می‌خواستم، ولی …

برای دوم اردیبهشت و ۵۲ سالگی قیصر امین‌پور و از زبان خودش:

می‌خواستم که ولوله بر پا کنم ولی … 
با شور شعر محشر کبرا کنم ولی …

با نی به هفت بند غزل ناله سر دهم
با مثنوی رهی به نوا وا کنم ولی …

تا باز روح قدسی حافظ مدد کند
دم می‌زدم که کار مسیحا کنم ولی …

فریاد را بکوبم پا بر سر سکوت
یا دست کم به زمزمه نجوا کنم ولی …

دل بر کنم از این دل مرداب‌وار تنگ
با رود رو به جانب دریا کنم ولی …

این بی‌کرانه آبی آیینه‌ی تو را
با چشم تشنه سیر تماشا کنم ولی …

«باید» به جای «شاید» و «آیا» بیاورم
فکری به حال «گر چه» و «اما» کنم ولی …

دوست داشتم!
۰

نویسنده: علی نعمتی شهاب

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل