معرکه‌ی اندیشه‌ی فردا

رفتی از چشم‌م و دل محو تماشاست هنوز
عکس روی تو در این آینه پیداست هنوز

هر که در سینه دلی داشت، به دل‌داری داد
دل نفرین شده‌ی ماست که تنهاست هنوز

در دل‌م عشق تو چون شمع به خلوت‌گه راز
در سرم شور تو چون باده به میناست هنوز

گر چه امروز من آیینه‌ی فردای من‌ست
دل دیوانه در اندیشه‌ی فرداست هنوز

عشق آمد به دل و شور قیامت برخاست
زندگی طی شد و این معرکه برپاست هنوز

لب فرو بسته‌ام از شرم و زبان نگه‌م
پیش چشمان سخن‌گوی تو، گویاست هنوز!

ابوالحسن ورزی

دوست داشتم!
۱
ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)
علی نعمتی شهاب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *