قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر سادهام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار ایستادهام
و همچنان
به نردههای ایستگاه رفته
تکیه دادهام …
امروز ۸ آبان، ۹ سال از آسمانی شدن قیصر امینپور گذشت. روح بزرگش شاد.
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر سادهام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار ایستادهام
و همچنان
به نردههای ایستگاه رفته
تکیه دادهام …
امروز ۸ آبان، ۹ سال از آسمانی شدن قیصر امینپور گذشت. روح بزرگش شاد.
نگاه میکنم از هر طرف سوار تویی
نشسته یک تنه بر صدرِ روزگار تویی
هزار لحظه گذشت و هزار لحظه دلم
به سینه سر زد و … دیوانه را قرار تویی
***
به اعتبارِ تو امید، تازه خواهد شد
در این زمانهی بیمایه اعتبار تویی
اگرچه بخت به من پشت کرده باکی نیست
“مرا هزار امید است و هر هزار تویی!”
جویا معروفی
ـ من در عمرم دو چیز بسیار باارزش پیدا کردم: یاد گرفتن و دوست داشتن. هیچ چیز دیگری ـ نه شهرت، نه قدرت، نه توفیق بهخاطر خودش ـ ممکن نیست هرگز چنین ارزش بادوامی داشته باشه. چون وقتی عمر آدم تموم میشه، اگه بتونه بگه (من یاد گرفتم) و (من دوست داشتم)، اونوقت میتونه بگه (من خوشبخت بودم.)
ـ همهی ما مجموع اون چیزایی هستیم که تو زندگی احساس و تجربه کردیم. فقط بچهها ضمیری پاک و روشن دارند. بقیهی ما باید همیشه با اون چیزی که بودیم، زندگی کنیم … و باید حواسمون جمع باشه و اون تجربهها را فقط پیش خودمون نگه داریم.
ـ صرفا زنده موندن مهم نیست. زندگی باید کیفیت داشته باشه، تا ارزش پیدا کنه. برای اینکه کیفیت داشته باشه، ما باید مایل به قبول خطر کردن باشیم …
راما ۲ (کتاب اول)
ـ گمان میکنم گوته بود که گفت همهی چیزهایی را که انسان مشتاق آن است میتوان به چهار جزء تقسیم کرد: عشق، ماجراجویی، قدرت و شهرت. شخصیتهای ما بر این اساس شکل میگیره که مایلیم از هر جزء چقدر داشته باشیم.
باغ راما (کتاب دوم)
ـ در این فکرم که پس سرنوشت چیه؟ چیزی که ما آدما از روی حقایق میسازیم؟ یا واقعیه؟ و اگه سرنوشت واقعا بهعنوان مفهوم وجود داره، چطوری میشه اونو با قوانین فیزیکی توضیح داد؟
ـ این طبیعت بشره، وقتی نمیتونیم به پرسشی بیپایان جواب بدیم، تا وقتی اطلاعات جدیدی بهدست نیاوردیم، اصلا اون پرسش را کنار میگذاریم.
راز راما (کتاب سوم و پایانی)
پ.ن. شاهکار میخکوبکنندهی آرتور سی کلارک و جنتری لی، سه گانهی راما با ترجمهی استثنایی دکتر ناصر بلیغ و چاپ عالی نشر نقطه یکی از عجیبترین تجربیات رمانخوانی زندگی من را رقم زد. قصهای در ظاهر علمی ـ تخیلی و در باطن، عمیقا فلسفی دربارهی رازها و عظمت جهان هستی و کوچکی بشر در برابر آنها. داستان نیکول دژاردن و همراهانش در راما (سفینهی فضایی ارسالی بیگانگان) را بخوانید!
باز آن سمند زخمخورده بیسوار آمد
با شیههای خونین و چشمی اشکبار آمد …
چشمانتظاران را بگو تا راه بگشایند
کاین بیسوار از جادههای انتظار آمد …
زین داغداران کس نمیداند که اسب دوست
دیگر چه شد کاینگونه زار از کارزار آمد؟
دیگر کدامین آشنا، از پشت خنجر زد؟
دیگر کدامین دوست، با دشمن کنار آمد؟
***
گیسو ببرد گو “نگار” از بیخ و بفشاند
بر خاک این صحرا که از خونش نگار آمد …
زندهیاد حسین منزوی
عاشورای حسینی (ع) بر عاشقانِ آن یگانهی تاریخ، تسلیت و تعزیت باد. التماس دعا.
هنر، بدون “آنِ درونی” هیچ است و “آنِ درونی” بدون سختکوشی هیچ!
امیل زولا
شاعر ! تو را زین خیل بیدردان، کسی نشناخت
تو مشکلی و هرگزت آسان، کسی نشناخت
کنج خرابت را بسی تَسخَر زدند اما
گنج تو را، ای خانهی ویران کسی نشناخت
جسم تو را، تشریح کردند از برای هم
اما تو را ای روح سرگردان! کسی نشناخت …
***
هرکس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت
امّا تو را، ای عاشق انسان! کسی نشناخت …
امروز یکم مهر ماه، هفتادمین سالگرد تولد غزلسرای بزرگ همروزگار ما زندهیاد حسین منزوی بود. روح بزرگِ ناآرام و عاشقش در آرامش باد!
آهو ندیدهای که بدانی فرار چیست
صحرا نبودهای که بفهمی شکار چیست
باید سقوط کرد و همینطور ادامه داد
دریا نرفتهای بچشی آبشار چیست
پیش من از مزاحمت بادها نگو
طوفان نخوردهای که بفهمی قرار چیست …
***
روزی قرار شد برسیم آخرش به هم
حالا بگو پس از نرسیدن، قرار چیست؟
مهدی فرجی
آنگاه که شیشههای پنجرههای خیال، پاک شوند، همهی چیزها آنگونه که هستند در نظر انسان پدیدار میشوند: بینهایت!
ویلیام بلیک
تا کی من و دل اسیر و پابند شما
تا چند شما دریغ تا چند شما
تا چند من شکسته باشم همه دل
دلی نیز شکسته آرزومند شما
ای کاش به یک لحظه شما من بودید
یا من، منِ دیگری همانند شما
تا داد کشم تمام فریادم را
در همهمهی سکوت مانند شما
***
با آنکه نمیگویمتان میدانم
خرسندی من نیست خوشآیند شما!
رحیم رسولی
باز میخواهم تو را پیدا کنم
با تو شاید خویش را معنا کنم
من کیام؟ گر خودشناسی داشتم
کی ز خود بودن هراسی داشتم؟
های … ای آیینه معنا کن مرا
گم شدم در خویش پیدا کن مرا …
محمدعلی بهمنی