یکی از مشکلات اساسی ما مشاورها دعواهای تمام نشدنیمان با کارفرماها برای اثبات خودمان است! از آنجایی که اصولا گرفتن پروژه در ایران بیشتر یا به دلیل قیمت پایینتر است یا ارتباط بالاتر (!)، وقتی پروژه شروع میشود تازه باید ثابت کنی که: “باور بفرمایید من این کارهام!” خانم کریستین شونمیکر در اینجا ۱۴ روش را برای وادار کردن کارفرما به آن “باور فرمودن” ارایه کردهاند:
۱- خودتان را خوب و قوی معرفی کنید: اهمیت جلسات آغازین پروژه را دست کم نگیرید. خودتان را بهخوبی با رعایت درست زبان بدن و پررنگ کردن تجربیات قبلی و مرتبطتان پرزنت کنید.
۲- اعتماد بهنفس داشته باشید: اعتماد بهنفس داشتن جذاب است و یکی از راههای آسان کسب اعتبار محسوب میشود. البته لطفا اعتماد بهنفس متوهمانه نداشته باشید!
۳- درست و متناسب لباس بپوشید: وقتی به سر وضعتان نرسید، کارفرما احتمالا فکر میکند: “این آدم وقتی به همچین چیزهای جزیی توجه نمیکنه، حتما تو کارش هم به جزییات توجه نداره.”
۴- روراست باشید: دروغ گفتن هیچ مشکلی را حل نمیکند. اگر واقعا جواب سؤالی را نمیدانید، صادقانه بگویید نمیدانم یا حداقل به کارفرما نشان دهید که با چه منطقی دنبال پیدا کردن جواب هستید.
۵- ارتباط برقرار کنید: کار اصلی مشاوران حل مسئله است و درست ارتباط برقرار کردن با آدمها اولین گام در فرایند حل مسئله.
۶- سازگار عمل کنید: وقتی کیفیت خروجیهای کار شما همیشه در یک سطح قابل قبول باشد، کارفرماها هم به شما اطمینان پیدا میکند.
۷- برای اعضای تیم کارفرما و نظراتشان اعتبار قائل باشید: اینطوری کارفرما اطمینان میکند که شما یک شریک قوی هستید و نه یک آدم بیرونی!
۸- وقتشناس باشید: موقعی که به وقت کارفرما احترام بگذارید، آنها هم به وقت شما احترام خواهند گذشت.
۹- علاقهمند باشید: جلسات مشترک زمان چند ـ وظیفهای بودن نیست. از لپتاپ و موبایل تا زمانی که واقعا نیازی بهشان ندارید استفاده نکنید. نوتبرداری کنید، سؤال بپرسید و در گفتوگوها مشارکت فعال داشته باشید.
۱۰- قابل اعتماد باشید: نشان دهید که کارفرما میتواند روی شما حساب کند.
۱۱- دانشتان را نشان بدهید: “من قبلا فلانجا همین کار را کردم و موفق هم شدم” یا “میدونم فلان شرکت چطوری این مشکل را حل کرده.”
۱۲- درکتان را از مسئله نشان دهید: نتایج بحثها، توافقات و اطلاعات گنگ را با کارفرما مرور و مسائل را حل کنید. هر دو طرف دقیقا باید بدانند که قرار است چه کاری انجام شود و چه خروجیهایی تحویل داده شود.
۱۳- سوتی ندهید! شاید اشتباهات کوچکی مثل اشتباهات تایپی، ارسال اشتباهی ایمیل یا فایل ضمیمهی آن به نظر مهم نیایند؛ اما میتوانند به کارفرما این پیام را بدهند که شما به جزییات توجه نمیکنید.
۱۴- همیشه بهترین کاری را که میتوانید انجام دهید. اگر برای همهی پروژهها ـ بزرگ یا کوچک ـ زمان بگذارید و تلاش خوبی بکنید، بهزودی برای خودتان اسم و رسم و اعتبار در خوری را در کار مشاوره کسب خواهید کرد.
ترس احساس آشنایی در زندگی ما آدمها است. برخی ذاتا شجاع هستند و برخی دیگر، شجاع نیستند. اما خوب، هر کسی در زندگیاش ترسهای مختلفی را تجربه میکند.
ترس خوب است یا بد؟ خوب قاعدتا نباید خیلی خوب باشد؛ مگر اینکه برای آدم انگیزه ایجاد کند در جهت مثبت. در واقع ترس، هشداری است در مورد وجود یک نقطه ضعف یا اشکال در جایی از زندگی ما. و ترسیدن، اینطوری به ما کمک میکند برای شناختن بهتر مشکلاتمان و تلاش برای حل آنها.
ترس بد است؟ بله. چرا؟ ترس، معمولا با استرس همراه است و بلایی که استرس بر سر آدم میآورد را همه میدانیم! اما آیا بد بودن ترس بههمین مسئله محدود است؟ خیر. درک لوزولت اینجا به سه خطری که ترس برای سازمان شما و زندگی شما ایجاد میکند، پرداخته است. نگاهی بیاندازیم به این سه خطر:
۱٫ ما میترسیم که دیگران ما را دوستنداشته باشند: بنابراین از هر گونه مواجهه و تعارضی با دیگران خودداری میکنیم. هر جایی که باید صدایمان دربیاید، سکوت میکنیم! این طوری هم بر مشکلات و فعالیتهای غیراثربخش در سازمان و زندگی اطرافمان مهر تأیید میزنیم و هم باعث میشویم که مدیران سازمان یا اطرافیانمان نفهمند که مشکل کجاست. ما میترسیم که اگر چیزی بگوییم، دیگران از ما ناراحت شوند و در نتیجه …
۲٫ ما میترسیم که ایدههایمان احمقانه باشند: هر ایدهی بکر و جدیدی در ابتدا این طور به نظر میرسد. داستانهای اختراعات را که شنیدهاید؟ با این طور فکر کردن که باید بنشینیم یک جا و هیچ تکانی نخوریم. این شیوهی تفکر، مهمترین مانع موفقیت است. لطفا ریسکپذیر باشد؛ چه در زندگی شخصیتان و چه در زندگی سازمانیتان. هر وقت به این مشکل برخوردید، به این جملهی ساموئل بکت نمایشنامهنویس معروف فکر کنید: “تلاش کردی و شکست خوردی؟ اشکالی ندارد. باز هم تلاش کن و شکست بخور ـ اما بهتر!”
۳٫ ما میترسیم که چیزی را (مثلا شغلمان را) از دست بدهیم: و در نتیجه در برابر اشتباهات و کارهای غیراثربخش همکاران و زیردستان و بالادستانمان سکوت میکنیم.
این شماره، ده ماهگی انتشار این مجموعه پستها است. حقیقتا در دو سه هفتهی اخیر که به دلیل مشغلههای کاری و برخی اتفاقات حاشیهای این پست خاص هفتگی با تأخیر منتشر شد و همین طور در گفتگوهای رودررو و ایمیلی که با برخی از دوستان داشتم، از میزان محبوبیت “مجموعهی لینکهای هفته” در میان خوانندگان ثابت گزارهها شگفتزده شدهام! ممنونام از محبت همهی دوستان.
پیش از شروع سه نکته:
لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم. اگر فکر میکنید تعداد لینکها زیاد است، با مطالعهی لینکهای قرمز شده هر آنچه را حتما باید بخوانید، خواندهاید!
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
هزینهی بیهدف برای گزارش ممنوع (مهدی عرب عامری در مورد خاص مدیریت پروژه نوشته؛ ولی کلا چرا ما برای تهیهی اطلاعات غیرکاربردی زمان و هزینه صرف میکنیم!؟ خطابام مخصوصا به کارفرماهای محترم است که از ما انتظار دارند همیشه گزارشهای شونصد صفحهای تحویلشان بدهیم و هر چی هم میگوییم که یک پرزنت شاید کفایت و کیفیت بیشتری داشته باشد، قبول نمیکنند!)
وسوسههایی برای رشوه (این روزها سالم ماندن در کار اقتصادی با بخش دولتی بسیار سخت است. درک میکنم دغدغههای آقای مجید آواژ عزیز را.)
او رؤیایی دارد (این چیزی که حامد قدوسی عزیز نوشته پارادوکسی است که هر مشاور و منتوری که آدمها از او میخواهند تا در انتخاب کردن کمکشان کند، با آن روبرو است؛ مثل من که از این کارها زیاد میکنم!)
پایاننامهی بیکیفیت (این نکاتی که محمد رضا فرهادیپور گفته اشکال همهی ماست؛ بهویژه ما مشاورانی که برای نوشتن انواع و اقسام گزارشها داریم حقوق میگیریم؛ ولی نه زبان فارسی را درست و حسابی بلدیم، نه ورد و اکسل و پاورپوینت بلدیم، نه اصول علمی نوشتن گزارش و درست کردن پرزنت و … را و …)
باز هم تأخیر! میدانید که گزارهها حدود ۲۴ ساعت به دلیل اتمام پهنای باند ماه می، غیرقابل دسترس بود. چقدر هم هفتهی کملینکی! در هر حال اینا که بهانه است، پس بریم سراغ کار خودمون:
پیش از شروع سه نکته:
لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم.
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
این عبارتها آشنا هستند؛ نه!؟ اغلب ما وقتی با شغلمان مشکل پیدا میکنیم، معمولا غرهایمان را در این قالبها بر سر دیگران میزنیم! 😉
قبلتر در این وبلاگ به مدل سنجش کیفیت زندگی کاری Vault پرداختهام. این مدل به ویژگیهای مثبتی میپردازد که یک شغل و یک محیط کاری باید برای انسانها فراهم کنند. خوب شاید این سؤال طبیعی باشد که ویژگیهای یک شغل بد چیست؟
در تحقیق جالبی که توسط محققان دانشگاه ملی استرالیا در کانبرا انجام شده است، ۵ ویژگی یا نشانهی یک شغل بد از نظر روانشناختی شناسایی شده است:
انتظار بسیار بالا از فرد؛
پایین بودن آزادی عمل و کنترل فرد روی کار خود؛
فشار کاری بالا؛
عدم توازن میان تلاش فرد و حقوق و دستمزد و پاداشها؛
عدم امنیت شغلی.
نشانههای آشنایی است؛ نه!؟ بنابر عقیدهی محققان، این عوامل ریشههای اصلی افت کیفیت سلامت روانی کار بهحساب میآیند.
شناخت این ۵ عامل دو سویه دارد:
تصمیمگیری من کارمند / کارشناس در مورد اینکه آیا نگهداشتن این شغل به مشکلات روحی ـ روانی که برای من ایجاد کرده، میارزد؟
توجه مدیران به اینکه خواسته یا ناخواسته دارند چه بلایی بر سر کارکنانشان میآورند. هر چند خیلی وقتها مدیران، وقتی که فرد توانمندی مجموعهشان را ترک کرد دنبال ریشههای موضوع میگردند!
اما جالب است بدانید موضوع اصلی این تحقیق چیز دیگری بوده است. این تحقیق برای این انجام شده که مشخص شود آیا صرفِ داشتن کار در مقایسه با بیکاری باعث سلامت روانی فرد میشود یا خیر؟ نتیجه: خیر! لزوما افراد شاغل نسبت به افراد بیکار سلامت روانی بالاتری ندارند. در واقع باید این دیدگاه کلیشهای این طور اصلاح شود که: “افراد شاغلی که شغل مناسبی از نظر کیفیت روانشناختی کار دارند، در مقایسه با بیکاران سلامت روانی بیشتری دارند.”
امیر مهرانی عزیز اینجا کمی درد دل کرده و نکاتی هم نوشته که تقریبا با همهی بندهایاش همدل هستم؛ جز جملهی اولاش: “این نوشته از اون دسته غرغر کردنهاست که سعی میکنم کم دچارش بشم. اما گاهی هرچقدر هم که صبر به خرج بدی، هرچقدر هم که نیمه پر لیوان را ببینی، در نهایت لیوان نیمه خالی هم دارد. متاسفانه!”
این روزها زندگی در ایران (و شاید دنیا!) بدون غم و غصه و سختی و درد غیرقابل تصور است. غمها و غصههای خودت بهکنار، اگر کمی دور و اطرافات برایات مهم باشد، آن وقت روزی نیست که بهانهای برای غمگین بودن و غصه خوردن و درد کشیدن نداشته باشی. خودتان بهتر میدانید که منظورم چیست …
کسانی که من را از نزدیک میشناسند میدانند که چقدر آدم حساسی هستم. حساس به خودم و اطرافام و یک غصهخور درجهی یک! اما مدتی است تصمیم گرفتهام تا جور دیگری با مشکلات کنار بیایم. و تا حدودی هم موفق بودهام. همین موفقیت باعث شده تا دنبال فرصتی باشم که بتوانم چند نکته در باب مبارزه با ناامیدی ـ که این روزها کمکم دارد به یک بیماری مسری تبدیل میشود ـ بنویسم. نکاتی که اغلبشان شاید بدیهی باشند و بعضیهایشان را هم قبلا نوشتهام. نوشتهی امیر بهانهای شد برای این کار. پیش از خواندن این نکات خواهش میکنم توجه کنید که اینها کلیشه و شعار نیستند. من خودم اثربخش بودنشان را تجربه کردهام که اینجا مینویسمشان:
۱- دور جور میشود به مسائل نگاه کرد: با “چرا”ها و “چی”ها (مفصلاش را اینجا بخوانید.) وقتی مشکلی پیش میآید اغلب ما میرویم سراغ حرص خوردن و غصه خوردن که چرا اینجوری شد؟ اما خوب این راهحل نیست. یا مشکلی که پیش آمده قابل حل است یا نیست. در هر دو حالت اول از همه از خودتان بپرسید: “چی کار باید بکنم؟” (مشکلات سیاسی و اجتماعیتان را هم همین جوری نگاه کنید. مثال بارز: مردم افتضاح رانندگی میکنند و من نمیتوانم درستشان کنم. چی کار کنم؟ سعی کنم حداقل من، درست رانندگی کنم.)
۲- خیلی وقتها مشکلی که ما میبینیم برمیگردد به نگاه کمالگرا و در عین حال بدبین ما. از مشکلات شخصی میگذرم که خیلی وقتها ریشه در اشکالات شخصیتی و ذهنی خود ما دارند. در زندگی اجتماعی، نگاه کمالگرای ما نمیخواهد بپذیرد که این جامعه در یک سیر تاریخی به این نقطه رسیده و برای رسیدن به وضعیت مطلوب حالا حالاها کار دارد. بنابراین وقتی در مثلا انتخابات شکست میخوریم (یا همانطور که یادتان هست شکستمان میدهند!!!)، دنیا برایمان به پایان میرسد. حالا اینجا فرقی هم نمیکند که زندگی شخصی باشد یا جمعی: خیلی وقتها زمانی که انتظارات غیرواقعی ما به نتیجه نمیرسند، دنیا و زندگی را سرزنش میکنیم و نه اشتباه خودمان را! (اینجا)
۳- یک چیز را خیلی وقتها فراموش میکنیم: ما مرکز جهان پیرامونیمان نیستیم؛ تنها عضوی از این دنیای خاکی هستیم! بسیار در خودم و دیگران این اشکال را دیدهام که معتقد بودهایم چون براساس تفسیر من از زندگی و دنیا، آنها هستند که مشکل دارند نه من؛ پس باید نشست و مدام غصه خورد. اما کاش بپذیریم که خیلی وقتها مشکل از ماست. از خودم مثال میزنم: بهعنوان یک آدم سابقا بهشدت مذهبی بارها و بارها در خوابگاه دانشگاه یا اردوها با برخی مسائل که از دید منِ آن روزها، غیرشرعی محسوب میشدند، مشکل داشتم. اما بعدها فهمیدم بسیاری از آن باورهای مذهبی، کلیشههایی غلط بودهاند. دیگران اشتباه نمیکردند؛ من در اشتباه بودم. وقتی این را فهمیدم، مشکلام حل شد. به همین سادگی.
۴- در مورد مشکلات شخصی، من معمولا برای فرار از غصه و استرس چند راهکار دارم: نوشتن مشکلات در همینجا (حالا خیلی وقتها سربسته!)، درد دل با نزدیکان (مخصوصا خواهرهای عزیزم)، منحرف کردن فکرم از مشکلات با فکر کردن به کارهایی که باید انجام بدهم (مثل همین وبلاگنویسی)، فکر کردن به خاطرات خوب زندگی (بارها و بارها با نگاه کردن عکسهای روزهای خوش زندگی و با یادآوری خاطرات خوب آنها، به زندگی امیدوارِ امیدوار شدهام!) و خوب چند راه شخصی دیگر.
۵- در مورد مشکلات و شکستهای شخصی ـ مخصوصا این مشکل شایع که چرا هر چی من تلاش میکنم نتیجه نمیگیرم ـ شخصا هیچ راهی بهتر از این نمیشناسم: لذت بردن از خوبیها و تواناییهایام، کارهای بزرگی که انجام دادهام و موفقیتهای بزرگ زندگیام.
۶- باور کنید که از دل محدودیتها است که خلاقیت و مخصوصا انگیزهی حرکت به جلو حاصل میشود. وقتی دورهی کارشناسی را در یکی از واحدهای تابعهی دانشگاه امیرکبیر در شهر تفرش استان مرکزی میگذارندیم، با انواع و اقسام مشکلات ریز و درشت از طرف دانشگاه مادر و مثلا دانشگاه محل تحصیلمان روبرو بودیم که حالا جای گفتناش نیست. اما مسئولین محترم آن موقع دانشگاه امیرکبیر که ما را “بار خاطر” میدانستند، ناخواسته بزرگترین خدمت را به ما کردند: آنها این انگیزه را در ما بیدار کردند تا نشان بدهیم ما آدمهای توانمندی هستیم که محدودمان کردهاند. نتیجه اینکه من و تقریبا همهی همکلاسیهایام (بالای ۸۰ درصد افراد یک کلاس چهل نفره که با هر معیاری عالی است)، کارشناسی ارشدمان را از بهترین دانشگاههای کشور (از جمله خود دانشگاه مادر!) گرفتیم.
۷- در روانشناسی کار، ثابت شده که سرکوب افکار منفی باعث فعالتر شدن آنها میشود. روی از بین بردن افکار منفی فکر نکنید، به جای آن تصمیم بگیرید که به چه چیزهای خوبی میتوانید به جای آنها فکر کنید!
۸-ما با توانمندیهایتان تعریف میشویم؛ نه محدودیتهایمان. فقط همین یک قلم برای امیدوار بودن آدمی کافی است: من میتوانم تغییر کنم. از آن بهتر: دنیا را هم میشود تغییر داد ومن هم میتوانم تغییرش دهم! لذت این توانستن، خیلی وقتها بهترین داروی درد ناامیدی است.
۹- خیلی وقتها اشتباه ما دقیقا این است که از اینکه چیزی را که لازم داریم، نداریم ناراحتیم؛ ولی اشتباها فکر میکنیم که چون دوست داریم داشته باشیماش ولی نداریم، ناراحتیم! (اینجا نوشتهام منظور چیست.)
۱۰- یک سؤال ساده از خودمان بپرسیم: این همه از نداشتن و نشدن غصه خوردیم. درست شد؟
۱۱- باور کنید که تنها آدم مشکلدار دنیا شما نیستید. چشمتان را باز کنید و اطرافتان را ببینید. خیلی وقتها وضعیتِ پرمشکل شما، آرزوی دیگری است (یاد فیلم “افسانهی آه” تهمینه میلانی بهخیر که حرف اصلیاش همین بود.)
۱۲- خیلی وقتها مشکلی که احساساش میکنیم از حقی است که برای خودمان قائلیم. اما من باور دارم که خیلی وقتها، حقِ حق نداشتن، بزرگترین حق من است؛ مخصوصا زمانی که دارم در مورد دیگران قضاوت میکنم.
هیچ کدام از این راهها راه حل نهایی نیست. اینها راههای مختلفی است که هر از گاهی وقتی اوضاع خراب میشود به کارشان میگیرم و بعضی وقتها نتیجه میدهند و بعضی وقتها هم نه. مهمتر از این راهحلها، نوع نگاهتان به آن نیمهی خالی لیوان است که پارادوکس ناامیدی / امید شما را حل میکند. انتخاب با شماست: میتوانید غصهی خالی بودن نصف لیوان را بخورید و میتوانید با لذت بردن از پر بودن نصف دیگر لیوان، تلاش کنید تا نیمهی خالی لیوان را پر کنید.
باز هم تأخیر! امیدوارم تکرار نشود. هفتهی کملینکی نبوده قاعدتا؛ اما همین تأخیر در انتشار پست نشان میدهد که من سرم این روزها خیلی شلوغ است و نرسیدم مطالب هفته را کامل بخوانم. امیدوارم جمعهی این هفته جبران کنم.
پیش از شروع سه نکته:
لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم.
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
اشتباه بزرگ بن لادن (یادداشت جالبی است. “ارزشمندترین دارایی بلندمدت کشور آمریکا «جذب بهترین افراد از سراسر دنیا و فراهم کردن محیطی برای آنها است که بتوانند خلاقیت خود را شکوفا کنند.»” دقیقا اشتباه بنلادن این بود که نفهمید قدرت آمریکا در این است و نه قدرت سختافزاری که او میخواست نابودش کند.)
پای کار نشستن (مثل من و حامد متعهد باشید!) (حامد قدوسی)
پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.