روایتتان را برایام بنویسید.
دوست داشتم!
۰
نویسنده: علی نعمتی شهاب
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند! دیدن همهی نوشتههای علی نعمتی شهاب
🙂
چه روایت قشنگی!
فرصتی برای فرد ایجاد شده است، فرد در تلاش است تا تمام استفاده را از آن ببرد. ولی، واهمه دارد از ادامه دادن به راه، نگاهش به بالا، نشان شک به مسیر است، این که کیفش در پایین است بدین معنیست که هنوز آماده نیست.
در صورتی که آماده بود و ترسی نداشت میبایست با دو دست بالا میرفت و کیفش رو جلوی خودش میگرفت و به جای اینکه بالا رو نگاه کند دستهایش و مسیرش رو نگاه میکرد تا مطمئن میشد که در حال پیشروی صحیح است.
ممنونام از همهتون
🙂
در راه رسیدن به یک هدف مشخص باید مسیر پیش رو را با دقت زیر نظر داشت.
حین حرکت به سمت اهداف , همیشه باید چشم انداز را نیز در نظر گرفت
وقتی میخوام کاری رو انجام بدم به دوردست یه نگاهی بکنم ببینم با این کار به چی میخوام برسم. آیا این کاری که میخوام بکنم همسو با اهداف و ارزشهام هست یا نه. اگه همسو نیست پس چند لحظه می ایستم رو همین پله و یکم فکر میکنم . شاید باید برگردم! و شاید باید ادامه دهم! گاهی باید وسط کاری که درگیرش شدم هم بایستم و به آن فکر کنم.
اگه بخوای خودتو پرت کنی پله ی ۱۰ تالاپی میوفتی زمین