در این یک سال اخیر به لطف مطالعهی هر هفتهی نوشتههای استاد پرویز درگی، علاقهام به مباحث حوزهی بازاریابی که پس از شاگردی استاد ارجمندم دکتر احمد روستا ایجاد شده بود، تقویت شده است. هر چند که کارم در این حوزه نیست و چشماندازی را هم برای ورود به این حوزهی کاری برای خودم متصور نیستم، اما خواندن مطالب مربوط به بازاریابی را از آنجا که به شناخت و تغییر و بهکارگیری رفتار انسانها برای کسب و کار میپردازد، بسیار دوست میدارم.
چند روز پیش داشتم این مطلب جالب را میخواندم که حرف اصلیاش این است: ابزارهای آنلاین باعث ایجاد دموکراسی در بازار برای مشتریان شدهاند. مشتری با آگاهی کامل نسبت به ویژگیها و مزایا و معایب هر محصول و فروشنده به سراغ خرید میروند.
اما یک جای دیگر این مقاله نکتهی جالبی نوشته شده: فهمیدن اینکه مشتریان به چه فکر میکنند و چطور رفتار میکنند، از اینکه چه چیزی میخرند مهمتر است! قبلتر هم جایی خوانده بودم: در بازاریابی باید محتوای تصمیم خریدار را کشف کرد!
در مشاوره هم خیلی وقتها ما مشاوران تنها به عوامل درون سیستم توجه داریم و حتی در غلب اوقات، همهی پارامترهای درونی سیستم را هم در نظر نمیگیریم. برای همین است که در عمل، در ریشهیابی مشکلات اشتباه و مسئله را غلط حل میکنیم. حالا از اینکه تحلیل سیستم را تنها براساس خروجیها و نتایجاش انجام دهیم گذشتم که با در نظر گرفتن تعریف سیستم و تفکر سیستمی، دیگر فاجعه است! مثال: در سازمانی که پارسال بهعنوان مشاور با آنها کار میکردیم، در یک فاصلهی زمانی با وجود اینکه فرمها و مستندات رسمی در سازمان وجود داشتند، مدیران پروژه از آنها استفاده نمیکردند. در مصاحبههایی که با مدیران پروژهی سازمان داشتیم، حرف آنها این بود که: “نه! نداریم از اینا!” و “باید از اینا داشته باشیم!” در حالی که مشکل اصلی جای دیگری بود: واحد طرح و برنامه چند سالی بود در سازمان تعطیل شده بود!
در آینده باز هم از درسهای جالب علم بازاریابی برای کار مشاوره خواهم نوشت.