بعضی از احساسهای آدم وقتی خوب و لذتبخش هستند که با فعل زمان حال همراه باشند (خوشحال هستم!) و اگر با فعل ماضی بیایند غمناک میشوند و مایهی دلتنگی. برعکس برخی از احساسات هم هستند که خوب است همیشه با فعل ماضی همراه باشند (ناراحت بودم!)
تولید محتوا برای!؟
هر کسی حتی اگر مدیریت هم نخوانده باشد حتما اصطلاح «مشتری ـ مداری» به گوشش خورده است. در دنیای رقابتی امروز، تولید در هر بازاری بدون توجه به خواستهها و نیازهای مشتری محکوم به شکست است؛ البته طبعا نه در ایرانی که به دلیل انحصار در بسیاری از بازارها، اصلا مشتری اهمیتی ندارد! اما حداقل در دنیای مجازی که تا حدودی بازار رقابت برای دیده شدن و خوانده شدن داغ است، میشود به این موضوع توجه کرد. بسیاری از ما هر روز چیزهایی مینویسیم و میخوانیم و از طریق وبلاگ نوشتن و «همخوان کردن» در گودر آنها را انتشار میدهیم. اما یک سؤال اساسی این است که خوب دلیل این همه نوشتن و گودربازی چیست؟ چند پاسخ برای این سؤال به ذهنم میرسد:
۱٫ دوست داریم اثری از خودمان به جا بگذاریم! (جاودانگی کوندرا را بخوانید حتما!)
۲٫ دوست داریم دیگران را در لذت خواندهها و شنیدهها و دیدهها و اندیشههایمان شریک کنیم.
۳٫ دوست داریم که با نوشتن در حوزهی تخصصیمان، دانستههایمان را به دیگران یاد بدهیم.
۴٫ اصلا فقط دوست داریم خودمان را در دنیای بی در و پیکر آنلاین خالی کنیم و لاغیر و اصل هم مهم نیست که محتوای تولید شده توسط ما برای سایرین هم مفید یا لذتبخش است یا خیر (خوب گاهی آدم واقعا دلش میخواهد یک چیزی بنویسد و خودش را خالی کند.)
۵٫ ترکیبی از موارد فوق.
برای خودم گزینهی ۵ پاسخ درست است؛ هر چند روی ۲ و ۳ خیلی تأکید دارم. این دو گزینه کاملا بر لزوم مشتری داشتن محتوای تولید شده توسط من وبلاگنویس و آن دیگری گودرنویس (!) و هر کس دیگری که مینویسد و در فضای آنلاین و آفلاین منتشر میکند (از جمله: روزنامهنگاران محترم) تأکید دارند. اما دریغ که بسیاری از ما اصلا به این موضوع توجه نمیکنیم و به این فکر میکنیم که اینکه من از چیزی لذت میبرم یعنی لزوما بقیه هم باید از آن لذت ببرند (رونوشت به خودم در مورد گودر!) و از آن بدتر اینکه بقیه بیخود میکنند خوششان نیاید و اصلا برای من مهم نیست و اینجور استدلالهای مزخرف.
و همین میشود که مخاطب بسیاری از وبلاگها و نوتهای گودر و از آن بدتر نشریات دنیای واقعی خود من نویسندهاش هستم و حداکثر چند تا از دوستانم که شاید آنها هم فقط به خاطر رویدربایستی میخوانند!
شاید کمی بد نباشد به این فکر کنیم که هدف از تولید محتوای ما چیست!؟
گزارهها (۸)
چقدر من از این لویی گشنر مدیرعامل سابق آیبیام با خواندن کتاب رقص فیلها چیز یاد گرفتم. این هم یک شاهجملهی دیگر از استاد:
“عملکرد عالی تنها به درست انجام دادن کارها منحصر نمیشود؛ بلکه در گروی این است که کارهای درست را سریعتر، بهتر، مکرر و بهرهورتر از رقبایتان انجام دهید!”
تعریفی بهتر از این برای مزیت رقابتی میشناسید؟
هدف شبیهسازی
هر چند ممکن است برای خیلی از دوستان تکراری باشد، اما الان جایی این نکته را دیدم و بسیار لذت بردم: “در شبیهسازی یک سیستم به دنبال ساختن مدلی مشابه از سیستم نیستیم، بلکه تنها به دنبال بررسی و تحلیل رفتارها و عملکردهای سیستم در شرایط مختلف هستیم.”
گزارهها (۷)
بعضی از مسائل آنقدر مقدس هستند که نمیشود دربارهشان نوشت، و بعضی هم خیلی کفرآمیز!
یک هوادار قدیمی بارسلونا
(به نقل از فوتبال علیه دشمن؛ سایمون کوپر؛ ترجمه: عادل فردوسیپور؛ نشر چشمه)
این آدمهای فراموشکار …
اغلب آدمها عادت کردهاند که تو را با کارهایی را که برایشان نکردهای به یاد بیاورند؛ نه کارهایی را که برایشان انجام دادهای …
صداقت ترسناک
آدم های بیش از اندازه صادق به همان اندازهی آدمهای بیش از اندازه دروغگو ترسناکاند!
سبد محصولات صنعت IT
مدتها بود که داشتم دنبال سندی، مدلی یا هر چیزی شبیه این که تقسیمبندی مناسبی از خدمات قابل ارایه در صنعت آیتی را ارایه کند میگشتم و تقریبا از پیدا کردناش هم ناامید شده بودم. تا اینکه موقع مطالعهی کتاب رقص فیلها (که قبلا چند پستی براساساش نوشتم و بعد از خواندن کامل این کتاب حتما در یک پست مستقل راجع به نکات بسیار جالب آن بحث خواهم کرد) پاسخ سؤالام را یافتم. پاسخ سؤال من در سبد محصولات (پورتفولیوی) صنعت IT براساس نظر آقای لوئیس گشنر مدیرعامل سابق IBM به خوبی بیان شده بود (توجه کنید که این نوع تقسیمبندی کاملا ساختاری چند طبقهای از بالا به پایین دارد):
طبقهی چهارم ـ سطح فروش خدمات که شامل حوزههای کسب و کار زیر است:
- مشاورهی فناوری اطلاعات؛
- یکپارچهسازی سیستمها (Integrating)؛
- برونسپاری فرایندها و خدمات آیتی سازمان؛
- آموزش حین کار و آموزش مبتنی بر رایانه؛
- تأمین مالی فناوری اطلاعات؛
- نگهداشت فناوری اطلاعات.
طبقهی سوم ـ سطح فروش نرمافزارهای کاربردی که شامل حوزههای کسب و کار زیر است:
- نرمافزارهای بهرهوری شخصی (جناب مترجم معادل انگلیسیاش را نگذاشته و من نفهمیدم یعنی چه؟)؛
- نرمافزارهای مهندسی و طراحی (قاعدتا مثل اتوکد معروف خودمون!)؛
- نرمافزارهای مدیریت ارتباط با مشتری (CRM)؛
- نرمافزارهای هوش تجاری (BI)؛
- نرمافزارهای جایگاههای شبکهای (جناب مترجم معادل انگلیسیاش را نگذاشته و من نفهمیدم یعنی چه؟)؛
- نرمافزارهای تجارت الکترونیک؛
- نرمافزارهای زنجیرهی تأمین (SCM)؛
- نرمافزارهای روابط انسانی؛
- هر نرمافزار کاربردی سازمانی یا دارای کاربری فردی دیگر.
طبقهی دوم ـ سطح فروش میانافزارها که شامل حوزههای کسب و کار زیر است:
- مدیریت سیستمها؛
- پیشکارهای کاربردی و معاملاتی (Agentها)؛
- مشارکت و پیامرسانی؛
- پایگاههای داده و انبارههای دادهها.
طبقهی اول ـ سطح فروش سیستمها که شامل حوزههای کسب و کار زیر است:
- فروش سیستم عامل (OS)
- نمایشگرها
- حافظهها
- ابزارهای ذخیرهسازی
- سیستمهای شبکه
- پردازشگرها (Processors)
این سبد محصولات را از دو زاویهی دید میتوان بررسی کرد:
- شرکتهای فروشندهی خدمات آیتی، به خوبی میتوانند بسته به ماهیت فعالیتها و همچنین علاقهمندیهای خود، مزیتهای رقابتی (Competetive Advantage) خود را تعیین کنند و براساس آنها برای کسب درآمد وارد بازار شوند؛
- از آنجایی که این سبد محصولات، کلیهی خدمات آیتی مورد نیاز سازمان را در بر دارد، هر سازمان میتواند با تعیین شایستگیهای محوری (Core Competency) خود در هر یک از این حوزهها، خدمات آیتی را که باید در درون سازمان تولید و ارایه شود را انتخاب و سایر خدمات را برونسپاری کند.
گزارهها (۶)
انسانها نه بر طبق انتظار شما بلکه طبق ارزیابیهای شما کار میکنند!
لو گشنر ـ مدیرعامل سابق IBM
سیستم موجود در برابر سیستم ناموجود!
همیشه پروژههای بهبود سیستم را به پروژههای طراحی سیستم جدید ترجیح میدهم. چرا؟ چون وقتی در جایی یک سیستم با بهرهوری (کارایی+اثربخشی) پایین وجود دارد، معمولا صاحب سیستم در مورد اینکه چرا باید سیستم را داشت و محدوده و مرز سیستم کجاست شکی ندارد و بنابراین دعوا (!) سر نقاط نیازمند بهبود و روش بهبود است. یعنی حداکثر به یک مهندسی مجدد وضع موجود نیازمندیم. اما وقتی سیستمی وجود ندارد و قرار است طراحی شود، اول از همه باید این چالشها را حل کرد که چرا اصلا به سیستم نیاز داریم، چرا با این تعریف، اهداف سیستم جدید چیست، محدودهی این سیستم کجاست و …
تفاوت در اینجا است که در اولی یک مسئلهی مشخص وجود دارد که شما بهعنوان مشاور باید برایاش راهحل پیدا کنید و در دومی، باید مشکل را بشناسید و بعد برایاش راهحل ارایه بدهید.
طبیعتا دومی برای یک مشاور و تحلیلگر سیستم باید جذابتر باشد؛ اما در فضای کاری ایران که هر کسی با هر سطح دانش و مهارت و تجربهای، خود را محق میداند دربارهی هر موضوعی اظهارنظر کند، ترجیح من این است که یک مسئله را برای حل به من بدهند تا اینکه خودم مسئله را پیدا کنم و حل کنم؛ دومی به دردسرش نمیارزد!
البته این را هم بگویم که اصولا تا الان همیشه در پروژههای نوع دوم مشغول به کار بودهام!