تغییر می‌کنم، پس هستم!

امروز من ۲۷ ساله می‌شوم. دارم کم‌کم به نیمه‌ی راه زندگی نزدیک می‌شوم! پیش از هر چیز لازم است از خانواده و دوستانم به خاطر بودن‌شان و خوبی‌های‌شان و شادی‌هایی که به من بخشیدند، تشکر کنم.

به قول علما اما بعد: راست‌اش الان که یادداشت پارسال همین موقع‌ام را می‌خوانم؛ می‌بینم که چقدر ناامید بوده‌ام و این روزها برعکس آن روزها چقدر پرامید! در این یک سال شاید به‌اندازه‌ی ۴-۵ سال در زندگی‌ام چیز یاد گرفته‌ام. بد ندیدم که در آستانه‌ی تغییر عدد سمت راست شمارنده‌ی عمرم، این‌جا ثبت‌شان کنم:

۱٫ یاد گرفتم که مسیر زندگی، راهی است که ایست‌گاه ندارد! به قول قیصر شعر ایران: رفتن رسیدن است!

۲٫ یاد گرفتم که باید ناامیدی را همیشه ناامید کرد! به قول فریدون مشیری: امید هست و افق‌های بی‌کران روشن!

۳٫ یاد گرفتم که شکست، پایان راه که نیست؛ تازه اول راه است. همین که آدم توانایی بازگشتن به زندگی عادی را بعد از یک شکست بزرگ داشته باشد، خودش بزرگ‌ترین خوش‌بختی آدمی است.

۴٫ یاد گرفتم که خواستن و آرزو کردن، باید واقعا برای داشتن باشد؛ نه برای احساس محرومیت از نداشتن!

۵٫ یاد گرفتم که من می‌توانم و باید تغییر کنم. لذت بردن از توانایی تغییر، زیباترین احساس آدمی است. به قول مارکز بزرگ: “برای داشتن چیزی که نداری؛ باید کسی بشوی که تا امروز نبوده‌ای.”

۶٫ یاد گرفتم که هر انسانی مأموریتی برای خود در این دنیای خاکی دارد. مأموریت من هم، کمک به خودم و دیگران برای شاد بودن و یاد گرفتن چطور زندگی کردن است.

۷٫ یاد گرفتم که مثل لئو مسی و بازی‌کنان بارسلونا از خوب بودن خودم و توانایی‌های‌ام، لذت ببرم!

۸٫ یاد گرفتم که برای موفقیت و انجام کارهایی که باید، آدم چاره‌ای ندارد جز این‌که خودش را به چیزی متعهد کند. گزاره‌ها تعهد من برای رشد دادن هر روزه‌ی خودم در کار و زندگی است!

۹٫ یاد گرفتم که آدمی هستم که با نوشتن دردها و شادی‌های‌ام ـ هر چند در پس پرده ـ آرامش می‌یابم. پیشنهاد می‌کنم شما هم دنبال مسیر آرامش‌تان بگردید …

و حالا که به آینده نگاه می‌کنم با وجود نداشته‌های‌ام، می‌خواهم سعی کنم از داشته‌های‌ام لذت ببرم و امید داشته باشم برای رسیدن به آروزهای بزرگ زندگی‌ام. همین که می‌توانم برای رسیدن به آرزوهای‌ام تلاش کنم، بزرگ‌ترین لذت این روزهای زندگی من است.

مثل یادداشت پارسال، می‌خواهم نوشته‌ام را با شعری از حافظ به پایان ببرم (و شعر امسال را که با پارسال مقایسه کنید، می‌بینید که واقعا تغییر کرده‌ام!)؛ شعری که در این یک سال، در لحظه‌های سخت زندگی و ناامیدی، تکرارش جرأت حرکت و پیش رفتن را در من بیدار کرده است:

گر چه منزل، بس خطرناک است و مقصد، بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان، غم مخور!

دوست داشتم!
۱

نویسنده: علی نعمتی شهاب

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!

6 دیدگاه برای “تغییر می‌کنم، پس هستم!”

  1. سلام
    علی آقای نعمتی
    تولدت مبارک
    ۲ نکته:
    نکات طریف بسیار قشنگی میان یاد گرفته هات بود
    و چقدر زیبا که آدم احساس کنه ماموریت و هدف زندگیشو پیدا کرده

    ان شالل وارد ربع دوم زندگیت شده باشی
    🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل