‌ی مهم در این تیم‌ها نادیده گرفته می‌شود که خیلی وقت‌ها سازمان‌ها و تیم‌های درون آن‌ها (مثلا تیم‌های پروژه) آن را نادیده می‌گیرند: اگر همه‌ی اعضای یک تیم ستاره باشند (یا بدتر، توهم خود ـ ستاره‌بینی داشته باشند!) گروهی از کارها روی زمین می‌مانند که ممکن است در ظاهر به چشم نیایند؛ اما اتفاقا انجام نشدن همین کارها است که باعث شکست تیم می‌شود. مثال: رئال مادریدِ بدون ماکه‌له‌له در قیاس با رئال مادرید مورینیو که چهار تا هافبک دفاعی قلدر دارد! یا استیل آذینِ این فصل که با یک دفاع میانی به نام کاظم برجلو فصل را آغاز کرد و با مصدومیت او، علی کریمی را در دفاع وسط به‌کار گرفت!

ترکیب آدم‌های معمولی با ستاره‌ها باعث می‌شود که هم تیم به موفقیت برسد و هم آن آدم‌های معمولی رشد کنند و در حد خودشان ستاره شوند. چیزی که در بارسلونای این سال‌ها می‌بینیم و قبل‌تر درباره‌اش در سبک ره‌بری در بارسلونا نوشته‌ام.

دوست داشتم!
۰

شعارهای تبلیغاتی شرکت‌های فناوری

“یک شعار (Motto) عبارتی است که به صورت رسمی انگیزه‌ی عمومی یا نیت (هدف) زیربنایی یک سازمان را بیان می‌کند.” (ویکی‌پدیا)

“یک شعار تبلیغاتی (Slogan) عبارتی است کوتاه و به‌یادماندنی که به‌عنوان نماد یک محصول یا شرکت در تبلیغات به‌کار می‌رود.” (تعریف این‌ سایت)

شعارهای تبلیغاتی شرکت‌ها، عموما اصلی‌ترین فلسفه‌ی وجودی آن شرکت را بیان می‌کنند. در واقع به نظر می‌رسد که یک شعار تبلیغاتی، جوهره‌ی رسالت (Mission) یک شرکت را بازتاب می‌دهد و در نتیجه با مقایسه‌ی شعارهای تبلیغاتی شرکت‌های فعال در یک صنعت، به‌نوعی می‌توان مقایسه‌ای هم داشت بین نوع نگاه شرکت‌های فعال در آن صنعت به حوزه‌ی فعالیت خود!

مرور شعارهای تبلیغاتی شرکت‌های معروف فناوری ـ که احتمالا در جذاب‌ترین صنعت دنیا فعالیت می‌کنند ـ می‌تواند علاوه بر پوشش نکته‌ی مذکور، به صورت کلی هم جالب باشد:

به این شعارها دقت کنید. خود شما به‌عنوان فردی که دارد خروجی کارش را به دیگران می‌فروشد می‌توانید از این شعارها ـ که نشان‌دهنده‌ی مزیت‌های رقابتی شرکت‌های بزرگ جهانی هستند ـ ایده بگیرید برای به‌تر کردن کار خودتان و کشف ویژگی‌هایی که یک فرد برتر می‌تواند داشته باشد. شاید هم، این‌ها تنها ایده‌هایی باشند تا شما شعار تبلیغاتی خودتان را کشف کنید! در دنیای مشاوره‌ی مدیریت هم که بسیاری از این شعارها جزو اصول محسوب می‌شوند؛ نه مزیت‌ها! 🙂

دوست داشتم!
۱۳

کارگاه امیر مهرانی و چند نکته در حاشیه‌ی این روزها

۱- جمعه به‌ دعوت امیر مهرانی عزیز در کارگاه شناخت توانایی‌ها و نقاط قوت شرکت کردم. خوش حال‌ام که بالاخره امیر را بعد از مدت‌ها که قرار بود هم‌دیگر را ببینیم و نمی‌شد، دیدم و یک روز خوب را با هم گذراندیم. کارگاه امیر (فارغ از بحث دوستی‌مان!) جذاب و کاملا مفید بود. من فقط توصیه می‌کنم که در دفعات بعدی برگزاری این کارگاه، حتما در آن شرکت کنید و به یک نکته‌ی مهم که در این کارگاه یاد گرفتم هم اشاره می‌کنم: “خیلی وقت‌ها ما فکر می‌کنیم که کاری را درست انجام نمی‌دهیم، چون دانش و اطلاعات کافی در مورد روش درست انجام آن کار نداریم. اما واقعیت این است که در اغلب موارد، مشکل نداشتن اطلاعات نیست: ما استعدادی در آن کار نداریم!

۲- دوستان و بزرگ‌واران دیگری را هم در این کارگاه زیارت کردم؛ از جمله چند نفر از خوانندگان عزیز گزاره‌ها که کامنت‌های خوبی هم در مورد این‌جا به من دادند. سعی می‌کنم نکاتی که دوستان فرمودند را رعایت کنم و مجددا این‌جا ازشان تشکر می‌کنم. همین طور تشکر ویژه‌ای دارم از خانم مفاخری و آقای شاکری مدیران مجموعه‌ی مدیران ایران بابت زحمات‌شان در برگزاری این کارگاه.

۳- دیشب فینال لیگ قهرمانان اروپا برگزار شد و بارسای شگفت‌انگیز ما در زیباترین فینال لیگ قهرمانانی که من یادم می‌آید، منچستر یونایتدِ سر الکس ـ افسانه‌ی فوتبالی من ـ را نابود کرد و قهرمان شد. مبارکا باشد … اما دو نکته در این بین برای من خیلی جالب بود: یکی این‌که این‌جا در مورد تیم رؤیایی بارسای یوهان کرویف که اولین بار قهرمان اروپا شد خواندم که چرا این‌قدر در تاریخ بارسا این تیم مهم است. نویسنده برگشته بود به زمانی که کرویف هنوز بازی‌کن بود و به خوزه نونس رئیس وقت بارسا توصیه کرده بود کمپ لاماسیا را برای پرورش جوانان کاتالونیا تأسیس کند. این استراتژی، در طول سال‌های بعد در بارسا اجرا شد و این‌طوری ستاره‌های تیم رؤیایی بارسای کرویف مثل خود پپ گواردیولا از دل این سیستم درآمدند. در این مقاله‌ی جالب جایی نقل قولی از مایکل لادروپ یکی از ستارگان تیم رؤیایی بارسا نکته‌ی جالبی گفته: “قهرمانی سال ۹۲ نقطه‌ی اوج موفقیت سیستم پایه‌گذاری شده در بارسا و سبک هلندی توتال فوتبال این تیم بود. این قهرمانی باعث تغییر همیشگی تاریخ یک باشگاه برای همیشه شد: بارسا دیگر یک قدرت برتر اروپایی محسوب می‌شد.” و امروز، این بارسای شگفت‌انگیز هم نشانه‌ی دیگری است از این‌که انتخاب درست استراتژی و از آن مهم‌تر اجرای آن چه نقشی در موفقیت سازمان دارد. در کنار آن، من همیشه در نوشته‌های‌‌ام بر جذابیت پنهان داشتن توان گذاشتن تأثیری بزرگ و متفاوت تأکید می‌کنم. این هم مثالی دیگر از این‌که این‌طوری، نه تنها خودتان لذت‌اش را می‌برید؛ بلکه در تاریخ هم ماندگار می‌شوید!

۴- و نکته‌ی دوم: تصویر بازوبند کاپیتانی بر بازوی اریک آبیدال و بالا بردن جام قهرمانی لیگ قهرمانان، تصویری بسیار شگفت‌انگیز و فراموش‌نشدنی است. اریک آبیدال نماد بزرگی برای تلاش برای شکست دادن شکست‌ها و دست‌یابی به موفقیت است. مبارزه‌ی او با آن تومور کبدی و موفقیت‌اش در بازگشتن به زندگی عادی بعد از یک مشکل بسیار بزرگ، واقعا ستودنی است. اما من کلاه را به احترام تیمی بزرگ از سر بر می‌دارم که باز هم درس بزرگ دیگری را در زندگی به ما داد: “یکی از مهم‌ترین وظایف اعضای هر تیم، کمک کردن به هم‌دیگر برای غلبه بر بحران‌های زندگی شخصی است.

دوست داشتم!
۳

لینک‌های هفته (۳۹)

باز هم تأخیر! می‌دانید که گزاره‌ها حدود ۲۴ ساعت به دلیل اتمام پهنای باند ماه می، غیرقابل دسترس بود. چقدر هم هفته‌ی کم‌لینکی! در هر حال اینا که بهانه است، پس بریم سراغ کار خودمون:

پیش از شروع سه نکته:

  1. لینک‌هایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینک‌ها متمایز می‌کنم.
  2. برای دیدن لینک‌های کلیه‌ی قسمت‌های قبل، می‌توانید به این‌جا مراجعه بفرمایید.
  3. این مجموعه پست‌ها در حکم یک دفترچه‌ی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم می‌گذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاور‌ه‌ی مدیریت و آی‌تی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینک‌ها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا این‌که حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمی‌کنید!

