(کاشکی) به خود آییم و بخواهیم که انسان باشیم!
نویسنده: علی نعمتی شهاب
رابطه قدرت و دروغ
اخیرا تحقیق جالبی در مدرسه مدیریت هاروارد در مورد رابطه قدرت و دروغگویی انجام شده است. برای انجام این تحقیق، محققان افراد شرکتکننده را به دو گروه تقسیم کردهاند: رؤسا و کارکنان. به رؤسا دفاتر بزرگتر و قدرت بیشتری (مثلا در تعیین حقوق کارمندانشان) داده شده است. در مرحله بعد نیمی از کل شرکتکنندگان تحقیق توسط یک سیستم رایانهای برای دزدیدن یک سند ۱۰۰ دلاری هدایت شدهاند. اگر این افراد میتوانستند یک مصاحبهگر را قانع کنند که این دزدی را انجام ندادهاند، میتوانستند آن سند را برای خودشان نگاه دارند. نیم دیگر افراد شرکتکننده هم مورد همین پرسش قرار گرفتهاند. نتیجه این بوده که در حین مصاحبه، رؤسای دروغگو نشانههای غیرارادی عدم صداقت و استرس کمتری را از خود نشان دادند! محققان هم نتیجه گرفتهاند که قدرت بیشتر، دروغگویی را آسانتر میکند.
پروفسور دانا کارنی سرپرست تیم محققان نشانههای دروغگویی را که بررسی شدهاند به این شرح بیان میکند: لرزش غیرارادی شانهها، تندتر صحبت کردن، سطح هرمون استرس ـ کورتیزول ـ در بزاق فرد، اختلال شناختی و پریشانی ظاهری. در عمل تنها دروغگوهای ضعیف این نشانهها را داشتهاند و دروغگوهای قدرتمند، کاملا مشابه راستگوها نشانهای از دروغگوییشان نشان ندادهاند!!!
در اینجا به چند نکتهای که در مورد این تحقیق توسط دکتر کارنی بیان شدهاند، نگاهی میکنیم:
قدرت چیست؟ به عقیده پروفسور کارنی قدرت در رابطه میان دو کنشگر و احساسی که هر یک در مورد میزان قدرتاش نسبت به دیگری میکند، تعریف میشود.
چرا انسانها دروغگویی را دوست ندارند؟ پروفسور کارنی میگوید همانطور که یک کودک بعد از یک بار دست زدن به بخاری داغ دیگر سراغ چیزهای داغ نمیروند، انسانها نیز دروغگویی را دوست ندارند چون از نظر احساسی و روانی آنها را آزار میدهد. این در حالی است که نتایج این تحقیق نشان میدهند که افراد قدرتمند ظاهرا از نظر روانی برای دروغ گفتن آمادهترند!
چقدر قدرت باعث میشود که فرد در دروغ گفتن راحت باشد؟ آیا با افزایش قدرت فرد، قابلیت دروغگویی او هم بهبود مییابد؟ به گفته دکتر کارنی پاسخ به این پرسش بسیار مشکل است؛ چرا که قدرت یک موقعیت موقتی و متغیر است. در حال حاضر فقط میتوان گفت این است که اگر به افراد قدرت بدهید، راحتتر دروغ میگویند و تشخیص این موضوع نیز بسیار مشکل میشود.
اثبات قدرت داشتن، یک واکنش بیولوژیکی است!!! فکر میکنید چرا طاووس پرهایاش را میگستراند؟ چرا عقاب بالهایاش را باز میکند؟ این راهی برای اتبات قدرت است که در حیوانات بسیار معمول است. انسانها همین طور هستند. مدیری را در نظر بگیرید که پاهایاش را روی میز انداخته، دستهایاش را پشت سر گذاشته، به صندلی بزرگاش لم داده، چشمهایاش را بسته و دارد با زندگیاش حال میکند! این اتفاقی نیست؛ یک واکنش بیولوژیکی است (این یکی برای من خیلی جالب بود.)
چطور میشود فهمید که طرف مقابلمان دارد دروغ میگوید؟ برای بسیاری از افراد دروغ گفتن منجر به واکنشهای فیزیکی غیرارادی میشود. با شناخت این واکنشها (و به عبارت بهتر زبان بدن دروغگویی) که در این تحقیق شناسایی شدهاند، تشخیص دروغ گفتن طرف مقابل آسانتر میشود:
- صحبت کردن: دروغگوها در هر ثانیه آواهای بیشتری را نسبت به زمان عادی حرف زدن خودشان بیان میکنند (در این تحقیق، قبل از پرسیدن سؤال اصلی، با افراد در مورد آب و هوا صحبت شد!)
- شانهها: دروغگوها بیشتر از دیگران میلرزند؛ اما در زمان بیان دروغ یک لرزش واضح را میتوان در شانههای آنها مشاهده کرد!
