اگر خوانندهی گزارهها بوده باشید، با پستهای “درسهایی از فوتبال برای کسب و کار” من آشنایید. در این مجموعه نوشتهها تلاش میکنم تا با بررسی اتفاقات ذنیای جذاب فوتبال و حرفهای مربیان و ستارههای فوتبال، درسهایی را برای زندگی و کسب و کار بهتر بیان کنم. چند روز پیش به این مطلب بانمک در اکونومیست برخورد کردم که در آن دو درس مهم ورزشی برای زندگی و کسب و کار اشاره شده است:
۱- در زندگی شخصی و شغلی و زندگی ورزشی نیازمند برنامهریزی و تمرین برای موفقیت هستیم؛ با این تفاوت که در زندگی شخصی و شغلی برنامهریزی و آماده شدن در برابر چیزی است که ممکن است کار نکند و بهشکل اشتباه پیش برود. اما در ورزش برنامهریزی و تمرین برای این است که ببینیم عوامل موفقیت فرد در چیزی که در آن خوب است چیستند، چطور میتوانیم در کارمان بهتر عمل کنیم و چطور میتوانیم این درسها را بهدیگران منتقل کنیم.
۲- در ورزش باید هر روز تمرین کرد و یاد گرفت و بهبود داشت؛ در غیر این صورت بازندهایم.
خوب من باز لینکها را خونده بودم؛ وقت نشد بنویسم! خوب یک خبر خوب که امروز صبح بهدست من رسید اینکه یکی از کتابهایی که سال گذشته ترجمه کرده بودم مجوزهای لازم را گرفته (اینجا) و بهزودی توسط انتشارات سازمان مدیریت صنعتی منتشر میشود. 🙂
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
لینکهای توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
برای مرور سریعتر مطالب، لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
جامعهشناسی، سلامت و روانشناسی و کار حرفهای:
ایدههای مفت- گفتگو با خشایار دیهیمی (بهترین مطلبی که این هفته خواندم این گفتگوی روزنامهی شرق با استاد دیهیمی بود. حرفهای ایشان به اینجا خیلی مربوط است. حتمن بخوانید …)
“من روی مشکلات تمرکز نمیکنم و تنها دنبال راهحلهایی هستم تا به هدفهایمان برسیم. ما برای برآورده شدن اهدافمان باید مشکلات را فراموش کنیم.” (کارلوس کیروش؛ اینجا)
این درس یکی از مهمترین درسهای این دورهی آموزشی است. در واقع اولین قدم جدی برای راهاندازی کسب و کار کوچکمان تدوین مدل کسب و کار آن است. تا اینجا همه چیز مربوط به خودمان بود و از اینجا به بعد، باید کارهایی را شروع کنیم که ایدهی جذاب ما را وارد دنیای واقعی میکنند.
اما مدل کسب و کار (Business Model) چیست؟ خیلی ساده اگر بخواهم بگویم مدل کسب و کار روشی است که بهکمک آن از ایدهتان پول درمیآورید! مدل کسب و کار با طرح کسب و کار (Business Plan) متفاوت است و در واقع پیشنیاز آن محسوب میشود. تعریف رسمیتر مدل کسب و کار این است: مدل کسب و کار ورودیهای فنی مانند محصول یا خدمت شما را تبدیل به خروجیهای اقتصادی مانند ارزش افزودهی شرکت شما و سود آن تبدیل میکند. شکل زیر را ببینید:
