کاری را که عاشق‌اش هستید، انجام ندهید

نویسنده: دوری کلارک/ مترجم: علی نعمتی شهاب

سال گذشته من کارگردانی یک فیلم مستند را با عنوان “کار هزاره” به پایان بردم. قهرمان ما ماریون استودارت بود: زنی که در دهه‌ی ۱۹۶۰ ره‌بری عملیات پاک‌سازی رودخانه‌ی به شدت آلوده‌ی ناشوا را در ماساچوست مرکزی برعهده داشت. این عملیات یکی از جذاب‌ترین موفقیت‌های زیست‌محیطی در تاریخ ایالات متحده است. جالب‌تر این‌که پاک‌سازی رودخانه اولویت دوم او به‌عنوان یک پروژه‌ی وکالت بود. او در واقع می‌خواست به جا افتادن کودکان کره‌ای در جامعه‌ی آمریکا کمک کند و حتی ممکن بود این مسیر را هم برگزیند. اما او به این نتیجه رسید که برای درست انجام دادن این کار، باید از نظر احساسی به‌شدت درگیر آن شود و در نتیجه تصمیم گرفت که به جای آن، یک پیش‌گام محیط‌زیست شود.

خرد جمعی این روزها بر این باور است که شما باید علاقه‌تان را دنبال کنید. اما مدیران و کارشناسان می‌توانند وقتی که به چیزی بیش از اندازه حساسیت نشان می‌‌دهند، به مسیر شغلی خود آسیب برسانند. در این‌ نوشتار به چهار دلیلی که باید قبل از انجام دادن “کاری که عاشق‌اش هستید” دو بار فکر کنید اشاره می‌شود:

  1. دوست‌اش دارید؛ اما در آن کار خوب نیستید: سال‌ها قبل وقتی بخش ارتباطات را برای یک کمپین تبلیغاتی انتخابات ریاست‌جمهوری هدایت می‌کردم، سرپرست اسکات بودم. اسکات یک کارمند سخت کوش، باهوش و دوراندیش بود که عاشق زرق و برق و سر و صدای زیاد موجود در دفاتر خبری بود؛ اما در عین حال نویسنده‌ی خوبی هم نبود. من علاقه‌‌ی او را دوست داشتم و می‌دیدم که تلاش می‌کند تا یاد بگیرد؛ اما با این حال موفقیت در هر کار رسانه‌ای بدون داشتن مهارت‌های مربوط به ربط دادن مطالب به یکدیگر بسیار مشکل است. بنابراین من سخت تلاش کردم تا او را به وظایف مربوط به تحلیل سیاسی هدایت کنم. وقتی که کمپین به پایان رسید؛ او وارد همین کار شد. خیلی سخت است که خودتان را به شکل دقیق ارزیابی کنید؛ بنابراین از دوستان و کارفرمای‌تان بخواهید که استعدادها و ضعف‌های شما را تعیین کنند و سپس نقاط قوت شما را برای هدایت شما به‌کار بگیرند؛ حتی اگر در این مسیر آن‌ها شما را به سمت شغل “ایده‌آل‌تان” هدایت نکنند.
  2. شما در حوزه‌ی مورد علاقه‌تان مهارت دارید؛ اما از کارهایی که در حواشی آن است متنفرید: بسیاری از فعالان حوزه‌ی کسب و کار در پیشه‌شان چیره‌دست هستند؛ اما خارج از آن پرچم را به زمین می‌اندازند. آنجلا یک طراح گرافیک بی‌نظیر است که پیش از این‌که تصمیم به کار کردن به صورت خویش ـ فرما را بگیرد، برای شرکت‌های بزرگ تبلیغاتی کار می‌کرد. اما هر چقدر او ارتباط نزدیک با مشتریان و کمک به آن‌ها برای برندسازی صحیح را دوست می‌داشت؛ نمی‌توانست قیمت‌گذاری و جریان نقدینگی کسب و کارش را مدیریت کند. یاد گرفتن این مهارت‌ها ممکن است؛ اما برای بسیاری از آدم‌ها، این کار خارج از حوزه‌ی علایق‌شان جای می‌گیرد.
  3. از نظر احساسی زیادی حساس هستید. قبلا در مورد ماریون استودارت صحبت کردم. اخیرا صحبت‌هایی را که چارلین هریس ـ نویسنده‌ی مجموعه‌ی خوناشامی موفقی که براساس آن سریال خون واقعی هم ساخته شد ـ در مورد مشکل مشابه خودش گفته بود، شنیدم. به‌ گفته‌ی هریس نویسندگان برتر عاشق شخصیت‌های‌شان یا کلمات‌شان نمی‌شوند و اهمیتی نمی‌دهند که آن‌ها ویرایش شوند. آن‌ها در واقع از هر پیشنهادی که کار آن‌ها را بهتر کند، استقبال می‌کنند. نویسندگانی که بیش از حد به کارشان وابسته‌اند، در مواجهه با نقدها به‌شدت قضیه را شخصی می‌کنند و در نتیجه هرگز رشد نمی‌کنند. به شکل مشابه فعالان حوزه‌ی کسب و کار نیاز دارند به شکل دقیق به این موضوع توجه کنند که آیا علاقه‌ی آن‌ها به کارشان قضاوت‌شان را تحت تأثیر منفی قرار می‌دهد یا خیر. وقتی شما عمیقا به پروژه‌ی مربوط به یک حیوان خانگی اهمیت بدهید؛ تصمیم‌گیری منطقی در مورد این‌که آیا باید زنده بماند یا بمیرد بسیار سخت خواهد بود.
  4. هیچ کس هزینه‌های‌ شما را پرداخت نمی‌کند. شما می‌توانید یک سرگرمی را تبدیل به یک شغل کنید؛ البته اگر کسی حاضر باشد سکوی پرتاب شما باشد. بعضی وقت‌ها بازار خیلی کوچک است (برنامه‌ریزی مسافرت‌های گران‌قیمت برای ماه عسل زوج‌های جوان به بلاروس.) بعضی وقت‌ها حاشیه‌‌ی سود بسیار کم است (رامیت ستی نویسنده‌ی مباحث مدیریت مالی شخصی کسب و کارهای مبادله‌ی کتاب‌های درسی و تولید تی شرت را با عنوان “ایده‌های کسب و کاری پسر بچه‌ها” مسخره می‌کند) و بعضی وقت‌ها هم شرکت شما اولویت‌های دیگری دارد (فرقی نمی‌کند شما چند بار پیشنهاد هدایت حرکت سازمان را به سمت ویدئوهای تحت وب ارایه داده باشید؛ رئیس شما دوست دارد روی شغل واقعی‌تان تمرکز کنید.)

انجام کاری که عاشق‌اش هستید می‌تواند موجب وقف کردن زندگی‌تان بر آن و به دست آوردن احساس معنادار بودن زندگی شود؛ اما برخی وقت‌ها علاقه‌ی صرف می‌تواند شما را در دیدن بازخوردها کور کند (آیا شما تنها کسی هستید که فکر می‌کنید این ایده‌ی خوبی است؟)، می‌تواند شما را ناراحت کند (چه کسی می‌داند اجرای این ابتکار به‌معنای مدیریت یک دو جین کارمند جدید است؟) یا به چشم‌اندازهای مالی شما ضرر برساند.

منبع

پ.ن. مدتی است به انتشار مجموعه ترجمه‌های منتشر شده در این وبلاگ همراه با مجموعه‌ی مشابهی از مقالات مربوط به کار حرفه‌ای و بهره‌وری شغلی که ترجمه کرده‌ام (و هنوز این‌جا منتشر نشده) در قالب کتاب فکر می‌کنم. با توجه به استقبالی که از برخی از این مقالات روی وب شده (از جمله آمار هیت فید و خود وبلاگ یا کپی پیست‌هایی که در سطح وب شده‌اند!)‌، به نظرم این‌طوری افراد بیش‌تری می‌توانند از این مقالات استفاده کنند. مشخص‌تر بگویم دنبال ناشر می‌گردم. اگر کسی از خوانندگان محترم این وبلاگ می‌تواند در این زمینه به من کمک کند، لطفا از طریق پست الکترونیکی من به نشانی gozareha@gmail.com یا صفحه‌ی تماس با من در این زمینه به من اطلاع دهد. پیشاپیش متشکرم.

دوست داشتم!
۰

یک سؤال فلسفی: استخدام شوم یا استارت ـ آپ راه بیاندازم!؟

شاید مهم‌ترین دغدغه‌ی هر جوان محصلی، شغلی باشد که بعد از فارغ‌التحصیلی دنبال خواهد کرد. آیا برای یک سازمان بزرگ و پیش‌رو کار خواهد کرد؟ آیا وارد کسب و کار خانوادگی‌اش خواهد شد؟ آیا در حوزه‌ی تخصص خودش فعالیت خواهد کرد یا درسی که خوانده به دردش نخواهد خورد؟ و شاید هم آیا کسب و کار خودش را راه خواهد انداخت؟ اما این تمام ماجرا نیست. افراد شاغل هم در هر نقطه‌ از مسیر شغلی خودشان، با همین سؤالات روبرو هستند؛ این‌که می‌خواهند در سازمان فعلی کارشان را ادامه بدهند یا خیر مهم‌ترین سؤال برای آن‌ها است.