- چشمها: مردمک چشمهای دروغگوها به شکل غیرعادی گشاد میشود!
- دهان: دروغگوها در زمان دروغگویی لبهایشان را میگزنند و وقتی فکر میکنند دروغ را گفتند و راحت شدند؛ لبخند تصنعی را بر لبانشان مینشانند!
من فکر میکنم که صرف داشتن قدرت مهم نیست و چیزی که منظور تحقیق بوده داشتن “احساس قدرت” است. ممکن است طرف واقعا قدرتی هم نداشته باشد، ولی وقتی احساس قدرت بکند خوب دروغ بگوید (چند نفر از کسانی که در زندگیام با آنها روبرو بودهام دقیقا همین طوری بودهاند.) شاید بشود این را هم اضافه کرد که برای بعضی آدمها، دروغ گفتن روشی برای “اعمال قدرت” و “اثبات قدرت” است!
شکر خدا برای ما ایرانیها نتایج این تحقیق بدیهی است! امیدوارم دفعه بعد که دوست و همکار و مدیرتان به شما دروغ گفت، با شناخت این نشانهها خیلی زود بتوانید این موضوع را کشف کنید.
نمیدانم چرا یاد یک جمله معروف از هیتلر هم افتادم که گفته: دروغ هر چه بزرگتر باشد، عده بیشتری باورش میکنند!
آینده IT در سازمانها
فکر میکنید ۵ سال آینده، وضع واحد IT در سازمانها چگونه خواهد بود؟ در این پست براساس گزارش شرکت CEB، پیشبینی تغییرات وضعیت فناوری اطلاعات در سازمانها را در سالهای آتی را با هم مرور میکنیم:
۱- تمرکز بر اطلاعات به جای فرایندهای کسب و کار: شعار همیشگی IT، “اول کسب و کار” بوده است؛ اما به نظر میرسد در ۵ سال آینده تمرکز واحد IT بیشتر بر بهبود تجربه مشتری از کار با سازمان، تحلیل اطلاعات و ساده سازی شیوه کاری کارکنان با دسترسی بهتر به دانشهای مورد نیاز متمرکز خواهد بود.
۲- ادغام IT در عملیات سازمان به جای نقش سرویسدهنده آن: در آینده IT دیگر در سازمان نقش یک سرویسدهنده را بازی نمیکند و به تأمین پلتفرمها، سیستمها و کاربردهایی میپردازد که با عملیات سازمان یکپارچه شدهاند (و در واقع جزیی از آن هستند.) واحد IT بهعنوان یک سرویسدهنده مرکزی دیگر وجود خارجی نخواهد داشت و هر واحد سازمانی مسئول IT خود را خواهد داشت.
۳- برونسپاری حداکثر خدمات IT به جای برونسپاری کارهایی که واحد IT قادر به انجام آنها نیست: ترسناک ولی متأسفانه واقعیت دارد!
۴- IT در نقش شریک کسب و کار به جای فشار درون سازمانی متمرکز در بهکارگیری IT: همه ارزش IT را می فهمند و در نتیجه، هر بخشی از سازمان مدیریت IT خود را بهعهده خواهد داشت!
۵- واحدهای IT توزیع شده در سازمان به جای یک واحد IT همه کاره: وظایف واحد قدرتمند IT سازمان میان واحدهای کوچکی که درون واحدهای اصلی سازمانی هستند، تقسیم خواهد شد.
البته بنا بر پیشبینی CEB، احتمالا یک واحد IT برای تأمین سرویسهای مشترک (مثل نقش واحد منابع انسانی در سازمان) همچنان وجود خواهد داشت.
خوب پس نقش مدیر اجرایی فناوری در سازمان چه خواهد شد؟ براساس این گزارش یا وظایف او برای تأمین سرویسهای مشترک IT گسترش خواهد یافت و یا به تأمین و تدارکات نیازمندیهای IT و یکپارچهسازی کاربردهای IT در سازمان محدود خواهد شد.
من شک دارم مورد یک به این شدت در عمل رخ بدهد، یعنی تمرکز از فرایندها به اطلاعات معطوف شود (چون قبلا یک بار این اتفاق افتاده و همه مشکلات ناشی از آن را میدانند.) اما در مورد سایر پیشبینیها تردیدی ندارم که به واقعیت خواهند پیوست. مخصوصا شماره ۳ که فرصتی استراتژیک برای فعالان بخش IT فراهم خواهد کرد. بعدا در این مورد بیشتر صحبت خواهیم کرد.
پینوشت: این پست ترجمه آزادی است از این مطلب (البته طبعا جز پاراگراف آخر!)
یک خبر و معرفی دو وبلاگ
مهندس مؤمنی مدیرعامل شرکت ما حاسب سیستم قرار است سهشنبه هفته آینده در مورد چالشهای مدیریت پروژههای فناوری اطلاعات در دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف سخنرانی داشته باشند. اگر به این موضوعات علاقه دارید، شرکت در این جلسه توصیه میشود. اطلاعات بیشتر اینجا. (ضمنا من هم احتمالا آنجا باشم، فرصت خوبی است که دوستان نادیده را از نزدیک ببینیم!)
اما معرفی دو وبلاگ: مهندس فرهنگ فصیحی را همه بچههای صنایع پلیتکنیک میشناسند. امروز وبلاگ ایشان را در اینجا دیدم. خانم مهندس دیداری از همکلاسیهای ما در دوره MBA پلیتکنیک هم اینجا در مورد تجربیاتشان در مدیریت یک استارتآپ با موضوع کاری بسیار جالب مینویسند.
دایره طلایی موفقیت
دیشب داشتم این ویدئوی تازه منتشر شده را در سایت TED میدیدم. سخنران این نشست سیمون سینک (Simon Sinek) است که درباره رویکردی جدید به نفوذ و رهبری صحبت میکند. به نظر سینک هر انسانی برای رسیدن به موفقیت در کارهای جمعی باید از دایره طلایی زیر استفاده کند:
سینک میگوید این سه لایه به نوعی لایههای مغز انسان را نیز نشان میدهند: لایه بیرونی (چه چیزی؟) معادل کورتکس مغز است که قسمت عقلانی و محاسبهگر مغز است. دو لایه درونی (یعنی چگونه و چرا) معادل قسمت لیمبیک مغز هستند که مرکز احساسات انسان است. خوب حالا نتیجه؟ از اصول اولیه بازاریابی و رهبری میدانیم نفوذ در انسانها و جلب اعتماد و وفاداری آنها وابسته به تحریک احساسات آنها است. این همان جایی است که ایده اصلی سینک مطرح میشود: استراتژی سنتی بازاریابان در تبلیغات و رهبران در رهبری تأکید بر “چه چیزی” است؛ یعنی تأکید بر اینکه ما در چه چیزهایی با دیگران فرق داریم! حداکثر کاری که ممکن است آنها بکنند اشاره به “چگونه متفاوت بودن” است. بنابراین آنها بیشتر به تحریک قسمت عقلانی مغز میپردازند تا قسمت احساساتی مغز و در نتیجه موفقیتشان چشمگیر نیست. سینک میگوید استراتژی درست دقیقا برعکس است: شما باید از “چرایی” شروع کنید و بعد که آدمها را جذب کردید چگونه و چه چیزی را به آنها نشان دهید. خوب حالا “چرایی” یعنی چه؟ یعنی باور داشتن به گروهی از ایدههای مشترک! بنابراین موفقیت وابسته به این است که اول آدمها را با خودتان موافق کنید و بعد سر مکانیزمهای اجراییاش بروید.
سینک برای روشن شدن این مفهوم دو مثال مطرح میکند:
۱- استراتژی تبلیغاتی اپل: جابز اول آدمها را حسابی تحریک میکند که چرا باید متفاوت بود. مثلا اینکه چرا باید آیپاد را درست کرد وقتی امپیتری پلیرهای معمولی وجود دارند. یا چرا باید آیفون داشت وقتی گوشیهای هوشمند دیگری در دسترس هستند. بعد وقتی آدمها حسابی تشنه یک محصول جدید شدند، روی ویژگیهای محصولاش تمرکز میکند و نتیجهاش همین جذابیت فوقالعاده شخصیت جابز و محصولات شرکتاش است.
۲- سخنرانی بسیار معروف مارتین لوترکینگ (من رؤیایی دارم): در روز ۲۸ آگوست ۱۹۶۳، ۲۰۰ هزار نفر در میدان لینکلن واشنگتن دیسی جمع شدند تا سخنرانی رهبر جنبش مدنی سیاه پوستان آمریکا را بشنوند. چه اتفاقی رخ داد؟ آن روزها رسانهها اخبار سیاهپوستان را سانسور میکردند، اینترنتی برای خبر کردن آدمها وجود نداشت و مشکلات دیگری از این دست. چرا آن همه آدم در آن روز در آن جمع حاضر شدند؟ سینک میگوید تا وقتی ماجرا را از زاویه جذابیت شخصی لوترکینگ یا عضویت در جنبش مدنی سیاهپوستان بدانیم، باور کردن آنچه رخ داد، بسیار سخت است. اما اگر زاویه دیدمان را عوض کنیم، براساس ایده او قضیه بسیار ساده میشود: آدمها برای خودشان و نه هیچ چیز دیگری آنجا جمع شدند. آنها به میدان لینکلن آمدند چون به آن چیزی که لوترکینگ میگفت باور داشتند. حرفهای او، حرف دل خود آنها بود!