مدیریت:

گزارش کارگاه شناخت توانایی‌ها و نقاط قوت (خیلی ممنون از امیر مهرانی عزیز که بالاخره فرصت دیدن‌اش دست داد)

آنچه که من از کارگاه امیر مهرانی آموختم! (نوشته‌ی بچه‌های همینا در مورد کارگاه امیر)

گاهی باید کار گل کرد (مهدی عرب عامری)

این مشتریان نادان؟! (آقای مجید آواژ؛ روزنوشت‌های بهساد)

سیستم اطلاعات پروژه (نادر خرمی‌راد)

فلسفه گوگل: ۱۰ نکته‌ای که می‌دانیم درست است (فلسفه‌ی مدیریتی گوگل!!! عالی!!!)

سه توصیه برای زمانی که در کسب و کار با دوستان شریک می شویم (محمد سالاری)

فناوری اطلاعات:

خلاقیت و نامتعارف بودن و نگاهی به سیستم عامل جدید گوگل (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

شبکه های اجتماعی مجازی ابزار تولید محتواست (جواد افتاده؛ رسانه‌های اجتماعی)

پاسخ وبلاگ‌نویسان برتر ایران به یک پرسش مهم (مهرداد نایب؛ ویزویز)

مفاهیم: رسانه‌ اجتماعی چیست؟

افزایش استفاده از توییتر در میان کاربران

درآمد مایکروسافت از اندروید بیشتر از ویندوز فون است (این مایکروسافت دزد!) و چرا ایمیل برای گوگل، یاهو و مایکروسافت مهم است (وبلاگ دنیای زیبای وب)

سرویس Wallet گوگل جایگزین کیف پول می‌شود و شش “نه” بزرگ استیو جابز که تبدیل به شش “بله” بزرگ شدند (سایت نارنجی)

یک میلیون فایل در هر ۵ دقیقه توسط کاربران دراپ‌باکس!

آیفون ۴ رکورد جهانی گینس را شکست!

اقتصاد:

انگیزه مزخزف گویی (حجت قندی؛ اقتصادانه)

جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

دوره کارشناسی، دوره رهایی‌بخشی (حامد قدوسی)

شما هم یک حرفه‌ای باشید (ابراهیم شادفروغ)

هفت قاعده‌ برای آغاز داستان‌نویسی (خوابگردِ رضا شکراللهی؛ من این مطلب را برای یاد گرفتن چگونه نوشتن گزارش‌های مشاوره‌ی مدیریت هم شدیدا توصیه می‌کنم!)

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی (شعر مدیریتی پابلو نرودا با ترجمه‌ی احمد شاملوی بزرگ)

چون در مدرسه قهوه‌ای است (یک حکایت مدیریتی عالی!)

پ.ن. از معرفی سایت‌های مفیدی که من ندیده‌ام، استقبال می‌شود!

دوست داشتم!
۰

۵ نشانه‌ی یک شغل بد از نظر روان‌شناختی

“کار مزخرف! به‌درد نخور! اه اه اه!”

“اینم شد کار آخه؟ بشینم خونه به‌تره.”

این عبارت‌ها آشنا هستند؛ نه!؟ اغلب ما وقتی با شغل‌مان مشکل پیدا می‌کنیم، معمولا غرهای‌مان را در این قالب‌ها بر سر دیگران می‌زنیم!  😉

قبل‌تر در این وبلاگ به مدل سنجش کیفیت زندگی کاری Vault پرداخته‌ام. این مدل به ویژگی‌های مثبتی می‌پردازد که یک شغل و یک محیط کاری باید برای انسان‌ها فراهم کنند. خوب شاید این سؤال طبیعی باشد که ویژگی‌های یک شغل بد چیست؟

در تحقیق جالبی که توسط محققان دانشگاه ملی استرالیا در کانبرا انجام شده است، ۵ ویژگی یا نشانه‌ی یک شغل بد از نظر روان‌شناختی شناسایی شده است:

  • انتظار بسیار بالا از فرد؛
  • پایین بودن آزادی عمل و کنترل فرد روی کار خود؛
  • فشار کاری بالا؛
  • عدم توازن میان تلا‌ش‌ فرد و حقوق و دستمزد و پاداش‌ها؛
  • عدم امنیت شغلی.

نشانه‌های آشنایی است؛ نه!؟ بنابر عقیده‌ی محققان، این عوامل ریشه‌های اصلی افت کیفیت سلامت روانی کار به‌حساب می‌آیند.

شناخت این ۵ عامل دو سویه دارد:

  1. تصمیم‌گیری من کارمند / کارشناس در مورد این‌که آیا نگه‌داشتن این شغل به مشکلات روحی ـ روانی که برای من ایجاد کرده، می‌ارزد؟
  2. توجه مدیران به این‌که خواسته یا ناخواسته دارند چه بلایی بر سر کارکنان‌شان می‌آورند. هر چند خیلی وقت‌ها مدیران، وقتی که فرد توان‌مندی مجموعه‌شان را ترک کرد دنبال ریشه‌های موضوع می‌گردند!

اما جالب است بدانید موضوع اصلی این تحقیق چیز دیگری بوده است. این تحقیق برای این انجام شده که مشخص شود آیا صرفِ داشتن کار در مقایسه با بی‌کاری باعث سلامت روانی فرد می‌شود یا خیر؟ نتیجه: خیر! لزوما افراد شاغل نسبت به افراد بی‌کار سلامت روانی بالاتری ندارند. در واقع باید این دیدگاه کلیشه‌ای این طور اصلاح شود که: “افراد شاغلی که شغل‌ مناسبی از نظر کیفیت روان‌شناختی کار دارند، در مقایسه با بی‌کاران سلامت روانی بیش‌تری دارند.”

منبع

پ.ن. باز هم تأخیر! لینک‌های هفته به دلیل درگیری‌های شغلی و شخصی من در آخر هفته، شنبه شب.

دوست داشتم!
۰

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۲۱)

سؤال: چه معیارهایی سبب پیشرفت مجید جلالی در حیطه مربیگری شده است؟

**مجید جلالی: سه شاخصه برای من اهمیت داشته و دارد که این شاخص ها عبارتند از: ۱- تحمل و حل ابهامات؛ ۲- تولیدات فنی؛ ۳- پشتکار و ممارست.” (این‌جا)

برای پیش‌رفت حرفه‌ای باید:

  1. صبر و شکیبایی داشته باشید و بر مشکلات غلبه کنید.
  2. خودتان را از نظر فنی و مهارتی هم‌واره به روز نگه‌دارید و توسعه دهید.
  3. پشتکار و ثبات داشته باشید.

این سه شاخص، به‌ویژه باید مورد توجه جوانان تازه‌کار قرار بگیرند.

دوست داشتم!
۰

جنگ با ناامیدی: نیمه‌ی خالی لیوان را “ما” باید پر کنیم!

امیر مهرانی عزیز این‌جا کمی درد دل کرده و نکاتی هم نوشته که تقریبا با همه‌ی بندهای‌اش هم‌دل هستم؛ جز جمله‌ی اول‌اش: “این نوشته از اون دسته غرغر کردن‌هاست که سعی می‌کنم کم دچارش بشم. اما گاهی هرچقدر هم که صبر به خرج بدی، هرچقدر هم که نیمه پر لیوان را ببینی، در نهایت لیوان نیمه خالی هم دارد. متاسفانه!”

این روزها زندگی در ایران (و شاید دنیا!) بدون غم و غصه و سختی و درد غیرقابل تصور است. غم‌ها و غصه‌های خودت به‌کنار، اگر کمی دور و اطراف‌ات برای‌ات مهم باشد، آن وقت روزی نیست که بهانه‌ای برای غم‌گین بودن و غصه خوردن و درد کشیدن نداشته باشی. خودتان به‌تر می‌دانید که منظورم چیست …

کسانی که من را از نزدیک می‌شناسند می‌دانند که چقدر آدم حساسی هستم. حساس به خودم و اطراف‌ام و یک غصه‌خور درجه‌ی یک! اما مدتی است تصمیم گرفته‌ام تا جور دیگری با مشکلات کنار بیایم. و تا حدودی هم موفق بوده‌ام. همین موفقیت باعث شده تا دنبال فرصتی باشم که بتوانم چند نکته در باب مبارزه با ناامیدی ـ که این روزها کم‌کم دارد به یک بیماری مسری تبدیل می‌شود ـ بنویسم. نکاتی که اغلب‌شان شاید بدیهی باشند و بعضی‌های‌شان را هم قبلا نوشته‌ام. نوشته‌ی امیر بهانه‌ای شد برای این کار. پیش از خواندن این نکات خواهش می‌کنم توجه کنید که این‌ها کلیشه و شعار نیستند. من خودم اثربخش بودن‌شان را تجربه‌ کرده‌ام که این‌جا می‌نویسم‌شان:

۱- دور جور می‌شود به مسائل نگاه کرد: با “چرا”ها و “چی”‌ها (مفصل‌اش را این‌جا بخوانید.) وقتی مشکلی پیش می‌آید اغلب ما می‌رویم سراغ حرص خوردن و غصه خوردن که چرا این‌جوری شد؟ اما خوب این راه‌حل نیست. یا مشکلی که پیش آمده قابل حل است یا نیست. در هر دو حالت اول از همه از خودتان بپرسید: “چی کار باید بکنم؟” (مشکلات سیاسی و اجتماعی‌تان را هم همین جوری نگاه کنید. مثال بارز: مردم افتضاح رانندگی می‌کنند و من نمی‌توانم درست‌شان کنم. چی کار کنم؟ سعی کنم حداقل من، درست رانندگی کنم.)

۲- خیلی وقت‌ها مشکلی که ما می‌بینیم برمی‌گردد به نگاه کمال‌گرا و در عین حال بدبین ما. از مشکلات شخصی می‌گذرم که خیلی وقت‌ها ریشه در اشکالات شخصیتی و ذهنی خود ما دارند. در زندگی اجتماعی، نگاه کمال‌گرای ما نمی‌خواهد بپذیرد که این جامعه در یک سیر تاریخی به این نقطه رسیده و برای رسیدن به وضعیت مطلوب حالا حالاها کار دارد. بنابراین وقتی در مثلا انتخابات شکست می‌خوریم‌‌ (یا همان‌طور که یادتان هست شکست‌مان می‌دهند!!!)، دنیا برای‌مان به پایان می‌رسد. حالا این‌جا فرقی هم نمی‌کند که زندگی شخصی باشد یا جمعی: خیلی وقت‌ها زمانی که انتظارات غیرواقعی‌ ما به نتیجه نمی‌رسند، دنیا و زندگی را سرزنش می‌کنیم و نه اشتباه خودمان را! (این‌جا)

۳- یک چیز را خیلی وقت‌ها فراموش می‌کنیم: ما مرکز جهان پیرامونی‌مان نیستیم؛ تنها عضوی از این دنیای خاکی هستیم! بسیار در خودم و دیگران این اشکال را دیده‌ام که معتقد بوده‌ایم چون براساس تفسیر من از زندگی و دنیا، آن‌ها هستند که مشکل دارند نه من؛ پس باید نشست و مدام غصه خورد. اما کاش بپذیریم که خیلی وقت‌ها مشکل از ماست. از خودم مثال می‌زنم: به‌عنوان یک آدم سابقا به‌شدت مذهبی بارها و بارها در خوابگاه دانشگاه یا اردوها با برخی مسائل که از دید منِ آن روزها، غیرشرعی محسوب می‌شدند، مشکل داشتم. اما بعدها فهمیدم بسیاری از آن باورهای مذهبی، کلیشه‌هایی غلط بوده‌اند. دیگران اشتباه نمی‌کردند؛ من در اشتباه بودم. وقتی این را فهمیدم، مشکل‌ام حل شد. به همین سادگی.

۴- در مورد مشکلات شخصی، من معمولا برای فرار از غصه و استرس چند راه‌کار دارم: نوشتن مشکلات در همین‌جا (حالا خیلی وقت‌ها سربسته!)، درد دل با نزدیکان (مخصوصا خواهرهای عزیزم)، منحرف کردن فکرم از مشکلات با فکر کردن به کارهایی که باید انجام بدهم (مثل همین وبلاگ‌نویسی)، فکر کردن به خاطرات خوب زندگی (بارها و بارها با نگاه کردن عکس‌های روزهای خوش زندگی و با یادآوری خاطرات خوب آن‌ها، به زندگی امیدوارِ امیدوار شده‌ام!) و خوب چند راه شخصی دیگر.

۵- در مورد مشکلات و شکست‌های شخصی ـ مخصوصا این مشکل شایع که چرا هر چی من تلاش می‌کنم نتیجه نمی‌گیرم ـ شخصا هیچ راهی به‌تر از این نمی‌شناسم: لذت بردن از خوبی‌ها و توانایی‌های‌ام، کارهای بزرگی که انجام داده‌ام و موفقیت‌های بزرگ زندگی‌ام.

۶- باور کنید که از دل محدودیت‌ها است که خلاقیت و مخصوصا انگیزه‌ی حرکت به جلو حاصل می‌شود.  وقتی دوره‌ی کارشناسی را در یکی از واحدهای تابعه‌ی دانشگاه امیرکبیر در شهر تفرش استان مرکزی می‌گذارندیم، با انواع و اقسام مشکلات ریز و درشت از طرف دانشگاه مادر و مثلا دانشگاه محل تحصیل‌مان روبرو بودیم که حالا جای گفتن‌اش نیست. اما مسئولین محترم آن موقع دانشگاه امیرکبیر که ما را “بار خاطر” می‌دانستند، ناخواسته بزرگ‌ترین خدمت را به ما کردند: آن‌ها این انگیزه را در ما بیدار کردند تا نشان بدهیم ما آدم‌های توان‌مندی هستیم که محدودمان کرده‌اند. نتیجه این‌که من و تقریبا همه‌ی هم‌کلاسی‌های‌ام (بالای ۸۰ درصد افراد یک کلاس چهل نفره که با هر معیاری عالی است)، کارشناسی ارشدمان را از به‌ترین دانشگاه‌های کشور (از جمله خود دانشگاه مادر!) گرفتیم.

۷- در روان‌شناسی کار، ثابت شده که سرکوب افکار منفی باعث فعال‌تر شدن آن‌ها می‌شود. روی از بین بردن افکار منفی فکر نکنید، به جای آن تصمیم بگیرید که به چه چیزهای خوبی می‌توانید به جای آن‌ها فکر کنید!

۸-ما با توان‌مندی‌های‌تان تعریف می‌شویم؛ نه محدودیت‌های‌مان. فقط همین یک قلم برای امیدوار بودن آدمی کافی است: من می‌توانم تغییر کنم. از آن به‌تر: دنیا را هم می‌شود تغییر داد ومن هم می‌توانم تغییرش دهم! لذت این توانستن، خیلی وقت‌ها به‌ترین داروی درد ناامیدی است.

۹- خیلی وقت‌ها اشتباه ما دقیقا این است که از این‌که چیزی را که لازم داریم، نداریم ناراحتیم؛ ولی اشتباها فکر می‌کنیم که چون دوست داریم داشته باشیم‌اش ولی نداریم، ناراحتیم! (این‌جا نوشته‌ام منظور چیست.)

۱۰- یک سؤال ساده از خودمان بپرسیم: این همه از نداشتن و نشدن غصه خوردیم. درست شد؟

۱۱- باور کنید که تنها آدم مشکل‌دار دنیا شما نیستید. چشم‌تان را باز کنید و اطراف‌تان را ببینید. خیلی وقت‌ها وضعیتِ پرمشکل شما، آرزوی دیگری است (یاد فیلم “افسانه‌ی آه” تهمینه میلانی به‌خیر که حرف اصلی‌اش همین بود.)

۱۲- خیلی وقت‌ها مشکلی که احساس‌اش می‌کنیم از حقی است که برای خودمان قائلیم. اما من باور دارم که خیلی وقت‌ها، حقِ حق نداشتن، بزرگ‌ترین حق من است؛ مخصوصا زمانی که دارم در مورد دیگران قضاوت می‌کنم.

هیچ کدام از این راه‌ها راه حل نهایی نیست. این‌ها راه‌های مختلفی است که هر از گاهی وقتی اوضاع خراب می‌شود به کارشان می‌گیرم و بعضی وقت‌ها نتیجه می‌دهند و بعضی وقت‌ها هم نه. مهم‌تر از این راه‌حل‌ها، نوع نگاه‌تان به آن نیمه‌ی خالی لیوان است که پارادوکس ناامیدی / امید شما را حل می‌کند. انتخاب با شماست: می‌توانید غصه‌ی خالی بودن نصف لیوان را بخورید و می‌توانید با لذت بردن از پر بودن نصف دیگر لیوان، تلاش کنید تا نیمه‌ی خالی لیوان را پر کنید.

مرتبط:

چگونه از خودمان ناامید نشویم!

دوست داشتم!
۳
خروج از نسخه موبایل