اینجا یک ایدهی خیلی ساده را میبینید: خرید و فروش CD. این ایده بهصورتهای متفاوتی میتواند بهصورت مدل کسب و کار دربیاید؛ از جمله مدل بالا. CDها را بهصورت عمده از تولیدکنندگان محتوا (مثل نرمافزار، فیلم و …) میخریم و بهصورت آنلاین میفروشیم (ایدهی خرید و فروش CD میتواند مدلهای کسب و کار دیگری هم داشته باشد: مثلا یک پلتفرم خرید و فروش CD مثل eBay درست کنیم، در مورد نرمافزارهای خاص و تخصصی مهندسی سفارش مشتریان را آنلاین بگیریم و بعد از تهیهی نرمافزار آن را برای مشتری بفرستیم و …)
وقتی دربارهی مدل کسب و کار صحبت میکنیم، معمولا باید به سؤالات زیر پاسخ بدهیم:
۱- چه مشکل یا چالشی را برای کدام گروه از مشتریان قرار است حل کنیم؟
۲- چه ارزش افزودهای قرار است ایجاد کنیم؟ بهعبارت بهتر چگونه به نیاز مشتری پاسخ میدهیم؟
۳- مشتری هدف ما کیست؟ چگونه میتوانیم مشتریانمان را بخشبندی کنیم؟
۴- چگونه به مشتریان دست پیدا میکنیم، آنها را به خود جذب میکنیم و نگهشان میداریم؟
۵- وضعیت رقابت در صنعت ما چگونه است و ما چگونه قرار است رقابت کنیم؟
۷- هزینههای ثابت احتمالی (مکان دفتر یا کارگاه، مبلمان، لوازم اداری، تجهیزات، هزینههای خدمات حسابداری، مشاورهی مالیاتی و …) و هزینههای متغیر احتمالیمان (هزینهی مواد اولیه، هزینهی تبلیغات، هزینههای توزیع و فروش و …) کداماند؟
اما چرا مدل کسب و کار مهم است؟ بهدلایل زیر:
۱- مدل کسب و کار روش پول درآوردن شما از ایدهتان است. از این دلیل محکمتر میخواهید؟ 🙂
۲- مدل کسب و کار مبنای اصلی تهیهی طرح کسب و کار (Business Plan) است؟ (هفتهی آینده دربارهش صحبت خواهیم کرد.)
۳- خیلی وقتها، یک کسب و کار جدید و بسیار موفق ایدهی جدیدی ندارد؛ بلکهی مدل کسب و کار جدید و جذابی دارد. مثلا مایکل دل بنیانگذار شرکت معظم دل ایدهی جدیدی نداشت: ساخت و فروش رایانهی شخصی. اما مدل کسب و کار او صنعت رایانههای شخصی را زیر و رو کرد: دل بهجای فروش محصول خودش از طریق سیستم توزیع و خردهفروشیها، آن را خودش مستقیم به مشتری نهایی فروخت!
۴- مدل کسب و کار مثل پی ساختمان میماند؛ به شما نشان میدهد که چگونه میتوانید کسب و کارتان را طوری سازماندهی کنید که بیشترین ارزش ممکن را از آن بهدست بیاورید.
۵- مدل کسب و کار نشان میدهد وقتی ایدهی شما با رقبایتان مشابه است، تفاوت شما با آنها چیست!
اما چطور مدل کسب و کارمان را طراحی کنیم؟ برای این کار قدمهای زیر را طی کنید:
۱- تدوین پیشنهاد ارزش (Value Proposition): شامل پاسخ سؤالات شمارهی ۱ و ۲ از سؤالات بالا. در اینجا باید بهدقت محصول / خدمت خودتان و روش تولید و عرضهی آن به مشتری را مشخص کنید. حواستان باشد که باید رابطهی میان تعریف محصول / خدمت شما با مشکل / نیاز مشتری بهخوبی مشخص شود.
۲- تعیین بازار هدف (Target Market): پاسخ سؤال شمارهی ۳٫ در اینجا به شناخت بازار و مشتریان هدف، بخشبندی بازار و مشتریان، تخمین اندازهی بازار و چیزهایی شبیه اینها میپردازید.
۳- تعیین طرح بازاریابی (Marketing Plan): پاسخ سؤال شمارهی ۴٫ طرح بازاریابی شامل: روشهای بازاریابی و تبلیغات، روشهای توزیع و فروش و … است.