در دنیای امروز فرد پیش از تصمیم‌گیری برای انتخاب شغل، دو مسیر متفاوت شغلی را پیش روی خود خواهد دید: کار کردن برای دیگری و کار کردن برای خود (راه انداختن استارت ـ آپ.) این تصمیم، اولین و مهم‌ترین گام در فرایند جستجوی شغل ودر نتیجه مهم‌ترین سؤال در میان سؤالات مذکور است.

اغلب ما احتمالا ترجیح می‌دهیم برای خودمان کار کنیم تا هم کنترل کارمان را کامل در دست داشته باشیم و هم حاصل دست‌رنج (!) ما به جیب دیگری نرود. خیلی از ما رؤیای روزی را داریم که توانسته باشیم گوگلی، فیس‌بوکی، مایکروسافتی، اپلی و … تأسیس کرده باشیم؛ اما خوب باز هم اغلب ما معتقدیم که: “هنوز زمان‌اش نرسیده! بگذار به وقت‌اش.” اما آیا به این فکر کرده‌ایم که آن روز موعود کی فرا خواهد رسید؟ تصمیم با خود ماست.

خوب حالا اگر خواستیم تصمیم بگیریم که برای دیگری کار کنیم یا خودمان آستین‌ها را بالا بزنیم، به چه معیارهای تصمیم‌گیری باید توجه کنیم؟ مروری می‌کنیم بر این معیارها:

  • پول: حواس‌تان باشد که بیش از ۹۰ درصد استارت ـ آپ‌ها شکست می‌خورند. حقوق‌ها در استارت ـ ـ آپ‌ها معمولا پایین‌تر از میانگین بازار است. پاداش‌ها معمولا به صورت وعده‌ی سر خرمن (یعنی سهام موفق شرکت) داده می‌شوند. بنابراین اگر پول برای‌تان خیلی مهم است و طاقت سختی کشیدن بابت‌اش را ندارید، حقوق‌بگیر شوید نه حقوق بده!
  • مسئولیت: دامنه‌ی مسئولیت‌ها در یک سازمان جاافتاده و در حال کار، مشخص است. معلوم است که باید چه کار بکنید و می‌توانید عملکردتان را هم در مقایسه با همکاران بسنجید. تازه به‌تر از همه معلوم است که کار روزانه‌تان کی تمام می‌شود! در مقابل در استارت ـ آپ‌ها اصلا معلوم نیست که چه کسی باید چه بکند و از آن بدتر، فهرست کارهای لازم الاجرا (To-Do List) هیچ وقت به انتها نمی‌رسد!
  • توازن شغل با زندگی شخصی: در یک سازمان در حال کار، شما هفته‌ای لازم است بین ۴۰ تا ۵۰ ساعت کار کنید. اما در یک استارت ـ آپ حجم کار موجود، کم‌تر از ۸۰ ساعت در هفته نیست!
  • تغییر: در یک کلام باید گفت که اگر دنبال عوض کردن جهان با دستان خودتان هستید، راه‌تان از استارت ـ آپ‌ها می‌گذرد!
  • رزومه‌سازی: اگر دنبال کار گرفتن و جابه‌جا شدن در میان سازمان‌های موجود هستید، به یکی از آن‌ها بپیوندید و کار را شروع کنید. رزومه‌ی یک کارآفرین فقط به درد راه‌انداختن یک استارت ـ آپ جدید می‌خورد!
  • امنیت شغلی: استارت ـ آپ‌ها اغلب شکست می‌خورند؛ اما نگران نباشید. آدم با کیفیت روی زمین نمی‌ماند، می‌رود به استارت ـ آپ‌های دیگر. با توجه به وضعیت فعلی بازار کار، عملا کار کردن در سازمان‌های موجود هم امنیت زیادی به دنبال ندارد. بنابراین در مورد این معیار، تفاوت زیادی وجود ندارد.
  • راضی کردن والدین (!): این خطاب به جوانان جویای نام تازه فارغ‌التحصیل است. اگر می‌خواهید همین که کار کردن را شروع کردید پدر و مادرتان بتوانند به فرزند دسته‌ی گل‌شان جلوی فامیل و دوستان افتخار کنند، استارت ـ آپ‌ها را بی‌خیال شوید!

منبع

دوست داشتم!
۰
خروج از نسخه موبایل