روحِِ عاشقِ سرگردان …

شاعر ! تو را زین خیل بی‌دردان، کسی نشناخت
تو مشکلی و هرگزت آسان، کسی نشناخت

کنج خرابت را بسی تَسخَر زدند اما
گنج تو را، ای خانه‌ی ویران کسی نشناخت

جسم تو را، تشریح کردند از برای هم
اما تو را ای روح سرگردان! کسی نشناخت …

***

هرکس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت
امّا تو را، ای عاشق انسان! کسی نشناخت …

امروز یکم مهر ماه، هفتادمین سال‌گرد تولد غزل‌سرای بزرگ هم‌روزگار ما زنده‌یاد حسین منزوی بود. روح بزرگ‌ِ ناآرام و عاشق‌ش در آرامش باد!

قرارِ نرسیدن

آهو ندیده‌ای که بدانی فرار چیست
صحرا نبوده‌ای که بفهمی شکار چیست

باید سقوط کرد و همین‌طور ادامه داد
دریا نرفته‌ای بچشی آبشار چیست

پیش من از مزاحمت بادها نگو
طوفان نخورده‌ای که بفهمی قرار چیست …

***

روزی قرار شد برسیم آخرش به هم
حالا بگو پس از نرسیدن، قرار چیست؟

مهدی فرجی

همهمه‌ی سکوت …

تا کی من و دل اسیر و پابند شما
تا چند شما دریغ تا چند شما

تا چند من شکسته باشم همه دل
دلی نیز شکسته آرزومند شما

ای کاش به یک لحظه شما من بودید
یا من، منِ دیگری همانند شما

تا داد کشم تمام فریادم را
در همهمه‌ی سکوت مانند شما

***

 با آن‌که نمی‌گوی‌م‌تان می‌دانم
خرسندی من نیست خوش‌‌آیند شما!

رحیم رسولی

معنای گم‌شده …

باز می‌خواهم تو را پیدا کنم
با تو شاید خویش را معنا کنم

من کی‌ام؟ گر خودشناسی داشتم
کی ز خود بودن هراسی داشتم؟

های … ای آیینه معنا کن مرا
گم شدم در خویش پیدا کن مرا …

محمدعلی بهمنی

در جستجوی صبر …

عمری در آرزوی تو رفت‌ست و می‌رود
صبرم به جستجوی تو رفته است و می‌رود

رفتی و بوی زلف تو ماند و هزار دل
دنبال تو به بوی تو رفته است و می‌رود …

بی‌دل دهلوی

سرگذشتِ سرنوشت …

ای سرنوشت از تو کجا می‌توان گریخت
من راه آشیان خود از یاد برده‌ام

یک دم مرا به گوشه راحت رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده‌ام

ای سرنوشت، مرد نبردت منم بیا
زخمی دگر بزن که نیفتاده‌ام هنوز …

فریدون مشیری

دلِ سردِ در راه‌مانده‌ …

اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد

آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد

صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟

هر چه با مقصود خود نزدیک‌تر می‌شد، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد …

قیصر امین‌پور

امروز دوم اردیبهشت، ۵۷مین سال‌گرد تولد “قیصر” دل‌ها بود. روح بزرگ‌ش در تقارن سال‌گرد تولدش با روز میلاد مولای‌ش امیر مؤمنان، غریق دریای رحمت الهی.

قصه‌ی دل و سنگ …

از کوی وفا به سنگ دورم کردند
در خانه‌ی غم زنده به‌گورم کردند

بگشایم اگر سینه به پیش تو شبی
بینی که چه با دل صبورم کردند …

زنده‌یاد سیاوش کسرایی

زورقِ بی‌ساحل …

من می‌روم زکوی تو و دل نمی­‌رود
این زورقِ شکسته ز ساحل نمی­‌رود …

گر بی‌تو سوی کعبه رود کاروانِ ما
پیداست آن، ­‌که جز رهِ باطل نمی­‌رود

درجست‌و‌جوی روی تو هرگز نگاهِ من
بی‌کاروانِ اشک ز منزل نمی­‌رود …

استاد محمدرضا شفیعی کدکنی

راه و چاهِ کاروانِ “ماه” …

کاروان آمد و دل‌خواه به همراه‌ش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواه‌ش نیست

کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهی‌ست که بیرون شدن از چاه‌ش نیست …

***

ماهم از آهِ دلِ سوختگان بی‌خبر است
مگر آئینه‌ی شوق و دلِ آگاه‌ش نیست؟ …

***

شهریارا عقب قافله‌ی کوی امید
گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست

زنده‌یاد استاد شهریار

خروج از نسخه موبایل