… از آن بهبعد “سوپر ماریو” شد بازی محبوبم. گروهی که بودیم بهش قارچ میگفتیم. تنها که شدم ماریو صدایش کردم. آن اوایل دو بار تا آخرین مرحلهاش رسیده بودم و بعد گذاشته بودمش کنار اما آتاری که مال من شد دوباره رفتم سراغش. این بار شکل بازی را عوض کردم. رسیدن به شاهزاده خانم دیگر خیلی لوس و تکراری شده بود. توی بازی من، ماریو هیچ هدف بلندمدتی برای زندگیش نداشت. صبح ساعت ده از خواب بیدار میشد، صبحانهاش را میخورد و در حالی که لم داده بود روی مبل از خودش میپرسید: امروز چه کار کنیم؟ “امروز پنج هزار تا سکه جمع کنیم.” “امروز سی تا لاکپشت بکشیم.” “امروز فقط بدوییم.” “امروز رکورد پرچم رو بزنیم.” “امروز هیچ کاری نکنیم.”
(داستان همشهری تیر ماه ۹۲؛ روایت یک تجربه: ماریو و برادرهایش؛ نوشته: ساعده دوستبخیر)
پ.ن. در میان مشکلات بشری، یکی از بزرگترینها درد روزمرگی و بطالت است. این مجموعه پستها، در تلاش است تا نگاهی داشته باشد به روشهای گذران بهتر لحظات ملالآور زندگی و کار.
حدود یک ماه و نیم پیش بود که دوست عزیزم رضا بهرامینژاد برایم از پروژهی جذابی گفت که بهتازگی شروع کرده است: کلاس پرنده! ایدهی رضا ساده اما بسیار هیجانانگیز بود: سفر یک تیم هنرمند به یک مدرسهی روستایی، زیباسازی مدرسه و برگزاری برنامههای سرگرمکننده و آموزنده برای بچهها. و من در این یک ماه بهشدت لحظه به لحظه انتظار کشیدم تا روز موعود اولین سفر کلاس پرنده بهمناسبت روز کتاب و کتابخوانی از راه برسد: سفر به روستای زیبا اما محروم بارنجگان از توابع شهر حاجیآباد استان خراسان جنوبی.
این انتظار بالاخره این هفته بهسر آمد: سفر ما از روز یکشنبه آغاز شد و روز سهشنبه بهپایان رسید. صبح یکشنبه با پرواز شمارهی ۲۱۶ هما به بیرجند رفتیم و از آنجا حدود ۵ ساعت در راه بودیم تا به روستای عشایرنشین بارنجگان رسیدیم.
توصیف شور و اشتیاق بچهها و معلمانشان با دیدن ما وصفناپذیر است. هنوز وقتی به یاد برق شادی چشمهای زیبای بچهها میافتم، دلم برایشان حسابی تنگ میشود …
برنامهی روز اول، اجرای یک نمایش با نام “پسرک طبلزن” بود؛ پسری که در قالب یک سفر اودیسهوار و با راهنمایی “فرشتهی مهربون” به این نتیجه میرسید که … نتیجهاش را نمیگویم؛ چون ما نتیجهگیری را برعهدهی بچهها گذاشتیم و بچهها فردا صبح آن روز با نقاشیهای بانمکشان نظرشان را به ما ارائه دادند. یکی از برنامههای آیندهی نزدیک گروه “کلاس پرنده” برگزاری نمایشگاهی از نقاشیهای بچههای بارنجگان است که آنجا میتوانید ببینید بچهها به چه نتایج جالبی رسیدند.
برنامهی روز دوم برگزاری برگزاری تعدادی کلاس آموزشی برای بچهها بود. این کلاسها: عروسکسازی، موسیقی و صداسازی، روزنامهی دیواری و نقاشی. من هم به معلمان مدرسه شیوهی ساختن و نوشتن وبلاگ را یاد دادم. باز هم باید بگویم که توصیف لحظات زیبای گروه ما در بین بچهها وصفناپذیر است؛ بنابراین چند عکس از این لحظات را شما هم ببینید:
یکی از اهداف اصلی گروه ما، زیباسازی مدارس بارنجگان بود. از عصر روز دوم سفر تا ساعت ۴ صبح روز سوم ـ که زمان برگشتمان بود ـ دو کار در این زمینه انجام دادیم:
یکی نقاشی دیواری بسیار زیبای سارا طبیبزاده با کمک سایر بچهها در رنگآمیزی:
و دیگری طراحی و اجرای جمعی کتابخانهی مدرسه:
در این سفر با ۹ جوان علاقهمند و بسیار هنرمند همراه بودم که از آشنایی و دوستی با آنها بسیار مفتخر و خوشحال شدم:
عکس بالا استاد رضا بهرامی طراح و مدیر پروژه. و دوستان خوب تیم پروژه:
سارا طبیبزاده، شهرزاد بهشتیان، هاله مؤدبیان، سوده دوستبخیر، فرزانه ثابت، امیر سهرابی، محمد عاشقی و مجتبی کلارستاقی. همراه با یاری و پشتیبانی این دوستان که در سفر همراه ما نبودند: ساره هوشیار و طه بهرامی.