۴- تعیین طرح استراتژیک (Strategic Plan): پاسخ سؤال شمارهی ۵٫ با پرسیدن سؤالهای جزئیتری مثل: جایگاه ما در صنعت محل فعالیتمان کجاست؟ رقبا، محصولات / خدمات مشابه و جایگزین (محصول جایگزین مثل چای و قهوه) و محصولات / خدمات مکمل (محصول مکمل مثل چای و قند) محصول / خدمت ما کداماند؟ چگونه پیشنهاد خود به مشتری (یعنی محصول / خدمت) را از محصولات / خدمات دیگران متمایز میکنیم؟ استراتژیهای رقابتی ما برای نفوذ به بازار و رشد کسب و کارمان چه چیزهایی هستند؟ و سؤالهایی مشابه.
۵- تعیین مدل کسب درآمد (Revenue Model): پاسخ سؤال شمارهی ۶٫ برای این کار تمامی منابع درآمدی احتمالی کسب و کارتان را فهرست کنید (حتا چیزهایی مثل محصولات جانبی، خدمات پس از فروش، بهروزرسانی و ارتقای محصول و …) و البته مشخص کنید مشتریان چگونه برای محصول / خدمت شما پول پرداخت خواهند کرد؟ (هر بار خرید، به صورت هفتگی یا ماهانه، اشتراک یا …)
۶- تعیین ساختار هزینهها (Cost Structure): پاسخ سؤال شمارهی ۷٫ برای این کار زمانهای کلیدی (راهاندازی، رشد فروش، توسعهی بازار و …) را در مراحل توسعهی کسب و کار کوچکتان فهرست کنید و هزینههای هر مرحله را جداگانه تخمین بزنید.
روش بالا یک روش ساده برای تدوین مدل کسب و کار است. بد نیست بدانید این روزها پرطرفدارترین روش رویکرد تدوین مدل کسب و کار در دنیا روشی است که در کتاب “خلق مدل کسب و کار” توسط آقای اوسترولدر و همکاران ارائه شده است. این کتاب خوشبختانه بهزبان فارسی هم ترجمه شده که میتوانید از اینجا بهصورت آنلاین تهیهاش کنید.
در صفحهی ویکیپدیای Business Model هم میتوانید اطلاعات بیشتر و جذابتری در مورذ این مفهوم جذاب پیدا کنید. من باز هم در مورد مدل کسب و کار خواهم نوشت.
در اینجا درس هفتم بهپایان رسید. هفتهی آینده بهسراغ یکی دیگر از مفاهیم مهم در توسعهی کسب و کارهای کوچک خواهیم پرداخت: طرح یا برنامهی کسب و کار (Business Plan).
فردا سالروز میلاد “تنهاترین” مرد خدا و روز پدر است. بد ندیدم بههمین مناسبت جملهی عجیبی را که دربارهی منش آن حضرت در زمان زمامداریش جایی خواندهام اینجا برای یادآوری به خودم بنویسم: “علی (ع) همیشه آمادهی شنیدن پرسش بود …” اگر اشتباه نکنم مضمون این جمله در یکی از نامههای حضرت در نهجالبلاغه نوشته شده است.
فرقی نمیکند مذهبی باشیم یا نه؛ این جمله از آن جملات طلایی است که باید هر روز و هر لحظه به آن فکر کنیم. من در تمامی این مدتی که از خواندن این جمله گذشته دارم با خودم فکر میکنم که آیا اگر در هر لحظه از زندگیام ـ چه زندگی شخصی و چه زندگی حرفهای ـ از عملکردم در آن لحظه و قبل از آن بپرسند، آمادگی این را دارم که سرم را بالا بگیرم و با لبخندی بگویم که: “هر چه میخواهید بپرسید؟” نمیدانم …
میلاد حضرت علی (ع) و روز پدر (و احتمالا مرد) مبارک!
خوب لینکها را خونده بودم؛ آما دیشب تا صبح مشغول نوشتن پروپوزال برای یک پروژه بودم! 🙂 چه هفتهی پرمحتوایی هم بود. بهبه!
