قصه‌ی آبشارِ بردبارِ بی‌تاب …

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

دارم تظاهر می‌کنم که: بردبارم
هرچند تاب روزگارم را ندارم

شاید لجاجت با خودم باشد، غمی نیست
من هم یکی از جرم‌های روزگارم

من هم به‌مصداق «بنی‌آدم…» ـ ببخشید…
گاهی خودم را از شمایان می‌شمارم

حس می‌کنم وقتی که غمگین‌اید، باید
با ابر شعرم بغض‌هاتان را ببارم

حتا خودم وقتی که از خود خسته هستم،
سر روی حسّ شانه‌هاتان می‌گذارم

فهمیده‌ام منها شدن تفهیم جمع است؛
تنهایی جمع شما را می‌نگارم

شاید همین دل‌باوری‌ها شاعرم کرد؛
شاید به وهم باورم امیدوارم

هر قطره‌ی دل‌کنده از قندیل، روزی
می‌فهمدم وقتی ببیند آبشارم!

استاد محمد علی بهمنی

دوست داشتم!
۱

ترنم سکوت …

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

دیشب که تا گرداب راندم، ساحل‌م گم بود
وز ورطه تا ورطه تلاطم در تلاطم بود

چون صبح برگشتم به ساحل، عشق را دیدم
کز سنگ و صخره با لطافت در تجسم بود

اکنون که پیرم هیچ حتی در جوانی نیز
آیینه‌ی دیدار من خشت سر خُم بود

از کفر و ایمان، هیچ یک چیزی نماند، آری
وقتی دو سنگ آسمانی را تصادم بود …

گاهی تنیدن در سکوت این جا برای من،
با همت گوش دل‌م، عین ترنم بود …

هر یک به چیزی دل نهادن ـ گرچه ناهمگون ـ
زیباترین پیوند من با خیل مردم بود.

*****

به‌احترام اول مهر و ۷۵ سالگی شاعر عشق و انسان، زنده‌جاوید هم‌روزگار ما، حسین منزوی. روح دریایی‌ش در آرامش.

دوست داشتم!
۳

آخرین امیدِ آدمی …

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

آخرین امیدِ آدمی
همین است…؟!

خودمان را مرتب گول می‌زنیم
می‌گوییم
سرانجام همه چیز تمام خواهد شد،
چه شب باشد
چه روز،
سرانجام همه چیز تمام خواهد شد.
هی هی…
شاعرِ شبگردِ بی‌تکلیف،
بی‌هوده نگو!
خسوف
هرگز علامتِ تولدِ تاریکی نیست
تو که تا اینجا تحمل کرده‌ای
باز هم تحمل کن!

سیدعلی صالحی

دوست داشتم!
۲

خروش خاموش

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

چو در مقامِ پذیرش، خوش است خاموشی
به بویِ واقعه، زینهار تا که نخروشی

چه می‌تنی؟ که همه شرحِ ماجرا این، است
دمی خروش و سپس تا همیشه خاموشی! 

***

به خاک ریشه مکن، چون درخت ـ حتّی سرو ـ
نسیم باش که خوش باد، خانه بر دوشی …

***

هدف چو رفتن از این‌جاست، هر دو یکسانند
سفر به شیوهٔ فرهادی و سیاوشی!

***

مسافران همه از خاک، خیمه برچینند
که خوانده قافله، خیّام را به چاووشی …

زنده‌یاد حسین منزوی

به‌احترام امروز ـ ۱۶ اردیبهشت ـ که ۱۷مین سال‌گرد آسمانی شدن «حسین منزوی» است. شاعر بزرگ روزگار ما که «حنجره‌ی زخمی تغزل» نه‌فقط عنوان یکی از کتاب‌های‌ش، که خلاصه‌ی زندگی‌اش بود. یاد عزیزش بیش از هر زمانی گرامی و روح‌ش در این روزها و شب‌های عزیز، شاد.

دوست داشتم!
۶

همه‌ی طول سفر، یک چمدان بستن بود …

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

گرچه چون موج، مرا شوق زخود رستنْ بود
موج موج دل من، تشنه‌ی پیوستن بود

یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر
بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود

خواستم از تو به غیر از تو نخواهم؛ اما
خواستن‌ها همه موقوف توانستن بود

کاش از روز ازل هیچ نمی‌دانستم
که هبوط ابدم، در پی دانستن بود

چشم تا باز کنم، فرصت دیدار گذشت
همه‌ی طول سفر، یک چمدان بستن بود

*****

امروز دوم اردیبهشت، قیصر امین‌پور، شاعر جاودانه‌ی جان‌های بی‌قرار، ۶۲ ساله شد. روح طوفانی‌ش در جوار رحمت پروردگار بزرگ‌ش، در آرامش باد.

دوست داشتم!
۲

جانِ دل‌گرفته …

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

مگو که شعله در این سینه در نمی‌گیرد
دل‌م گرفته از این بیش‌تر نمی‌گیرد

به درد بی‌خبری، جانِ خسته درگیر است
کسی از آن سوی دل‌ها خبر نمی‌گیرد

مگو برای گرفتن، بهانه دیگر نیست
دل‌ت برای شهیدان، مگر نمی‌گیرد!؟

هزار بادیه را عشق شعله زد؛ اما
در این دل، این دل وامانده در نمی‌گیرد …

عبدالجبار کاکایی

دوست داشتم!
۰

یک سینه سخن دارم، این بار که می‌آیم!

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

در دست گلی دارم، این بار که می‌آیم
کان را به تو بسپارم، این بار که می‌آیم

در بسته نخواهد ماند، بگذار کلیدش را
در دست تو بسپارم! این بار که می‌آیم!

هم هرکس و هم هرچیز، جز عشق تو پالوده است
از صفحه‌ی پندارم، این بار که می‌آیم

خواهی اگرم سنجی! می سنج که جز مهرت
از هر چه سبک‌بارم، این بار که می‌آیم

سقف‌م ندهی باری، جایی بسپار، آری
در سایه‌ی دیوارم، این بار که می‌آیم

باور کن از آن تصویر، آن خستگی، آن تخدیر
بی‌زارم و بی‌زارم، این بار که می‌آیم

دیروز بهل جانا! با تو همه از فردا
یک سینه سخن دارم، این بار که می‌آیم!

به‌احترام ۷۴ سالگی شاعر عشق و غزل، زنده‌یاد حسین منزوی. روح طوفانی‌ش در آرامش باد.

دوست داشتم!
۲

معرکه‌ی اندیشه‌ی فردا

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

رفتی از چشم‌م و دل محو تماشاست هنوز
عکس روی تو در این آینه پیداست هنوز

هر که در سینه دلی داشت، به دل‌داری داد
دل نفرین شده‌ی ماست که تنهاست هنوز

در دل‌م عشق تو چون شمع به خلوت‌گه راز
در سرم شور تو چون باده به میناست هنوز

گر چه امروز من آیینه‌ی فردای من‌ست
دل دیوانه در اندیشه‌ی فرداست هنوز

عشق آمد به دل و شور قیامت برخاست
زندگی طی شد و این معرکه برپاست هنوز

لب فرو بسته‌ام از شرم و زبان نگه‌م
پیش چشمان سخن‌گوی تو، گویاست هنوز!

ابوالحسن ورزی

دوست داشتم!
۱

چگونه زار نگریم؟ که آدمی‌زادم …

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

نه کورسوی چراغی، نه ردّ پای کسی
دلم گرفته خدایا! کجاست هم‌نفسی؟

تو رفته‌ای و برای‌م، نمانده میل وجود …
چنان که از سر اکراه، می‌کشم نفسی

چگونه زار نگریم؟ که آدمی‌زادم …
دوباره سوخت، بهشت‌م، در آتش هوسی

دل‌م گرفته خدایا! چگونه می‌شد، اگر
نه بند قافیه بود و نه تنگیِ قفسی

دل شکسته‌ی ما هم حکایتی دارد:
هزار تکّه و هر تکّه‌اش، به دست کسی!

سیّد محسن خاتمی

دوست داشتم!
۱

مگر که هر چه بگویم، به گفته می‌آیی؟

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

مگر که هرچه بگویم، به گفته می‌آیی؟
تو از کدامْ جهانِ نهفته می‌آیی؟

در استعاره و تشبیه‌ها نمی‌گنجی
تو گویی از دلِ شعری، نگفته می‌آیی

برای دیدن تو چشم‌ها نمی‌خوابند
ولی تو خوابی و در چشمِ خفته می‌آیی

برای فهمِ من و روزگار ما زودی
تو چون گلی که زمستان، شکفته می‌آیی

نمی‌شود که تو را گفت آن چنان که تویی
مگر که هرچه بگویم به گفته می‌آیی؟

جعفر رضاپور

دوست داشتم!
۳