اسپانسرهای این پروژه که بدون کمک آنها اجرای پروژه ممکن نبود و همت عالیشان را میستایم اینها بودند: مؤسسهی مهر گیتی، شرکت رنگ سحر، میهنبلاگ، انتشارات سورهی مهر و خیریهی حامی:
اما چند نکتهی جالب از میان مشاهدات خودم را هم لازم است بنویسم:
۱- روستای بارنجگان آب و تلفن دارد؛ اما آب شرب و گاز خیر. وضعیت آب روستا بسیار بسیار خطرناک است و من شخصا امیدوارم اگر کسی امکانش را دارد برای دسترسی مردم به آب سالم و قابل شرب هر چه سریعتر کاری بکند.
۲- اینترنت مدارس روستا هم معضل دیگری است. با وجود نصب تجهیزات اینترنت در کانکس مخابرات روستا، شرکت مخابرات استان (و مرکز مخابراتی قائن بهعنوان شهر روستای بارنجگان) از ارائهی اینترنت به مدرسهی روستا سرباز میزند و این امر را منوط به وجود ۲۵ مشتری قطعی در روستا کرده است. این در حالی است که پستبانک همیشه تعطیل (!) روستا دارای اینترنت پرسرعت است و کانکس مخابرات روستا آنقدر به مدرسه نزدیک است که حتی میشود با یک مودم وایرلس معمولی ارتباط اینترنتی مدرسه را برقرار کرد. امیدوارم اگر کسی از میان خوانندگان این وبلاگ امکان پیگیری ماجرا را دارد؛ کمک کند تا مخابرات استان اینترنت مدرسهی روستای بارنجگان را هر چه سریعتر برقرار کند.
۳- روستای بارنجگان روستایی عشایرنشین است؛ عشایری که در بهار به ییلاق کوههای اطراف روستا کوچ میکنند. مهربانی و سادگی مردم روستا مثال زدنی است. از ما دعوت کردند تا در فصل بهار به آنجا سفر کنیم و همراهشان در کوچ باشیم. اگر چه روستا مهمانسرایی ندارد؛ اما کل منطقه به یک بار دیدنش میارزد.
۴- روستای بارنجگان مهد کودک و آمادگی دارد!
۵- آسمان زیبا و واقعا آبی روزها و آسمان پرستارهی شبهای روستا رؤیایی است …
۶- من در تمام روستا آینه”ای ندیدم و برایم این نکته بسیار عجیب بود.
۷- بچههای روستا با وجود سادگی و صمیمیتشان و رؤیاهای بسیار زیبایشان، اعتماد بهنفس بسیار کمی دارند. نمیدانم این بهدلیل ماهیت زندگی در یک روستای محروم مرزی است یا چیز دیگر؛ اما بهوضوح دیدم که چقدر حضور دو روزهی ما در آنجا باعث بهبود این ویژگی در بچهها شد.
۸- بچههای مدرسهی روستا نمایشگاهی از کاردستیهایشان ترتیب داده بودند که در میان کاردستیها این یکی واقعا چشمگیر بود:
۹- آقای لشکری یکی از معلمان روستا از من قول گرفت این جمله را حتما اینجا در وبلاگم بنویسم: “بارنجگان آسمانی پرستاره دارد و زمینی پرستارهتر؛ اما ستارههای زمینیش بال پر کشیدن به آسمان را ندارند.” بیایید هر طور که میتوانیم و از دستمان برمیآید کمکشان کنیم.
پ.ن.۱٫ تیم پروژهی کلاس پرنده دست یاری تکتک شما را برای برنامههای آیندهی خود میفشارد. شما میتوانید چه با حضور در پروژه و چه با حمایتهای مادی و معنوی به ما برای ساختن روزهایی شاد برای کودکان مناطق محروم کشور و برای تحقق آرزوی بزرگمان که زدن تلنگری به آیندهی زیبای این بچهها است، کمک کنید. منتظر یاری تکتک شما هستیم. لطفا با ما تماس بگیرید. 🙂