کتاب‌خوان

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

در این تعطیلات بالاخره پس از مدت‌ها انگیزه فیلم دیدن را در خودم بیدار کردم و نشستم فیلم کتاب‌خوان () ـ ساخته و با بازی حیرت‌انگیز (که به حق اسکار به‌ترین بازی‌گر نقش اول زن امسال را برای‌اش به ارمغان آورد) ـ را نگاه کردم.

فیلم را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد: بخش اول که تقریبا ۴۵ دقیقه اول فیلم را در بر می‌گیرد درباره روابط عاشقانه یک پسر نوجوان (مایکل برگ با بازی دیوید کروس) با یک زن جوان آلمانی (هانا اشمیت با بازی کیت وینسلت) در میانه‌های جنگ جهانی دوم است. این بخش با ناپدید شدن ناگهانی زن جوان به پایان می‌رسد. در بخش دوم که به نظر من مهم‌ترین بخش فیلم است در کنار پسر جوان ـ که اکنون یک دانشجوی جوان حقوق است ـ شاهد محاکمه زن جوان ـ در هیأت یک مأمور اس‌اس که باعث قتل‌عام ۳۰۰ زن و کودک یهودی شده است ـ هستیم. بخش سوم هم در سال ۱۹۹۵ اتفاق می‌افتد و در آن سرنوشت دو کاراکتر اصلی فیلم را می‌بینیم.

کتاب‌خوان از آن فیلم‌هایی است که حسابی آدم را به خود مشغول می‌کند. به‌ویژه بخش دوم فیلم که پر است از خطابه‌های پرشور اخلاقی و حقوقی: کشاکش قاضی دادگاه با هانا اشمیت را در کنار مباحثات حقوقی پرشور مایکل با یکی از هم‌کلاسی‌ها و استادش بگذارید به این پرسش‌های عجیب و غریب می‌رسید که من واقعا چند روز دارم روی‌شان فکر می‌کنم و هنوز به نتیجه‌ای نرسیده‌ام:

۱- اداره جوامع انسانی باید براساس اخلاق باشد یا قانون؟ (استاد مایکل می‌گوید قانون.) این سؤال را می‌توان این‌طور هم مطرح کرد که در قضاوت درباره خیر بودن یا شر بودن یک کنش انسانی باید اخلاق را به‌عنوان مرجع در نظر گرفت یا قانون؟سؤال بسیار سختی است؛ مخصوصا وقتی که در همان‌جای داستان استاد به نسبی بودن قوانین اشاره می‌کند و این قضیه را پیچیده‌تر می‌کند: وقتی فعلی در زمانی قانونی بوده و الان نیست و طرف براساس قانون امروز محاکمه می‌شود آیا این قضاوت درباره رفتار فرد درست است؟ (هانا در دادگاه اشاره می‌کند که ما مأمور بودیم و معذور.) فرض‌ام هم ثابت بودن قواعد اخلاقی در طول دوران زندگی آن انسان است.

۲- استاد می‌گوید باید در حقوق برای اثبات خیر یا شر بودن فعل یک انسان در زندگی اجتماعی خود (در این‌جا اثبات قتل عمد) باید نیت او را اثبات کرد و حقوق این را می‌گوید. دو پرسش اساسی در این مورد وجود دارد: اولی این‌که چطور نیت را اثبات کنیم؟ (من با ساز و کارهای حقوقی‌اش کار ندارم؛ چون تخصصی در این زمینه ندارم.‌) و دومی این‌که گیرم که نیت طرف خیر بود، وقتی نتیجه کارش باعث ضرر به تعدادی انسان دیگر شده آیا نیت تأثیرگذار است؟

۳- من یک رازی را می‌دانم که اگر آن را فاش نکنم، صاحب آن راز به شدت آسیب خواهد دید. اما خود او این راز را برملا نکرده و خودخواسته به ضرر پیامد آن تن داده است. من باید چه کاری کنم؟ رازداری یا فاش کردن راز و نجات آن فرد؟

نظر شما چیست؟

چند نکته حاشیه‌ای:

۱- شاهکارترین دیالوگ فیلم از زبان هانا وقتی است که آخرهای فیلم مایکل از او می‌پرسد چه احساسی داری و او می‌گوید: “هیچ اهمیتی ندارد که من چه احساسی دارم یا چه فکری. مرده‌ها هم‌چنان مرده‌اند!”

۲- زیباترین بخش فیلم برای من جایی بود که مایکل برای هانای در زندان کتاب‌های صوتی درست می‌کند و هانا با استفاده از آن‌ها و با نگاه کردن کتاب‌ها باسواد می‌شود!

۳- بازی کیت وینسلت واقعا عالی است؛ مخصوصا وقتی که با حرکات چشم‌اش به خوبی بی‌سواد بودن کاراکتر خودش را نشان می‌دهد!

۴- موسیقی متن فیلم با غم پنهانی که در صدای پیانو موج می‌زند آن‌قدر شنیدنی است که من توصیه می‌کنم آلبوم موسیقی متن فیلم را جایی کنار دست‌تان داشته باشید برای هر از گاهی گوش دادن!

دوست داشتم!
۵

دعوت به “دعوت”

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

فیلم جدید ابراهیم حاتمی‌کیا از آن دسته فیلم‌هایی است که حسابی آدم را غافل‌گیر می‌کند. غافل‌گیر از جنبه درون‌مایه قصه و ساختار و شکل ارایه فیلم. به هر حال این اسم حاتمی‌کیا است که بیش‌تر تماشاچیان را به سالن سینما می‌کشاند تا “دعوت” را ببینند. اما نتیجه کار ـ علی‌رغم ردیف شدن فهرستی از محبوب‌ترین بازی‌گران ایران ـ شاید برای مخاطب عام چندان جالب از آب درنیاید و این‌جا است که فرق حاتمی‌کیا با موجودی به نام مسعود ده‌نمکی مشخص می‌شود (هر چند که اصلا داستان دو فیلم کاملا با هم متفاوت است.) هدف‌ام در این‌جا نوشتن نقد بر “دعوت” نیست و فقط چند نکته را که به نظرم می‌آید می‌‌نویسم:

۱- برای همه ما رفتن حاتمی‌کیایی که می‌شناختیم به سراغ یک موضوع شاید به نوعی ممنوعه عجیب است. موضوع فیلم دعوت بارداری ناخواسته و تلاش برای سقط جنین است. طرح این موضوع در قالب یک فیلم و توسط کسی چون ابراهیم حاتمی‌کیا در جامعه‌ای مثل جامعه ما ـ که همه عادت کرده‌اند فضای رسمی و البته مهم‌تر از آن هنری‌اش کاملا پاستوریزه باشد ـ را از جنبه‌های مختلفی می‌شود بررسی کرد. مثلا این که این فیلم می‌تواند راه را برای نقب زدن بیش‌تر به عمق جامعه و طرح مسایل و مشکلات حاد اجتماعی باز کند، این فیلم می‌تواند دستمایه خوبی برای مدافعین حقوق زنان در یکی از زمینه‌های اصلی مورد نظرشان باشد و حتی راه را برای برداشتن قدم‌های بعدی هموار کند و … و مهم‌تر از همه این که این فیلم آغازی است بر شناخت یک ابراهیم حاتمی‌کیای جدید: حاتمی‌کیایی که باز هم به خوبی به همه ما ثابت کند هنوز بیش‌تر از بسیاری سینماگران این مملکت فرزند زمانه خویشتن است.

۲- فیلم ۵ اپیزود دارد که به‌تر است ببینید و من راجع‌ به‌ قصه آن‌ها حرفی نمی‌زنم. ساختار اپیزودیک فیلم به کارگردان اجازه داده است تا از دیدگاه‌های مختلفی به موضوع مورد نظرش نگاه کند. هر اپیزود مشکل ناخواسته ایجاد شده را در یک قشر جامعه و براساس دیدگاه‌ها و عقاید آن‌ها بررسی می‌کند؛ هر چند که مسلما خود آقای حاتمی‌کیا هم می‌دانند که حتی این بازتاب واقعیت نیز کامل نیست (گواه‌اش این که دو اپیزود فیلم توسط کارگردان برای اکران حذف شده‌اند.) به هر حال به نظرم ساختار اپیزودیک به‌ترین نوع روایت این داستان بوده است (هر چند من حدس می‌زنم که استفاده از این ساختار احتمالا پیشنهاد چیستا یثربی بوده است.)

۳- حاتمی‌کیا در نوشتن دیالوگ در سینمای ایران یکی از به‌ترین‌ها است. این‌جا هم همین اتفاق افتاده؛ دیالوگ‌های جالب و جا افتاده‌ای که به خصوص در صحبت‌های خانم بازی‌گر (مهناز افشار) در اپیزود اول و خانم مترجم (مریلا زارعی) در اپیزود چهارم به خوبی با موقعیت جفت و جور شده‌اند.

۴- یک موضوع جالب پایان باز تمامی اپیزودها غیر از اپیزود دوم است. این موضوع البته با توجه به این که نویسنده‌گان نخواسته‌اند در دام قضاوت عجولانه بیافتند و اصولا در چنین داستان‌هایی به‌تر است که قضاوت بر عهده بیننده باشد قابل توجیه است، اما به هر حال تماشاچی ایرانی را آن قدر به سطحی‌نگری عادت داده‌اند که این پایان‌ها برای او دل‌چسب نیست!
۵- بازی بازی‌گران فیلم با هم متناسب نیست و به نظرم این مهم‌ترین مشکل این فیلم است. خیلی از بازی‌گران خودشان را تکرار کرده‌اند (سحر جعفری جوزانی همان تیپ آژانس دوستی را اجرا می‌کند و محمدرضا شریفی‌نیا، رضا بابک و یکی دو نفر دیگر هم که همیشه همین شکلی هستند!) اما مهم‌تر از آن، انتخاب برخی از بازی‌گران کمی جالب به نظر نمی‌رسد. به طور مشخص به نظر من انتخاب سیامک انصاری در اپیزود اول و محمد رضا فروتن در اپیزود دوم برای نقش شوهر مناسب نیست. در مورد انصاری به دلیل سابقه طنزهای تلویزیونی و ویدیویی علی‌رغم تلاش قابل تقدیر او، شخصیت علی که مردی عصبی، پرخاش‌گر و جدی است که اصلا هم با کسی شوخی ندارد، در نمی‌آید. فروتن هم اصلا نتوانسته لهجه یک کارگر شهرستانی را خوبی در بیاورد و بازی او بسیار اغراق‌آمیز به نظر می‌رسد. اما اگر از بازی‌های فوق‌العاده مهناز افشار و گوهر خیراندیش بگذریم، فکر می‌کنم به‌ترین اپیزود از نظر کیفیت بازی‌گر اپیزود آخر است: بازی فرهاد قائمیان و مریلا زارعی و حتی بازی‌گران نقش‌های فرعی بسیار فراتر از استانداردهای سینمای ایران است. مخصوصا مریلا زارعی که به نظرم در یکی از به‌ترین نقش‌آفرینی‌های عمرش، بازی‌اش حتی چند قدم از گوهر خیراندیش که جایزه جشن سینمای ایران را گرفت جلوتر است.

۶- به نظرم به‌ترین پایان‌بندی فیلم همینی است که الان هست: صدای زنگ تلفن …

به هر حال فیلم جالبی است که حتما به دید‌ن‌اش می‌ارزد. به خصوص اپیزود دوم و ماجرای جالبی که ثریا قاسمی رقم می‌زند و در آخرش با گره‌گشایی از ماجرا، اشک توی چشم‌های آدم جمع می‌شود …

دوست داشتم!
۱

آواز گنجشک‌ها

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

اول باید اظهار تأسف کنم از اقدام بسیار عجیب مسئولین بلاگفا در پاک کردن کامل وبلاگ قبلی من بعد از انتقال به ورد پرس. واقعا برای‌شان متأسفم و به همه خوانندگان این وبلاگ توصیه می‌کنم که وبلاگ‌شان را به وردپرس منتقل کنند. به هر حال با توجه به این که خوشبختانه آرشیو کامل نوشته‌های‌ام را دارم به تدریج مجددا آن‌ها را در این‌جا منتشر خواهم کرد.

و اما بعد: آواز گنجشک‌ها را بعد از دعوت دیدم. در مورد دعوت در یادداشت قبلی صحبت کردم. اول من تکلیف‌ام را روشن کنم که من از قدیم‌ هم از مجید مجیدی اصلا خوش‌ام نمی‌آمد؛ به خصوص بعد از فیلم مزخرف بید مجنون و گفتن آن مزخرفاتی که چند ماه پیش مثلا در جایگاه یک هنرمند متعهد مسلمان (!)درباره دکتر سروش عزیز ما گفت. این که چرا این فیلم را تماشا کردم بیش‌ترش به خاطر جایزه بازی‌گری رضا ناجی بود و بعد هم به‌به و چه‌چه‌هایی برخی از منتقدان مثل این امیر قادری (که خدا هدایت‌‌اش کناد!) آواز گنجشک‌ها مسلما از بید مجنون فیلم به‌‌تری است؛ هر چند … در ادامه در دو بخش نکات مورد نظرم در مورد این فیلم را می‌نویسم:

۱- آن چیزهایی که در آواز گنجشک‌ها دوست دارم: زندگی ساده در یک فضای آرام روستایی با آدم‌هایی محدود و روابط انسانی نه چندان پیچیده؛ سرسبزی لوکیشن اصلی فیلم؛ تصویربرداری عالی تورج منصوری که باید حتما روی پرده عریض سینما آن را دید؛ داستانی از زندگی روزمره یک عده آدم ساده که شخصیت‌های باورپذیر دارد؛ صفا و بامزگی بچه‌های فیلم به خصوص دختر بزرگ‌تر کریم (همان دختری که مشکل شنوایی دارد) با آن نقاشی عجیب و حرفه‌ای‌اش در پایان فیلم! (آن صحنه‌ای که کریم توی اطاق نشسته و خانواده و همسایگان دارند سبزی‌های دسته شده را می‌برند توی وانت را خیلی دوست دارم.)

۲- آن چیز اصلی که آواز گنجشک‌ها را از چشم من انداخت!: نگاه مثلا دین‌مدارانه مجید مجیدی که دین‌ را این طور تعریف می‌کند که یک آدم مثلا خوب (واقعا؟) بر اثر وسوسه زخارف دنیوی (که البته چه فرقی می‌کند زیبایی دختر دایی بید مجنون باشد یا گنج اسباب و اثاث آواز گنجشک‌ها) مرتکب گناه می‌شود (که خوب مشخص است گناه مورد نظر مجیدی هم چیست) و بعد با تنبیه قادر متعال سر جای‌اش نشانده می‌شود و توبه و خدایا العفو گفتنی (البته احتمالا در دل و در خلوت با خدا) و آخرش هم دوباره زندگی گل و بلبل و این‌ها. اما واقعا آیا زندگی انسان‌ها چنین روند ساده‌ای دارد؟ آیا مدلی که بر مبنای زندگی یک انسان می‌شود ساخت تا این حد متغیرها و پارمترهای محدودی دارد؟ آیا خدا هم مثل آقای مجیدی به بندگان‌اش می‌نگرد؟ اصلا آقای مجیدی چگونه به خود اجازه می‌دهد به جای خدا بنشیند و حکم کلی در مورد خلقت صادر کند؟

من در این یک ماهی که از اکران دعوت و آواز گنجشک‌ها می‌گذرد بیش‌تر از این متعجب‌ام که چرا فیلم ابراهیم حاتمی‌کیا (که هر چند به‌ترین فیلم‌اش نیست فیلمی است که حداقل دغدغه اجتماعی دارد و رئالیستی است) به صورت مداوم دارد توسط این جماعت منتقد فیلم کوبیده می‌شود و فیلم مجیدی با تم‌های آشنای نخ‌نما شده‌اش تا این حد تقدیس (و بعد هم نماینده ایران در اسکار که شاید إن‌شاءالله این دفعه دل اعضای آکادمی به رحم بیاید و به‌خاطر نمایش درخشان فقر و فاقه در ایران نماینده شایسته‌مان جزو فیلم‌های برتر بشود!)

در این مدت البته دو نفر برخلاف جریان کلی نقدهای خوبی بر این فیلم نوشته‌اند: دو نقد امیر پوریا (یکی در روزنامه اعتماد در مورد نابازی‌گری رضا ناجی و دومی نقد فیلم در شهروند امروز شماره ۶۹) و دیگری نقد مهرزاد دانش در شماره آبان مجله فیلم که بعد از خواندن آن‌ها حسابی دلم خنک شد!

دوست داشتم!
۲