ایده بسیار جالبی بود. از دیدن این سخنرانی ۱۸ دقیقهای واقعا لذت بردم. یادم باشد از این به بعد در همه روابطم با آدمها (بهویژه با دوستانام) اول دنبال باورهای مشترک باشم!
سایت شخصی سیمون سینک را هم ببینید.
شدنیها در برابر نشدنیها
ما انسانها آنقدر که به نشدنیهای زندگی فکر میکنیم به شدنیهایاش نمیاندیشیم! و این است دلیل ناامیدی انسان …
ده جنگ تماشایی گوگل و اپل
یک سال پیش رابطه گوگل و اپل بسیار گل و بلبل بود: اریک اشمیت مدیرعامل گوگل عضو هیأت مدیره اپل بود، هر کدام داشتند در حوزه تخصصی خودشان کار میکردند و در کنار هم علیه دشمن مشترکشان ـ مایکروسافت ـ میجنگیدند. اما این خوشی دیری نپایید: وقتی استیو جابز ورود نرمافزار جستجوی صوتی گوگل را به فروشگاه اپل رد کرد، دعوا شروع شد! دو شرکت شروع به رقابت در بسیاری از حوزهها با یکدیگر کردند. نتیجه این رقابت این شد که اشمیت دیگر عضو هیأت مدیره اپل نیست و جابز هم گفته شعار تبلیغاتی گوگل “چون شیطان نباش” بیمعنا است. هر چند این اواخر جابز و اشمیت با هم قهوهای صرف کردند تا در مورد موضوعات محل اختلاف صحبت کنند، اما اینکه آیا این مذاکره به حل این اختلافات کمکی کرد یا خیر معلوم نیست. چیزی که میدانیم این است که جنگ گوگل و اپل تازه آغاز شده است. این مقاله نگاهی دارد به حوزههایی که گوگل و اپل در آنها با هم خواهند جنگید:
۱٫ اندرویید در برابر آیفون: هر چند آیفون در دنیای گوشیهای هوشمند رتبه اول را دارد، اندرویید گوگل فشارهایی را بر اپل وارد کرده است. این سیستمعامل خوب طراحی شده و شامل ویژگیهایی چون کنترلهای لمسی است و بر روی گوشیهای فروخته شده توسط شرکتهای سازنده مختلفی در دسترس است. سهم بازاراندرویید به شدت در حال رشد است. با نگاهی به آینده میتوان گفت آتش نبرد میان آیفون و اندرویید ممکن است شدت یابد. بسته به کیفیت آینده گوشیهای مبتنی بر اندرویید و آیفون، کاربران ممکن است در هنگام خرید در انتخاب بین این دو سیستم عامل دچار مشکل شوند.
۲٫ سیستم عامل کروم در برابر سیستم عامل مک X: گوگل آماده عرضه سیستم عامل کروم برای رقابت با ویندوز ومک X میشود. در واقع گوگل در نظر دارد سیستم عامل خود را برای نتبوکها (Netbook) پیشنهاد دهد. این طرح ممکن است علیه مایکروسافت به نظر برسد، اما این واقعیت را هم در نظر داشته باشید که اپل در کنار فروش مک X هماکنون آیپد را هم عرضه میکند (و هدفاش ارتقای آیپد بهعنوان یک جایگزین برای دستگاههای فوقالعاده راحت برای حمل و نقل مثل نتبوکها است.) فعلا اپل گفته است که نگران سیستم عامل کروم نیست و ادعا کرده است که کروم آنقدر که بعضیها میگویند خطر بزرگی نیست! اما این دیدگاه ممکن است دست کم گرفتن کروم باشد. اگر کروم موفق شود، اپل باید مواظب خودش باشد!
۳٫ تبلت گوگل در برابر آیپد: شایعات در مورد اینکه گوگل در نظر دارد تبلت خود را برای رقابت با آیپد اپل به بازار عرضه کند در حال اوج گرفتن هستند. هر چند تاکنون گوگل کار کردن روی چنین دستگاهی را تأیید نکرده است؛ اما با این حال وجود چنین پروژهای در گوگل تقریبا قطعی است. گوگل متوجه شده که بازار تبلتها چقدر ارزشمند است : چه از نظر چشمانداز فروش و چه از نظر چشمانداز تبلیغات. همچنین گوگل میداند که نرمافزار لازم را برای تبلت دارد (چه اندرویید باشد و چه سیستم عامل کروم) و در نتیجه میتواند جای آیپد را در بازار پر کند. اگر تبلت گوگل عرضه شود تماشای نبرد میان آن و آیپد بسیار لذتبخش خواهد بود. آیا تبلت گوگل چشمها را خیره خواهد کرد؟ یا غلبه بر آیپد هدفی دور از دسترس گوگل است؟ باید منتظر بمانیم.
۴٫ تبلیغات گوگل در برابر iAds اپل: گوگل هر کاری را بلد نباشد، کسب درآمد بسیار از تبلیغات را خوب بلد است! روشن است که اپل هم این را میداند. با این حال اخیرا اپل اعلام کرد پلتفرم iAds را بهعنوان یک پلتفرم جدید تبلیغات روی آیفون عرضه خواهد کرد. طبق گفته جابز این پلتفرم به تبلیغاتدهندگان فرصت استفاده بیشتر از تبلیغات روی گوشیهای تلفن همراه و در نتیجه افزایش درآمد احتمالی ناشی از آن را میدهد. iAds شلیک مستقیم اپل به سینه گوگل است! اگر اپل با iAds موفق شود، بخش عمدهای از سهم بازار گوگل را به دست خواهد آورد و در نتیجه جنگ بسیار جذابی شروع خواهد شد.
۵٫ اریک اشمیت در برابر استیو جابز: یکی از بهترین افسانههای امروزی صنعت آیتی در مورد روابط جابز و اشمیت است. وقتی اشمیت عضو هیأت مدیره اپل بود، دومدیرعامل بسیار با هم صمیمی بودند. با آغاز تقابل منافع گوگل و اپل با هم، آن رابطه صمیمی به سرعت به سردی گرایید. اخیرا دو مدیرعامل با هم قهوهای را صرف کردند تا در مورد اختلافات با یکدیگر مذاکره کنند، اما به نظر میرسد این گفتگو به نتیجه خاصی نیانجامیده است. با افزایش حوزههای رقابت میان دو شرکت، جابز احتمالا اشمیت را بیشتر بهعنوان دشمن میبیند تا یک دوست!
۶- نکسوس وان در برابر آیفون: اگر یک دستگاه در بازار وجود داشته باشد که بتواند اپل را بترساند، قطعا گوشی نکسوس وان گوگل است. ممکن است گوشی هوشمند غول جستجو به اندازه آیفون فروش نداشته باشد، اما ویژگیهایی دارد که میتواند آن را به گزینه ایدهآلی در برابر آیفون تبدیل کند. بهعلاوه این گوشی میتواند در شبکه شرکت تی موبایل استفاده شود، عرضه آن در شبکه اسپرینت برنامهریزی شده و برخلاف آیفون قفل نرمافزاری ندارد؛ ویژگیهایی که باعث میشوند این گوشی یک انتخاب مناسبتر برای کسانی باشد که نمیخواهند از شبکه AT&T استفاده کنند. اپل خودش هم خبر دارد که بهترین گزینه فعلی را در مورد یک دستگاه لمسی موجود در بازار در دست دارد. اما در صورتی اپل اشتباه کند یا گوگل نسخه بهروز شدهای از نکسوس وان را عرضه کند که استانداردهای بازار را جابهجا کند، این وضعیت میتواند به سرعت تغییر کند. در آینده نزدیک منتظر بالا گرفتن جنگ میان نکسوس وان و آیفون باشید!
۷٫ متن باز در برابر متن بسته: گوگل آینده خود را با نرمافزارهای متن باز گره زده است. در طرف مقابل، اپل اصلا قبول ندارد که نرمافزارهای متن باز ارزش بیشتری را تولید میکنند. جابز ترجیح میدهد که همه جنبههای نرمافزار خود را در کنترل خود داشته باشد تا مطمئن شود آن نرمافزار در سطح کیفی مورد علاقه او عمل میکند. این تفاوت بزرگ فلسفی میان گوگل و اپل میتواند ماهیت این دو شرکت را نشان دهد. و تصمیمگیری در مورد اینکه آیا تعهد جنبش متن باز ـ به دلیل بهکارگیری خرد جمعی ـ بهتر است یا سیستم عامل متن بسته اپل ـ چون اپل میداند که چه میکند ـ، برعهده مشتریان فردی و سازمانی است. این هم نبرد جذاب دیگری است که باید شاهدش باشیم.
۸٫ HTCدر برابر اپل: شاید تعجب کنید که چرا HTC در جنگ میان گوگل و اپل در نظر گرفته شده است! پاسخ ساده است: اپل هماکنون در یک جنگ حقوقی بزرگ با HTC است که اگر در آن موفق شود، میتواند به این شرکت در تغییر قابل توجه روش عملکرد اندرویید گوگل کمک کند. اگر چه اپل HTC را براساس روش کار گوشیهای مبتنی بر اندرویید و گوشیهای مبتنی بر ویندوز موبایل مورد تعقیب قانونی قرار داده است، تمرکز این دعوای حقوقی بر دستگاههای مبتنی بر اندرویید است. این دعوی شامل شیوه حرکت در یک صفحه وب در مرورگر اندرویید، روشی که کاربران میتوانند براساس آن به منوی اصلی دسترسی پیدا کنند و موارد دیگری از این دست میشود. اگر اپل بتواند این اقامه دعوا را از HTC ببرد، میتواند به سراغ سایر فروشندگان اندرویید برود. و بدین وسیله ممکن است بتواند نوک پیکان حمله خود را متوجه گوگل کند.