در ابتدای این پست لازم است مصیبت وارده را به آقای آواژ عزیز تسلیت عرض کنم. برای آن عزیز درگذشته آرامش و برای بازماندگان صبر از درگاه خداوند بزرگ مسئلت دارم.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
لینکهای توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
برای مرور سریعتر مطالب، لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
انتخاب استراتژی: بقا یا توسعه؟ (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت) (البته آقای کمالیان نسبت به بنده خیلی لطف داشتند در این نوشته! من در مورد موضوع استراتژی بقا / توسعه بهزودی مطالبی خواهم نوشت.)
افسانه های بازاریابی (نیام یراقی؛ یادداشتهای مدیریت ریسک) (این مطلب خیلی عالیه. در HBR خونده بودمش؛ اما حس ترجمهش نبود! دست نیام درد نکنه. :))
نظریه سازمان صنعتی (ابراهیم حیدری) (که امیدوارم بیشتر بنویسه در زمینهی استراتژی که اصلن وبلاگ تخصصی نداریم!)
“او فوتبال را متفاوت از بقیه میبیند و آن را بهتر از هر کس دیگری توضیح میدهد. بسیاری از مربیان تنها میگویند برو به چپ، برو به راست؛ اما او میگوید چرا و به این ترتیب شما راحتتر درک میکنید که در حال انجام چه کاری هستید.
علاوه بر این، او روش ویژهای برای انگیزه دادن به ما دارد. تیمهای زیادی هستند که جامهای بسیاری میبرند؛ اما بعد از آن اشتهایشان را از دست میدهند. در حالی که ما برای رسیدن به جامهای بعدی، تشنهتر میشویم. ما میخواهیم این حس را که بهترین هستیم را همچنان حفظ کنیم. پپ اجازه نمیدهد ما مغرور شویم. او تلاش میکند در هر بازی بهترین نمایش را از ما بگیرد.” (جرارد پیکه در توصیف پپ گواردیولا؛ اینجا)
این گزارش نکات بسیار جالبی را در مورد وضعیت تبعیضهای جنسیتی شغلی در مورد زنان در جهان ارائه میکند:
نویسنده: جک زنگر و جوزف فولکمن / مترجم: علی نعمتی شهاب
همه با این موضوع موافقاند که عوامل متعددی روی استخدام فرد مناسب برای یک شغل تأثیرگذارند. چه چیز دقیقا یک مدیر را به ترجیح فرد الف به فرد ب وامیدارد؟ آیا برخی افراد با داشتن آشنایی با این و آن استخدام میشوند؟ بله. آیا برخی افراد بهدلیل تعلقشان به یک جنسیت یا گروه قومیتی خاص ارتقا مییابند یا پست سازمانی جدیدی میگیرند؟ بله. متأسفانه، بیعدالتی همچنان در بازار کار وجود دارد.
همه باور داریم که بهترین و شایستهترین فرد ممکن باید به یک شغل دست یابد و جنسیت، قومیت یا روابط نباید یک عامل تأثیرگذار باشند. اما متأسفانه دادههای موجود در مورد وضعیت بازار کار با این دیدگاه سازگاری ندارند. آنها نشان میدهند که اتفاقا عوامل جانبی تا حدودی زیادی روی تصمیم مدیران برای استخدام و ارتقای افراد تأثیرگذارند.
براساس بررسی نتایج پیمایش ما الگوی اصلی موجود در بازار کار غیرقابل انکار است: اغلب رهبران ارشد هنوز مرد هستند و هر چه در ساختار سلسله مراتب سازمانی بالاتر برویم، شکاف جنسیتی عمیقتر میشود. این در حالی است که تحقیقات طولانیمدت ما و بررسی نتایج بیش از ۳۶۰ ارزیابی انجام شده نشان میدهند که در کلیهی سطوح سازمانی از دیدگاه رؤسا، همکاران و زیردستان رهبران زن، آنها در سه چهارم عوامل کلیدی بالابرندهی اثربخشی رهبری بر مردان همردهشان برتری دارند. اما متأسفانه واقعیت این است که وقتی زمان ارتقا یافتن فرا میرسد، بسیاری از این زنان شایسته نادیده گرفته میشوند.
علاوه بر این بررسی دقیقتر دادههای بهدست آمده نشان میدهد که زنان شایسته عموما در چند حوزهی وظیفهی خاص در سازمانها بهکار گمارده میشوند. لازم بهیادآوری نیست که بهصورت کلیشهای فرض میشود زنان در این حوزهها ـ شامل: خدمات مشتریان و منابع انسانی ـ بهترین عملکرد را دارند. حوزههای دیگر چون فروش، عملیات، مهندسی، فناوری اطلاعات، تحقیق و توسعه (R&D) و مدیریت داراییها هنوز کارهایی مردانه محسوب میشوند. آمارهای بهدست آمده از آخرین پیمایش ما روی ۷۸۲۰ رهبر سازمانی در سال ۲۰۱۱، وجود این تبعیض را تأیید میکنند.
با این حال در زمان ارزیابی انتظارهای رهبران ارشد سازمانی نسبت به عملکرد عالی مردان و زنان، ارقام داستان دیگری را میگویند. در جدول ارائه شده در شکل یک، توزیع جنسیتی (براساس درصد) و دیدگاههای رهبران شرکتکننده در نظرسنجی ما در مورد میزان اثربخشی مردان و زنان بهصورت جداگانه برای هر ۱۵ حوزهی اصلی کاری در سازمانها ارائه شدهاند.
* حوزههایی که اثربخشی مردان بیشتر از زنان بوده است.
در تنها سه حوزه از ۱۲ حوزهای که بهصورت سنتی فرض میشود مردان در آنها اثربخشی بیشتری دارند، واقعا همینطور است. جالبتر اینکه دو تا از همین سه حوزهی کاری ـ خدمات مشتریان و امور اداری ـ هم حوزههایی هستند که عموما فرض میشود زنان در آنها عملکرد بهتری دارند. همچنین بیشترین شکاف میان اثربخشی زنان و مردان عموما در حوزههای وظیفهای رخ داده است که بهشدت توسط مردان اشغال شدهاند (فروش، مدیریت عمومی، تحقیق و توسعه، فناوری اطلاعات و توسعهی محصول.) این تفاوتها در انتخاب بهترین و بدترین رهبران حتی نمود بیشتری مییابند: زنان در میان بدترین رهبران درصد کمتری را در مقایسه با مردان به خود اختصاص میدهند و در مقابل، درصد بیشتری از بهترین رهبران زن هستند (شکل دو.)
مشخصا برخی از این الگوها میتوانند براساس تعداد کاندیداهای در دسترس در درون سازمانها از هر جنس توضیح داده شود (مثلا معمولا مهندسان زن کمتری در سازمانها وجود دارند.) اما این حقیقت هم باید در نظر گرفته شود که امروزه زنان شاغل در موقعیتهای رهبری از جامعهی کاملا برگزیدهای به این نقطه رسیدهاند و برای این منظور هم بهسختی تلاش کردهاند و زحمت کشیدهاند.
زمان از آن چیزهایی است که همیشه محدود است! همیشه کارهایی هست که انجام ندادهایم و البته همیشه زمانی است که لازماش داریم، ولی در اختیارش نداریم. چه باید کرد؟ چطور میشود با محدودیت زمان مقابله کرد؟ انتظارمان را از زندگی کمتر کنیم؟ فهرست کارهایمان را محدود کنیم؟ بعضی کارها را برای انجام برخی کارهای دیگر کنار بگذاریم؟ به نظر میرسد یک راهحل دیگر هم وجود داشته باشد: استفادهی بهینه از زمان موجود. در واقع ثابت شده است که زمانهای هدر رفته بخش بزرگی از زندگی کاری و شخصی هر فرد را تشکیل میدهند. بنابراین براساس اصل پارتو اگر حتا ۲۰ درصد این زمانها را هم بتوانیم بهصورت مفید در بیاوریم، ۸۰ درصد میتوانیم بیشتر کار انجام بدهیم!
در اینجا ۲۰ پیشنهاد برای مدیریت اثربخشتر زمان ارایه میشود:
یک فهرست روزانه (To-Do List) داشته باشید.
برای به پایان رساندن هر کار یک زمان مشخص تعیین کنید.
یک تقویم داشته باشید و بهکمک آن برنامههای آیندهتان را تنظیم کنید.
یک وسیلهی سازماندهی برای مدیریت زمان داشته باشید که توانایی مدیریت پروژهها، فهرستهای کاری و زمانبندیهای شما را داشته باشد (مثلا ابزار مدیریت فعالیت Outlook.)
حواستان به موعدهای زمانی (Deadline) انجام کارها باشد.
یاد بگیرید که به خودتان و دیگران “نه” بگویید!
هدفتان را انجام دادن زودتر کار نسبت به موعد زمانی مقرر بگذارید (اینطوری شاید سر وقت کار را تمام کردید!)
برای از فعالیتهای روزانهی خود زمانبندی داشته باشید.
یک ساعت را جایی بگذارید که راحت آن را ببینید.
ساعت را طوری تنظیم کنید که ۱۵ دقیقه مانده به پایان زمان انجام یک فعالیت به شما اطلاع دهد.
در یک زمان فقط و فقط بر یک کار تمرکز کنید.
چیزهایی که حواستان را پرت میکنند، کنار بگذارید (مثلا ایمیلتان را ببندید.)
زمان گذشته از آغاز یک کار را مثلا با ابزاری مثل کرونومتر ثبت کنید.
وقتتان را تلف جزئیات غیرضروری نکنید.
اولویتبندی داشته باشید.
کارهایی که میشود را به دیگران واگذار کنید.
کارهای شبیه به هم را با هم ترکیب کنید (مثلا گزارش نوشتن، جستجو در اینترنت و …)
عوامل هدردهندهی زمان (مثل فیسبوک!) را حذف کنید.
هر وقت خسته شدید توقف کنید. ادامه دادن، اثربخشی شما را بهشدت کاهش میدهد.ژ
بین دو کار / فعالیت، زمان کوتاهی را به استراحت بپردازید.
امروز صبح در خواب و بیداری ناخودآگاهم یاد این پست افتاد! نوشتهای که مربوط است به سه سال و اندی پیش و روزهای اول راه افتادن گزارهها. مدتها گذشته و من بزرگتر و باتجربهتر شدهام و در سازمانهای دیگری هم کار کردهام. یادم هست نوشتن آن پست مربوط بود به شکایتی که از عدم تأثیر عملکرد افراد روی حقوقشان در محل کارم داشتم. چند سال گذشته و البته آن مشکل را چون حل شده بود، فراموش کرده بودم. اما در آن پست به نکتهی مهمی اشاره کرده بودم: اینکه چقدر مجبوریم “تیلوری” فکر و زندگی کنیم. متأسفانه شرایط اقتصادی کشور این روزها بدتر از آن روزها است و اغلب ما شاید انتخاب شغلمان و کارهای جانبی که انجام میدهیم، تنها و تنها با انگیزهی کسب درآمد بیشتر باشد … تا جایی که توانستهام در برابر این وسوسه که معیار اصلیم پول باشد مقاومت کردهام؛ اما متأسفانه باید اعتراف بکنم مواردی هم بوده که به کاری علاقه نداشتم و صرفا برای پولش آن کار را انجام دادهام.
اما در این چند سال اتفاق دیگری هم افتاده که برای کسانی که به نوعی در بخش خصوصی کار میکنند ـ اعم از صاحب شرکت و مدیر و کارشناس و کارگر و کارمند و … ـ آشناست: پدیدهی تأخیر در دریافت حقوق. اینکه تمام ماه را کار کنی و آخر ماه، تراز حساب بانکیت نسبت به ماه قبل منفیتر شده باشد. در تمام سالهایی که کار میکنم و در تمام شرکتهایی که کار کردهام، با این مشکل مواجه بودهام و خوب هیچ وقت هم اعتراضی نداشتهام. از یک طرف وضعیت و مشکلات همکاران متأهلم را میدیدم و از طرف دیگر میدانستم مشکل از جای دیگری است: شرکت ما بهدلیل ماهیت حوزهی تخصصی فعالیتش تقریبا تمام مشتریانش دولتی بودند و مشکل در اینجا بود که آقایان مدیران و کارشناسان بخش دولتی هیچگاه مشکل عقب افتادن حقوق و دستمزدشان را احساس نکردهاند و در نتیجه اصلا برایشان اهمیتی ندارد که مثلا پرداختی یک فاز پروژه ـ که شاید کفاف پرداخت دو تا سه ماه حقوق و دستمزد کل شرکت را بدهد ـ چند ماه دیرتر پرداخت شود (در مورد تک پروژهای که خودم مدیریتش را برعهده داشتم به یک نکتهی عجیبتر برخورد کردم: تمام همّ و غمّ حضرات نه پیش رفتن پروژه که سنگاندازی جلوی پای ما بود و در نتیجه تا جایی که توانستند ما را برای تقصیرهایی که نداشتیم، جریمههای سنگین کردند! انگار که حق قانونی و شرعی و طبیعی پیمانکار نه از بیتالمال مملکت که از جیب آقایان و بهلطف ایشان دارد پرداخت میشود …)
با توجه به این موارد در تمام این سالها با عقب افتادن چند ماههی حقوق ماهانهام نه تنها کنار آمدهام که حتا به آن عادت هم کردهام. جالبتر ایکه مدتی است متوجه شدهام انگیزهی کار کردن برای کسب درآمد برایم بهشدت کمرنگتر شده است. این یک خوبی دارد و یک بدی: خوبیش این است که انگیزهی کار کردنم بیشتر لذت بردن از کار شده است (اشکالی که در همان پستی که اول این نوشته اشاره کردم به خودم گرفته بودم.) اما از آن طرف بدیش هم این است که وقتی انگیزههای غیرمالی به هر دلیلی تضعیف میشوند (مثل مشکلات شدید و عجیبی که پارسال با آنها مواجه شدم)، کاملا بیانگیزه میشوم!
در یکی دو هفتهی اخیر به این موضوع بسیار فکر کردهام. به اتفاقاتی که در این چند سال افتادند. به درددلهایی که با همکاران و دوستانم داشتیم. وجه فاجعهآمیز ماجرا همین است. این فقط مشکل من نیست. من آدمی هستم که هدف و انگیزهی اصلیم در کار کردن کسب درآمد نیست. چون هنوز ازدواج نکردهام هم دغدغه و مشکل مالی آنچنانی ندارم. آدمی هم نیستم که اهل خریدهای آنچنانی و مسافرت کردن باشم. اما در کشوری که حتا بهترین محیطهای کاریش بهشکلهای خاص خودشان انگیزهکش هستند، چند درصد شاغلین مثل من هستند؟ جایی که تئوریهای انگیزشی اغلب نتیجهی عکس دارند! متأسفانه اتفاقی که دارد میافتد این است: دیگر نه تنها تئوریهای رفتاری مدیریت که حتا تئوری مدیریت علمی شادروان فردریک وینسلو تیلور هم برای انگیزهبخشی به آدمها اثری ندارد. حقوقی که با تأخیر بسیار پرداخت میشود، آدمها را به آستانهی بیتفاوتی میرساند و دیگر حتا با پرداخت بیشتر هم نمیشود به آنها انگیزه بخشید.
پ.ن.۱٫ لطفا دوستانی که من رابطهی کاری با آنها دارم و اینجا را میخوانند، این نوشته را به خودشان نگیرند. اینجا غر زدهام؛ اما هدف اصلیم طرح یک مشکل کلی بود که دارم در اطرافم مشاهده میکنم و نگرانم میکند.
پ.ن.۲٫ آقای واحد عزیز قبلتر از این در وبلاگ رادمان برای رفع مشکل دیرکرد در پرداخت حقوق مجموعه مطالب مفصلی نوشتهاند که پیشنهاد میکنم بهترتیب آنها را بخوانید: