من زنده‌ام هنوز و «وبلاگی» فکر می‌کنم*

«وبلاگ‌ستان فارسی» زمانی تنها جایی بود که می‌شد در وب فارسی در آن چرخ زد. دارم در مورد روزهای اینترنتِ هفته‌ای دو ساعت در دانشگاه و اینترنت ِدایال‌آپ خانه با آن ملودی نوستالژیک‌ش حرف می‌زنم! آن روزها گوگل هم تازه اختراع شده بود و وب‌سایت‌های فارسی چندانی هم وجود نداشت. هنوز رسانه‌های اصلی کشور و حتی دنیا از جنس رسانه‌های چاپی بودند و رسانه‌های آنلاین عملا تنها میان‌بری بودند برای دسترسی به اطلاعات وقتی به مطبوعات دسترسی نداشتی. و من همان روزها بود که با وبلاگ آشنا شدم: سال اول دانشگاه یعنی سال ۱۳۸۱ که احتمالا وبلاگ‌ستان فارسی هنوز در روزهای خردسالی به‌سر می‌برد.

وبلاگ پدیده‌ای شورانگیز و شگفت‌انگیز بود: جایی که می‌توانستی در آن «سردبیر:خودم» باشی! این «دنیای قشنگ نو» آن روزها مایه‌ی دل‌خوشی اصلی ما در چیزی بود که این روزها به آن فضای مجازی گفته می‌شود. آن روزها هیچ شبکه‌ی اجتماعی وجود نداشت و باید با چرخ زدن در سایت‌های وبلاگ‌نویسی دنبال علاقه‌های‌مان می‌گشتیم. روزهایی که حتی «آر.اس.اس فید» هم اختراع نشده بود و حتی بعد از کشف یک وبلاگ، باید هر روز به آن مراجعه می‌کردیم تا اگر پست جدیدی منتشر شده بود آن را بخوانیم! آن روزها وبلاگ نوشتن شاید به مدیریت کانال‌های تلگرامی و صفحات اینستاگرامی در امروز شبیه بود؛ با تمام مختصات آن! احتمالا مهم‌ترین شباهت هم کاربرد قانون پارتو در این ساحت زندگی‌مان بود و هست: تپلید محتوای اصیل توسط جمعی حدود ۲۰ درصد از وبلاگ‌نویسان و اشتغال ۸۰ درصد باقی‌مانده به امر شریف کپی‌پیست!

و این‌گونه بود که من هم به جرگه‌ی وبلاگ‌نویس‌ها پیوستم. نمی‌توانم بگویم سابقه‌ی نویسندگی داشتم؛ اما حداقل از دوران دبیرستان به این طرف به نویسندگی و روزنامه‌نگاری علاقه داشتم. و وبلاگ همان‌جایی بود که می‌شد در آن «مشقِ نوشتن» انجام داد؛ بی آن‌که مجبور باشی به تأیید و تفسیر دیگری تن بدهی.

بعد از جرقه‌ی اولیه، وبلاگ نوشتن برای من کم‌کم تبدیل به بخشی از زندگی‌ام شد؛ چرا که فهمیدم نوشتن تا چه اندازه لذت‌بخش و آرامش‌بخش است. واقعیت این است که من برخی از سخت‌ترین روزهای زندگی‌ام را با «گزاره‌ها» از سر گذراندم و واقعا نمی‌دانم اگر این‌جا نبود، کجا می‌توانستم در مورد دردها و دغدغه‌های‌م در زندگی به‌راحتی بنویسم. و البته وبلاگ نوشتن برای من، بخشی از استراتژی یادگیری و خلق و تثبیت برند شخصی از طریق یاد دادن و ساده‌سازی موضوعات تخصصی در حوزه‌ی «مدیریت و کار حرفه‌ای» بوده است.

حالا من بیش از ۱۵ سال است که کمابیش وبلاگ می‌نویسم. هویت وبلاگی من در تمامی این سال‌ها با همین برند «گزاره‌ها» ثابت بوده؛ هر چند حوزه‌ی نوشتن‌م تغییر کرده است. گزاره‌ها با نوشتن درباره‌ی دغدغه‌های شخصی روی پرشین‌بلاگ آغاز و بعد به بلاگفا منتقل شد و سرانجام به وردپرس و در نهایت به دامنه‌ی شخصی رسید (متأسفانه آرشیو گزاره‌ها روی پرشین‌بلاگ و بلاگفا پاک شده است.)

در طول این ۱۵ سال احتمالا دوره‌ی دو ساله‌ی گودر (از ۸۸ تا ۹۰) بهترین دوران وبلاگ‌‌نویسی من بوده است. زمانی که به‌لطف شبکه‌ی اجتماعی متصل به فیدخوان گوگل، شبکه‌ای بزرگ از افراد حرفه‌ای در نوشتن و خواندن و متخصصان حوزه‌های مختلف علوم انسانی ـ که می‌توان مدیریت را هم زیرمجموعه‌ای از آن دانست ـ ایجاد شد (و هم‌چنان بخش عمده‌ای از ارتباطات حرفه‌ای جدی من پس از گذشت ۸ سال، همان ارتباطات گودری است!) گودر کمک کرد تا وبلاگ نسبتا تخصصی مانند وبلاگ من هم در معرض دید بسیاری از افراد حرفه‌ای قرار بگیرد و همین عزیزان بعد از گذر سال‌ها از مرگ گودر، هم‌چنان مخاطبان اصلی گزاره‌ها هستند و لطف‌شان برای من باعث خوش‌حالی و افتخار همیشگی بوده است. همین‌جا پیشنهاد می‌کنم که اگر علاقه‌مند هستید جزئیات داستان گزاره‌ها و تجربیات و دستاوردهای آن برای‌م را بدانید، می‌توانید ۱۰۰۰مین پست گزاره‌ها را مطالعه کنید و هم‌چنین این گفت‌وگوی من را با دوست خوبم احسان تاجیک در پادکست ارزشمند سفر محتوا گوش کنید.

گزاره‌ها در سال‌های اخیر بیش‌تر به‌دلیل تنبلی و کم‌حوصلگی ناشی از بالا رفتن سن (!) و کم‌تر از آن به‌دلیل مهاجرت مخاطبان به شبکه‌های اجتماعی کم‌رنگ‌تر شده است. با این حال در این روزها که گزینه‌های مصرف محتوا آن‌چنان به‌صورت انفجاری توسعه پیدا کرده‌‌اند که شاید دیگر وبلاگ برای بسیاری از ما محلی از اعراب نداشته باشد، من هم‌چنان خوش‌حال‌م که با افتخار بگویم «وبلاگ‌نویس» (یا به‌‌قول معروف‌تر «بلاگر») هستم. چرا؟

تجربه‌ی وبلاگ‌نویسی برای من تبدیل به‌ سبکی شخصی برای نگریستن به دنیا، تحلیل موضوعات و پرورش ایده‌ها شد که هم‌چنان بخشی از ذهنِ من را در زندگی روزمره و کاری به‌خود اختصاص داده است. «جستجوگری» و این‌که همیشه «چرا»یی وجود دارد که پاسخ آن می‌تواند در گوشه‌ای از تجربیات زندگی روزمره نهفته باشد، دستاورد بسیار مهمی دیگری بود که من از وبلاگ‌نویسی به‌دست آورده‌ام. و همین شده که با یادآوری همین دستاوردها در این چند وقت اخیر تلاش کرده‌ام تا دوباره با بازیابی همان انگیزه‌های قبلی وبلاگ‌‌نویسی را از سر بگیرم؛ همان انگیزه‌ای که باعث شد ۴ سال پیاپی تقریبا هر روز در گزاره‌ها بنویسم: ایجاد یک انگیزه‌ی بیرونی برای متعهد شدن به یاد گرفتن و یاد دادن! و خلاصه‌اش می‌شود همانی که در عنوان این نوشته آورده‌ام!

بهانه‌ی این پست، کمپین دوستان خوب‌م در سایت ویرگول به‌مناسبت روز وبلاگ‌ستان فارسی بود که فردا یعنی ۱۶ شهریور ماه است. دوستانی که هم‌چنان دل در گرو وبلاگ‌نویسی به‌عنوان سبکی خاص و شخصی از نوشتن است که هم‌چنان می‌تواند و باید زنده باشد. من، تنفس در اتمسفر وبلاگ‌ستان فارسی را از همان روزهای ابتدایی تا دوران اوج‌ش یکی از متمایزترین و زیباترین دوره‌های زندگی‌ام می‌دانم. و به‌ویژه در این چند سال اخیر که وبلاگ‌ها هر روز قافیه را بیش‌تر و بیش‌تر به شبکه‌های اجتماعی موبایلی باخته‌اند در طول هفته و هنگام مطالعه‌ی مقالات و نوشته‌ها برای پست لینک‌های هفته بیش از هر زمانی دل‌م برای آن روزهای زیبای وبلاگ‌ستان فارسی تنگ می‌شود. امیدوارم که این کمپین، دعوتی به بازگشت باشد برای همه‌ی ما که روزی وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی بخش مهمی از زندگی ذهنی ـ و حتی واقعی‌مان! ـ را تشکیل می‌داد.

از دوستان ویرگول برای زنده کردن آن حس فراموش‌نشدنی و نوستالژیک سپاس‌گزارم. و همین‌جا از شما خوانندگان محترم گزاره‌ها و این نوشته دعوت می‌کنم که شما هم در این جشن بزرگ وبلاگ‌نویسان وب فارسی شریک شوید و از تجربیات‌تان در وبلاگ‌نویسی برای‌مان بنویسید (و لطفا لینک مطالب‌تان را پای همین نوشته برای‌م بگذارید.)

به‌امید آن‌که دوباره روزی که دور نباشد، نوشته‌های‌مان را از دل تلگرام و اینستاگرام و حتی توییتر بیرون بکشیم و برای «ثبت بر جریده‌ی عالم» وب فارسی، آن‌ها را در وبلاگ‌های‌مان منتشر کنیم. و آدمی همواره به امید زنده است …

* عنوان پست برگرفته از کتابی است از استاد «محمدعلی بهمنی» با عنوان «من زنده‌ام هنوز و غزل فکر می‌کنم.»

دوست داشتم!
۷
خروج از نسخه موبایل