۹- Google Voice در برابر اپل: یکی از مهمترین دلایل اختلاف کنونی گوگل و اپل، سرویس صدای گوگل است. نرمافزار غول جستجو جایگزین مناسبی برای آیفون به نظر میرسد. کاربران میتوانند تماسهای صوتی را به جای گوشیهای آیفون بر مبنای سکوی (پلتفرم) گوگل برقرار یا دریافت کنند. اما پس از مدتی انتظار برای دریافت نظر اپل در مورد این نرمافزار، سرانجام به گوگل گفته شد که این نرمافزار توسط اپل رد شده است. گوگل و AT&T برای تلافی کردن کار اپل با شلوغ کردن صحنه نمایش، دخالت کمیته ارتباطات فدرال را خواستار شدند. وضعیت فعلی به شیوهای است که حل آن حالا حالاها طول خواهد کشید.
۱۰- گوگل آینده در برابر اپل آینده: هماکنون گوگل و اپل در بالاترین سطح رقابت خود قرار دارند. هر دو شرکت از درآمد بسیار زیادی بهرهمند هستند. محصولات آنها توسط میلیونها نفر در سراسر جهان مورد استفاده قرار میگیرد. و آینده هر دو، بسیار روشن به نظر میرسد. اما نقشه هر دو شرکت برای آینده مشخص نیست. گوگل ممکن است بخواهد وارد کسب و کار سختافزار شود و در برابر آن، اپل ممکن است شانساش را در بازار آنلاین امتحان کند. هر اتفاقی بیفتد یک چیز قطعی است: اپل و گوگل تقریبا در همه بازارهایی که هستند، با هم رقابت میکنند. و در گذر زمان، انتظار کشیدن برای دیدن پیروزی یکی از این دو شرکت بسیار جذاب است!
پینوشت ـ این مطلب شاید پاسخی باشد به این پست جناب دکتر مزیدی که در آن اپل را برنده قطعی نبرد میان این دو شرکت اعلام فرمودند! ضمنا قبلا هم در این مورد در این پست با عنوان (گوگل در برابر اپل) نوشتهام.
Apple and Google are at the top of their games right now. Both companies are enjoying huge profits. Their products are being used by millions around the globe. And the future looks bright. But what both companies have planned for the future is unknown. Google might opt to get into hardware, while Apple might try its luck online. In either case, one thing is certain: Apple and Google will be competing against each other in almost every market they’re in. And as time goes on, it should be rather interesting to see if the future Apple or the future Google will win out.
نگاهی به “هیچ”
امروز بالاخره بعد از چند هفته که به دلایلی نمیشد، فیلم “هیچ” را به تماشا نشستم. من کار قبلی عبدالرضا کاهانی ـ یعنی بیست ـ را ندیدهام بنابراین نمیتوانم “هیچ” را با آن مقایسه کنم. فعلا هم خیلی حوصله نقد نوشتن ندارم؛ پس براساس نگاه خود کاهانی، در اینجا “نگاه”هایی دارم به این فیلم:
۱- راستاش بیش از هر چیز نگاه عجیب کاهانی به مردان جامعه برایام جالب بود که به شکلی غریب با حرفهای این روزهای خانم شادی صدر همسویی داشت! مردانی که یا بظیغیرت و بیعرضهاند (عادل ـ احمد مهرانفر) یا بیتفاوت نسبت به دنیای دیگران (نادر ـ مهدی هاشمی) یا در ظاهر غیرتی و مرد خانواده هستند و در خلوتشان دنبال فیلم “نرم” (!) و از آن بدتر همین که بوی پول به مشامشان رسید سریعا دنبال تجدید فراش میروند!
۲- زنان فیلم هم جملگی زنانی مظلوم و درد کشیده هستند که تحت ظلم و ستم بیپایان مردها قرار دارند. در این میان لیلا (نگار جواهریان) که دختری تقریبا امروزی و مستقل است وصله ناجوری است میان زنان داستان!
۳- نگاه به شدت اغراقآمیز کاهانی به زندگی پایینترین سطوح جامعه را ـ بهویژه در سطح گفتار و رفتار ـ اصلا دوست نداشتم. به نظرم اغراق و نگاه کاریکاتوری هم بالاخره حدی دارد که از آن بالاتر، داستان را غیرقابل باور میکند. و این یکی از نقایص عمده داستان “هیچ” است.
۴- شروع و میانه داستان “هیچ” از آن داستانهای کاروری است که آخرش آدم به خودش میگوید: خوب که چی؟ اما از نظر من پایانبندی داستان هیچ اصلا خوب نیست. یکی از دلایلی اصلی که “به همین سادگی” میرکریمی را دوست داشتم پایان باز داستاناش بود. اما کاهانی یک پایان به شدت تلخ و در عین حال باز را انتخاب کرده است؛ در حالی که من وقتی “نادر” شناسنامه و دفترچه بانک به دست از خانه خارج شد، فکر کردم داستان تمام شده است (و بهترین نقطه پایان هم همینجا بود.) اما یک اشکال دیگر در این پایانبندی به ظاهر روشن وجود دارد: اگر پایان فیلم، باز نیست چرا تماشاگر فقط فرجام یکتا (باران کوثری) را در فیلم میبیند؟ از آن بدتر این سؤال است که چرا در خانوادهای از قشر پایین و سنتی جامعه که در آن نشانههای غیرتمندی به شدت مشاهده میشود (تذکرات مکرر مادر خانه یعنی عفت به دخترش لیلا در مورد حجاب را به یاد بیاورید)، وقتی اعضای خانواده شب به خانه میآیند و غیبت دخترشان را میبینند، هیچ واکنشی نشان نمیدهند؟ اصلا من نمیفهمم براساس چه منطقی لیلا نامزدش را از خود میراند و به راحتی هر چه تمامتر بدون توجه به تلاشهای مادر و برادرهایاش، برای امرار معاش به تنفروشی روی میآورد؟ از آن گذشته چه بر سر محترم (پانتهآ بهرام) که شوهر هوسراناش او را از خانه بیرون کرده میآید؟
براساس همین سؤالهای بیپاسخ است که من واقعا منطق داستان “هیچ” را نفهمیدم. شاید منظور کارگردان همانی بوده که جایی از فیلم عفت میگوید: “هیچ” نداشتن خانواده عفت در اول فیلم با “هیچ” نداشتنشان در آخر فیلم از زمین تا آسمان متفاوت است! (نقل به مضمون)
۵- چقدر تعداد صحنههایی که در حالت عادی در سینمای ایران شاید ۱۰ درصدش هم قابل نمایش نیست در این فیلم زیاد بود. تأکید چند باره بر خاموش کردن چراغها در شب توسط همسران چند خانواده مختلف فیلم (!)، تعبیر فیلم “نرم” (که من نفهمیدم چرا معادل آن واژه معروف گرفته شده است) و بازی کردن صابر ابر با موهای نامزدش لیلا فقط چند نمونه بود! کاهانی هم مثل دهنمکی رانتی دارد؟
۶- بازیهای بازیگران واقعا عالی است؛ مخصوصا مهدی هاشمی، مهران هاشمی (بیک) و بهویژه پانتهآ بهرام (محترم) که واقعا استثنایی است (درآوردن لکنتزبان “محترم” واقعا فقط کار بازیگری چون خانم بهرام بود.) تصویربرداری کار ـ مخصوصا استفاده از کرین در لوکیشن بسیار کوچک فیلم ـ نیز بسیار عالی بود. موسیقی کارن همایونفر هم بسیار خوب بود.
۷- خانهای که لوکیشن فیلم بود واقعا دوستداشتنی بود. حسرت چنین خانهای را دارم …
دوره آموزشی راهبری و مدیریت فاوا
شرکت حاسب سیستم به زودی اولین دوره آموزشی جامع راهبری و مدیریت فاوا را مبتنی بر استانداردهای COBIT ، ITIL و ISO 20000 برگزار می نماید. جزییات دوره اینجا.
توصیههایی به مدیران از زبان یک کارشناس
چند روز پیش مطلبی ترجمه کردم در مورد نحوه کار کردن با یک مدیر بد. حالا در این پست میخواهم براساس تجربه خودم در این چند سال توصیههایی را برای مدیران از زبان یک کارشناس بنویسم. در واقع در این پست میخواهیم ببینیم مدیران چه کارهایی را بهتر است انجام دهند و چه کارهایی را نه. طبعا این نوشته براساس مباحث رفتار سازمانی و اصول ارتباطی نوشته نشده و ادعایی هم در مورد علمی بودن ندارد. صرفا مجموعهای است از تجربیات من در مورد کار کردن بهعنوان یک کارشناس و دقت در رفتارهای مدیرانی که با آنها کار کردهام و مطالبی که اینور و آنور خواندهام. خوب برویم سر اصل مطلب:
۱- یاد بگیرید که چطور درست تصمیم بگیرید و مسئولیت تصمیمتان را هم بهعهده بگیرید: برای اولی مهمترین و اصلیترین راه یاد گرفتن اصول روانشناسی تصمیمگیری و شناخت خطاهای تصمیمگیری است. حتی اگر مدیر نیستید یاد گرفتن این مباحث از نان شب برایتان واجبتر است! (بعضیهایاش را در ادامه مینویسم.) دومی هم بیشتر یک تعهد اخلاقی است.
۲- هیچ وقت یک تصویر ثابت از فرد در ذهنتان نسازید: آدمها هر روز تغییر میکنند. از آن بدتر این است که شما در روزهای کار اول فرد یا براساس یک عملکرد نسبتا خوب یا حتی عالی در یک مقطع زمانی تصویری بسازید و بخواهید همیشه بر مبنای آن در مورد فرد قضاوت کنید. (حالا توهم زدن در مورد فرد را فاکتور گرفتم!) حواستان باشد آدمها نقاط ضعف و قوت دارند. هنر شما بهعنوان مدیر استفاده اثربخش از نقاط قوت آدمها است و بازخور دادن در مورد نقاط ضعف فرد است.
۳٫ هیچ وقت احساسات را در تصمیمگیری دخالت ندهید: از این یکی بیش از هر چیزی در دوران کاریام ضربه خوردهام. احساس شما در مورد من کارشناس، احساس شما در مورد یک موضوع یا احساس شما در مورد فرد دیگر ربطی به تصمیمی که میخواهید بگیرید ندارد. خیلی روراست میگویم که بیشترین نمودش این است که وقتی فردی باید سازمان را ترک کند و شما دلتان به حالاش میسوزد؛ چون ممکن است دودش به چشم همه برود و تنها یک نفر قربانی نشود (همان چیزی که احسان اینجا نوشته.)
۴٫ همیشه برای دریافت خروجی کار فرد با توافق خودش زمانی را مشخص کنید: اگر این کار را نکنید، ممکن است هیچ وقت خروجی را نگیرید! ترجیح شخصی من این است که در این فاصله زمانی مدیرم مدام از من نپرسد که کار به کجا رسید.
۵٫ انتظاراتتان چه از نظر رفتاری و چه از نظر کاری به صورت شفاف برای فرد مشخص کنید و مطمئن شوید فرد منظورتان را دقیقا درک کرده است: من نمیتوانم بپذیرم مدیری که با ایشان کار میکنم بدون اینکه به من بگوید از من چه میخواهد، از من ایراد بگیرد که شما آنجوری که من میخواهم نیستی.
۶٫ مختصر و مفید حرف بزنید! لازم نیست یک موضوع را از هزار دیدگاه مختلف توضیح دهید یا برایاش صد تا دلیل بیاورید. ساده و مؤثر و کوتاه حرف بزنید! حواستان باشد که طرف مقابلتان هم از درک و شعور برخوردار است!
۷٫ در انتخاب واژههایتان دقت کنید: گاهی یک واژه از نظر شما اشکالی ندارد، اما در عمل عکساش رخ میدهد! این موضوع خیلی حساس است. پیشنهاد میکنم برای درک این موضوع ادبیات داستانی را خیلی دنبال کنید تا بتوانی موقعیتهای مختلف مواجهه انسانها با یکدیگر را بهتر درک کنید.
۸٫ ادب آداب دارد: باور کنید یاد گرفتن و عمل کردن به اصول ابتدایی آداب معاشرت اصلا بد نیست!
۹٫ بین آدمی که خوب کار میکند و بقیه فرق بگذارید و اجازه بدهید همه این را بفهمند: بدون شرح!
۱۰٫ نقد عملکرد کنید و نه نقد شخصیت: نقد شخصیت رفتار تهاجمی فرد و نهایتا دعوا را در پی دارد!
۱۱٫ یاد گرفتن اصول علمی مدیریت: هر چند شاید مدیران براساس نظریه مهارتهای سه گانه مدیریت براساس سطح سازمانیشان نیاز به سطوح متفاوتی از مهارت فنی، انسانی و نظری دارند؛ اما این بدان معنا نیست که نباید از اصول و ابزارهای مدیریت سر در بیاورند. به خصوص در یک شرکت مشاوره مدیریت، آشنایی علمی با مدیریت ضروری است. پس بهروز بودن را فراموش نکنید!
۱۲٫ هیچ وقت پشت کارشناستان را در برابر کارفرما یا افراد بالادست خالی نکنید: باور کنید کوچکترین حمایت شما، در عملکرد افراد زیردست شما بسیار تأثیرگذار است.
۱۳٫ یادتان باشد که فقط شما زندگی شخصی و مشکلات آن را ندارید: زیردستانتان هم زندگی خارج شرکت دارند. البته این به معنای آن نیست که به افراد اجازه دهید همیشه هر ضعف، اشتباه یا تأخیری را به بهانه مسائل شخصی توجیه کند.
۱۴٫ مرز صمیمیت و رفتار حرفهای را برای زیردستانتان مشخص کنید: یکی از عوامل اصلی پارهپاره شدن سازمان و ایجاد گروههای غیررسمی همین است.
فعلا همینها به ذهنام میرسد. اگر چیز دیگری به ذهنام رسید همینجا اضافه میکنم.