این آگهی مربوط است به یکی از اساتید بسیار بزرگوار و نازنین بنده که همیشه لطفشان شامل حالم بوده و به دوستی با ایشان مفتخرم:
شرکت پویندهی دهکدهی جهانی که یکی از معتبرترین شرکتهای مشاورهی مدیریت منابع انسانی و رفتار سازمانی در کشور است. این شرکت نمایندگی یکی از برندهای اصلی مشاورهی رفتار سازمانی در جهان را در ایران دارد. میتوانید از اینجا با این شرکت بیشتر آشنا شوید.
شرکت پوینده برای دو پست زیر نیازمند همکار است:
۱- مدیر فروش: ماهیت اصلی کار شرکت پوینده پروژهای است؛ اما این شرکت محصولاتی هم برای فروش دارد. حوزهی فعالیت شرکت در هر دو بخش پروژه و محصولات، مشاورهی منابع انسانی به سازمانها است. بهدلیل نوع بازار این حوزه، مدیر فروش مورد نظر باید با اصول مدیریت منابع انسانی (و رفتار سازمانی) آشنایی اولیه داشته باشد. همچنین دارای حداقل سه سال سابقه در زمینهی بازاریابی و فروش (ترجیحا در حوزهی مشاورهی مدیریت و بهویژه مشاورهی منابع انسانی) باشد. حقوق توافقی است؛ اما درصد قابل توجهی از آن در قالب پورسانت بازاریابی و فروش پرداخت خواهد شد (بازار و رزومهی شرکت پتانسیلهای بسیاری را دارند.)
۲- برنامهنویس ASP: برای تغییر در برخی از محصولات آنلاین شرکت، نیاز به یک برنامهنویس خلاق و با رزومهی قابل توجه ASP است. همکاری با برنامهنویس بلندمدت؛ اما در قالب پروژهای خواهد بود.
لطفا رزومههایتان را به آدرس gozareha@gmail.com ارسال فرمایید. برای پست مدیر فروش حتما در بخش موضوع (Subject) ایمیل کد (PSM) را قرار دهید و برای برنامهنویس کد (PAP) را ذکر کنید. در غیر اینصورت ایمیل شما بررسی نخواهد شد.
هر کارآفرین موفقی لازم است یاد بگیرد چگونه یک مدیر عملیاتی عالی باشد. نکاتی که در این مقاله ارائه میشوند، ویژگیهایی را نشان میدهند که به شما شانس تبدیل شدن به یک مدیر موفق را خواهند داد.
اگر به موضوعاتی مدیریتی علاقهمند نباشید، هرگز نخواهید توانست شکار بزرگی را در طول زمان زندگیتان داشته باشید. و البته با این روش، هرگز شانس یادگیری یا صیقل دادن مهارتهایی را که به شما این امکان را میدهند تا روزی کسب و کار خودتان را راه بیاندازید، نخواهید داشت.
متأسفانه بسیاری از افرادی که احتمالا میتوانند تبدیل به کارآفرین موفق بشوند، هرگز شانس کشف یا نمایش تواناییهای خود را نمییابند. میدانم که کمی غیرممکن بهنظر میرسد. اما چارهای نیست و راه دیگری وجود ندارد.
حتی کارآفرینان بزرگ همعصر ما ـ کسانی مانند لری پیج (یکی از بنیانگذاران گوگل) و مارک زوکربرگ (بنیانگذار فیسبوک) ـ هم لازم است یاد بگیرند چطور مدیران اثربخشی باشند؛ چرا که در غیر اینصورت شرکتهای آنها ـ گوگل و فیسبوک ـ بههیچ جایی نخواهند رسید و باید بگویم اصلا برای من مهم نیست نوآوریهای آنها چقدر دوستداشتنیاند.
در اینجا به مهارتها و ویژگیهایی اشاره میکنم که مدیران ارشد و رهبران کسب و کار در نسل بعدی مدیران و کارآفرینان بهدنبال آنها میگردند. حتی اگر برخی از آنها را دارید یا میتوانید بهشکل مناسبی وانمود کنید که آنها را دارید نیز همچنان برای متقاعد شدن افراد قدرتمند دنیای کسب و کار برای دادن شانسی به شما، لازم است با مباحث مدیریتی آشنا باشید.
در اینجا به ده مهارت مدیریتی مورد نیاز برای تبدیل شدن به یک کارآفرین موفق اشاره میشود:
یک ـ دیدن تصویر بزرگ ماجرا: وقتی با کسی ملاقات میکنم که بازار، روش کارکرد شرکتها و راه و رسم کسب و کار را میفهمد ـ هر کسی که باشد ـ با خودم فکر میکنم: “این فرد پتانسیل موفقیت را دارد.” در مقابل اگر تنها چیزی که میدانید و به آن علاقهمندید، حوزهی محدود کاری خودتان باشد، این تصویر کوچک، همهی آن چیزی است که در طول مسیر شغلیتان آن را خواهید دید.
دو ـ اشتیاق به نتیجهگیری: اگر برای بهنتیجه رساندن کارها زندگی میکنید، اگر برای تحقق هدفها زندگی میکنید تا بتوانید در آخر کار به پشت سرتان نگاهی بیاندازید و بگویید: “من این کار را انجام دادم” یا “من هم بخشی از این کار بودم”، مطمئن باشید مدیران و استخدامکنندگان هم این را خواهند دید. آنها بهدنبال چنین ویژگی در متقاضیان میگردند. این ویژگی اگر چه برای بهسرانجام رساندن کارها مهم است؛ اما در عین حال نقطهی شروع بسیار مناسبی هم هست.
سه ـ شجاعت: اندکی از ما در زمان جوانی اعتماد بهنفس قابل توجهی از خودمان بهنمایش میگذاریم؛ تنها به این دلیل ساده که ما هنوز تجربهی کافی، موفقیتهای قابل توجه و شکستهای زیادی که لازمهی رسیدن به اعتماد بهنفس هستند را کسب نکردهایم. اما اگر حداقل جرأت انجام کارهای مورد علاقهتان را دارید، همین برای متقاعد کردن کهنهکاران برای باور کردنتان و دادن یک فرصت به شما کفایت میکند.
چهار ـ شایستگیهای تخصصی: هر کاری که قصد دارید انجام دهید، اگر مردم شما را برای انجام کار، بهاندازهی کافی متخصص ندانند، بهتر است فراموشاش کنید. این روزها از مدیران انتظار میرود تا در حوزهی کاریشان بهترین متخصص هم باشند. بهترین مهندسان معمولا مجبورند تیمها را اداره کنند. بهترین مغزهای مالی مجبورند دیگران را هم کنترل کنند. دنیای کسب وکار اینگونه کار میکند.
پنج ـ اولویتبندی و بدهبستان: دنیای واقعی شبیه آن چیزی که در مدرسه و دانشگاه به ما یاد میدهند نیست. در این دنیا هیچ چیز، به صورت مطلق سیاه و سفید و شسته و رفته نیست. بههمین دلیل است که بخش بزرگی از شایستگیهای یک مدیر، براساس توان او در اولویتبندی و بدهبستان اثربخش با دنیای اطرافاش قضاوت میشود؛ مثلا: تصمیم در مورد انتخاب گزینهی ساختن در برابر خرید یک محصول، بودجهریزی بر مبنای صفر یا کشف اینکه چه چیزی ضرورت دارد و چه چیزی یک دستانداز اساسی است. در هر مصاحبهی مدیریتی حتما پرسشهایی در این زمینه مطرح خواهند شد. حالا میدانید چرا.
شش ـ انگیزشبخشی به دیگران: بعضی از افراد این توان را دارند که با ایجاد همدلی، افراد را بهسوی تحقق یک هدف راهبری کنند. آنها میتوانند چیزها را بهشکلی بیان کنند که دیگران آنها را درک کنند، این درک مشترک را انعکاس دهند و موج آن را تشدید کنند و از همه مهمتر هیجانزده شوند. شما برای این افراد، خود را به درون شعلههای آتش هم خواهید انداخت. بله؛ ممکن است در واقعیت اینگونه نباشد؛ اما حالا نکته را گرفتهاید. این افراد توان مدیریت دارند. هر چند معمولا میگوییم که آنها رهبر بهدنیا آمدهاند؛ اما در عمل، تنها تفاوت آنها با دیگران، مهارتهایی است که در مسیر زندگیشان یاد گرفتهاند.
هفت ـ تصمیمگیری: اگر از ۱۰ نفر بپرسید تصمیمگیری یعنی چه، ۱۰ پاسخ متفاوت دریافت خواهید کرد. معمولا در تعیین مرز میان اقتدار و رهبری، ابهام وجود ندارد. تصمیمگیری بهمعنای مقتدر و انعطافناپذیر بودن نیست. شما تنها لازم است بتوانید تصمیمات “درستی” بگیرید. برای این منظور نیازمند کاوش، گوش دادن؛ استدلال و درک این هستید که چه زمانی باید به شهود درونیتان اعتماد کنید. انجام مناسب این کار، بهدرستی مهمترین جنبهی مدیریت است.
هشت ـ تطبیقپذیری: ما در دنیایی بسیار سریع و متغیر، زندگی و کار میکنیم. بنابراین مدیران لازم است انعطافپذیر باشند تا بتوانند خود را برای موجسواری روی رودخانهی خروشان شرایط، تطبیق دهند. اگر تطبیقپذیر نباشید، از بین خواهید رفت. اگر نتوانید بر موانعی غلبه کنید که بازار رقابتی در برابر شما قرار خواهد داد، متأسفانه باید به شما خبر بدهم که اصلا باقی نخواهید ماند. و البته نمیتوانید با گروه متنوعی از همکاران و مدیران نیز بهشکل اثربخشی کار کنید.
نه ـ پیشگام بودن: من در دوران نوجوانیام بهعنوان یک سرپرست انتخاب شدم. بعدها در دههی بیست سالگیام یک مدیر میانی بودم و سرانجام در دههی سی زندگیام، مدیر ارشد یک شرکت متوسط سهامی عام شدم. چگونه این اتفاق افتاد؟ بیشترش به این دلیل بود که من فردی پیشگام بودم. من واقعا همیشه بهدنبال سختترین کارهای ممکن بودم، بهدنبال آنها به همه جا سرک میکشیدم و بعد هم پیگیر انجامشان میشدم. مدیران ارشد این ویژگی را دوست دارند.
ده ـ سبک مدیریتی از بالا به پایین: سبکهای مدیریتی فرماندهی و کنترلی این روزها خیلی پرطرفدار نیستند. هر نامی که خواستید روی این کار بگذارید: انجام کارها نیازمند تعیین اهداف درست، تشخیص بهترین روش برای دستیابی به آنها و مجبور کردن همه به اجرای این کارها است ـ جوری که احساس کنند زندگیشان به آن وابسته است. من این را مدیریت از بالا به پایین میخوانم. زمانی که جوان هستید، ما مدیران قدیمی دوست داریم که شما هر کاری بکنید تا کارها انجام شوند. بعدها زمان کافی برای صاف کردن لبههای خشن شخصیت خود را خواهید داشت.
هفتهی گذشته تمام هوش و حواسمان به انتخابات ریاستجمهوری بود و ترجیح دادم ننویسم. البته کلا خبر خاصی هم از نوشتههای دوستان نبود! بههر حال با خبرهای خوشی که رسید، دوباره کارمان را شروع میکنیم. 🙂
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
برای مرور سریعتر مطالب، لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
کمک به دیگران برای پذیرش یک تغییر(محسن احمدی؛ گاهنوشتهها) (برخی نکات بهظاهر ساده، خیلی وقتها کلید دردهای بسیار بزرگ سازمانها هستند. چیزی که محسن نوشته را با تمام وجود تجربه کردم.)
جینهایی که میپوشید برندسازی میشوند. شرکتی که در آن کار میکنید برندسازی میشود. و شما ـ بله خود شما ـ برندسازی میشوید! در واقع شما چند برند دارید. این خبر خوب است. ولی خبر بد این است که برندهای چند گانه شما ممکن است با هم کار نکنند. حتی ممکن است آنها علیه شما کار کنند!
فرقی نمیکند برند شما فرد اسمیت مدیرعامل والمارت، خوانیتا گومز مدیر آموزش یا هر چیز دیگری باشد؛ شما در هر حال یک برند دارید. و البته چنانچه خواهیم دید تنها یک برند هم ندارید، بلکه چندین برند مختلف دارید! بنابراین لازم است که یاد بگیرید چهطور کاری بکنید که برندتان برای شما کار بکند.
اغلب مردم لوگوها را با برندها اشتباه میگیرند. اجازه بدهید همین ابتدا تفاوت این دو مفهوم را روشن کنیم: لوگو آن چیزی است که میبینید، برند آن چیزی است که میاندیشید. وقتی لوگوی تیک مانند نایک را میبینید به ذهنتان میرسد که “ورزش برای همه” و این یعنی برند. وقتی یک ـ لوگوی لکسوس ـ را میبینید میاندیشید که … خودروهای لوکس برای تعداد کمی آدم پولدار و این یعنی برند. وقتی که قوطی سفید و قرمز شرکت سوپکن را میبینید ناگهان شروع میکنید به فکر کردن به اینکه … عجب سوپ خوشمزهای بود!
ایده را گرفتید؟
برند یک دارایی ثابت ذهنی است که هر کس در ذهناش در مورد بازار هدف دارد.
برندها بهعنوان میانبرهای ذهنی که به مشتریان در تصمیمگیری برای خرید کمک میکنند، عمل میکنند. برندها به شما میگویند با چه کسی میخواهید معامله کنید، او احتمالا چه چیزی به شما خواهد فروخت و پیشزمینه ذهنی شما را در مورد کیفیت و قیمتی که باید انتظار داشته باشید شکل میدهند. ایده برند همه نقاط خالی را پر میکند و به پیام اجازه میدهند که بر روی اطلاعات جدید متمرکز شود. برندهای قوی وقتی از رسانهها استفاده میکنند بسیار اثربخشتر هستند، زیرا زمانهای پیامرسانی عالی را نباید برای معرفی صرف کرد!
مایکروسافت میتواند با لوگوی خود را درخشان کنند و بعد به سر کار خود برگردند. پسران مایکروسافت میتوانند هر شرکت نرمافزاری که امروز ممکن است شما کشف کنید چه کسانی هستند و چه میکنند را نابود کنند و بعد به دفترشان برگردند!
چیزی که ممکن است شما تشخیص ندهید این است که در بسیاری مواقع برندهای کوچک هستند که در ردههای بالای برندهای جهانی قرار دارند. ما این برندهای کوچک را مایکرو برند مینامیم.
ساختن آسان مایکرو برند
این تعاریف را در نظر بگیرید:
هر پیامی که یک انتظار را ایجاد کند، به هر وسیلهای که ارسال شود تلاشی در جهت برندسازی است.
هر برندی که قصد داشته باشد یک بازار کوچک را تحت سلطه خود آورد مایکرو برند نامیده میشود.
یک بازار کوچک میتواند به اندازه رابطه میان دو نفر باشد.
هر کاری که انجام دهید بر ارزش برند شما تأثیر میگذارد. وقتی شما یک شرکت یا حتی یک دپارتمان را مدیریت میکنید، مجبورید به این فکر کنید که چگونه مایکروبرندهای افراد درگیر میتواند بر برند کل مجموعه تأثیرگذار باشد. شگفتانگیز این است که در بسیاری از موارد یک مایکرو برند از برندهای پر اسم و رسم بینالمللی قویتر است.
مثلا در مورد بنگاه معاملات خودروی محلتان فکر کنید. روی تابلوی سر در مغازه ابتدا برند جهانی فورد یا تویوتا نظر شما را به خود جلب میکند. زیر این لوگو شما احتمالا نام بنگاه معاملات خودرو را میبینید. ولی وقتی که میخواهید خودرویتان را تعمیر کنید دیگر نام برند چقدر اهمیت پیدا میکند؟ احتمالا مایکرو برند مسئول سرویسدهی به شما ـ یعنی همان کسی که اولین نقطه تماس شما بوده ـ برای شما اهمیتی بیشتری دارد تا نام برندی که روی سر در آن مغازه است.
در کسب و کار رستورانداری در تأیید قدرت مایکرو برندها یک جمله معروف وجود دارد که میگوید: هیچ رستوران کم ظرفیتی وجود ندارد، بلکه فقط مدیران کم ظرفیت وجود دارند!
به کار بردن مفهوم مایکرو برندسازی
وقتی مدیر یک نمایندگی جدید شرکت ساختمانی Home Depot مورد مصاحبه قرار گرفت، او نشان داد که درک عمیقی از یک مایکرو برند دارد. از او پرسیده شد: “کار کردن برای یک شرکت عظیم مانند Home Depot شبیه چیست؟”
“کدام Home Depot؟” آن مدیر طوری رفتار کرد که انگار هرگز اسم شرکتی را که چک حقوقیاش را صادر میکند نشنیده است!
گزارشگر تلاش کرد به وی فشار بیاورد وی مدیر بازی را تا جایی ادامه داد که گفت: “اوه! شرکت Home Depot را میگویید. این علامت آنها است؛ اما این فروشگاه مال من است. این دیگر من هستم که یک شکست بزرگ یا یک موفقیت چشمگیر را رقم میزنم!”
بالای در یک ساندویچفروشی Subway یک تابلوی کوچک آویزان شده بود که همانند یک سرود مذهبی برای ایده مایکرو برندسازی است. آن تابلو به سادگی میگفت: “تحت مدیریت قبلی.” کسی میگفت که مایکرو برند مدیر محلی محبوب قبلی قدرتمندتر از برند بینالمللی معروف Subway است.
در یک مقیاس کوچکتر، به برند خود بهعنوان یک آدم حرفهای در محیط کار و بهعنوان عضوی از اعضای خانواده فکر کنید. ظاهرتان، واژههایی که استفاده میکنید، هر چیزی در مورد شما بهعنوان لوگوی شما عمل میکند و مایکرو برند شما را در ذهن کسانی که میخواهید روی آنها تأثیر بگذارید، تحت تأثیر قرار میدهد. آیا شما دارایی واقعی ذهنی که شما نیاز دارید در ذهن رئیستان یا اعضای خانوادهتان مال شما باشد را تحت کنترل و مدیریت خود دارید؟
همه چیز مربوط به شما است
مایکرو برندهای قدرتمند توسط بازاریابان ماهر و با صرف هزاران دلار ساخته نمیشوند. مایکرو برند به احتمال زیاد با شبکهسازی استراتژیک، روابط عمومی هوشمندانه و حتی بعضی وقتها بازاریابی رویدادی (Event Marketing) ساخته میشوند. در هر حال سه راه برای بهرهگیری از قدرت مایکرو برندسازی پیشنهاد میشود:
اول؛ یک موجودی از همه برندهایی که ممکن است با شما در ارتباط باشند نگهداری کنید. علاوه بر برند شما بهعنوان یک فرد حرفهای در سر کار، برندتان را بهعنوانی عضوی از خانواده فراموش نکنید!
دوم؛ تصمیم بگیرید کاری کنید که برندهای مختلفتان با یکدیگر در هماهنگی باشند و اینکه اصلا میخواهید چه کسی باشید.
سوم؛ جلوی مدیریت برندهایتان توسط خودشان را بگیرید و با فعالیت بیشتر، مدیریت “دارایی واقعی ذهنی” را ـ که میخواهید در ذهن دیگران از خود بسازید ـ در میان کسانی که میشناسید و دوست دارید، شروع کنید.
در یک دنیای مملو از پیامهایی که در سیستم ارتباطی در حال انتقال هستند، برجسته ماندن هر روز سختتر از دیروز است. خبر خوب این است که لازم نیست برای موفقیت بر دنیا غلبه کنید. همه چیزی که لازم دارید این است که بازار کوچکی را که بازار خود شما است به مالکیت خود درآورید. و این همان دلیلی است که ضرورت درک قدرت برندتان و مایکرو برندتان را یادآوری میکند!
“فقط میخواهم که مردم من را یک فوتبالیست سختکوش بدانند. کسی که عاشق این ورزش بود و هر زمان که وارد زمین میشد، تمام تلاشش را به کار میگرفت. چون من خودم با این حس وارد زمین چمن میشدم و تا پایان عمر فوتبالیام هم همینطور بودم. من همیشه تمام تلاشم را برای تیم به کار میگرفتم. فکر میکنم که در طول سالهای گذشته، در زندگیام و درکارنامه ورزشیام، مردم به مسائل مختلفی توجه کردهاند و گاهی وقتها آنچه در زمین کسب کردهام، زیر سایهی مسائل دیگری قرار گرفته. شاید من گفتم که این مرا اذیت نمیکرده؛ ولی واقعا از این بابت اذیت شدهام و در نهایت، من فوتبالیستی هستم که برای برخی از بزرگترین باشگاههای دنیا بازی کردهام و درکنار برخی از بهترین بازیکنان دنیا توپ زدهام و زیر نظر بزرگترین و بهترین سرمربیان دنیا فوتبال بازی کردهام و تقریبا تمام افتخارات ممکن را کسب کردهام.
قطعا این ناراحتکننده است که برخی از مردم راجع به مسائل دیگری فکر میکنند. حالا با اتمام عمر ورزشیام، به عقب نگاه میکنم و با خودم میگویم:«من تقریبا تمام افتخارات ممکن را با هر باشگاهی که در آن توپ زدهام، کسب کردهام … ۱۱۵ بازی ملی برای تیم ملی کشورم انجام دادهام و دوبار پشت سر بزرگترین فوتبالیستهای دنیا، در رده دوم جایزه بهترین بازیکن فوتبال سال دنیا قرار گرفتهام و از این بابت احساس غرور میکنم.»” (دیوید بکهام در مورد خداحافظیاش از فوتبال؛ اینجا)
قسمتی که توپر کردهام را چند بار بخوانید. یکی از بزرگترین فوتبالیستهای تاریخ، میگوید که تمام هدفاش در فوتبال، بیشتر تلاش کردن بوده است! اما نکتهای که بکهام در ادامه اشاره کرده بهنظرم مهمتر است: موفقیت، لزوما رسیدن به یک دستاورد عجیب و غریب و جلو زدن از دیگران نیست. خیلی وقتها دوم شدن و سوم شدن، از اول شدن لذتبخشتر است! بنابراین، از موفقیتهایت ـ هر چند کوچک باشند ـ حسابی لذت ببر. وقتی به آخر مسیر رسیدی، مجموع همان موفقیتهای کوچک، میشوند یک لذت بزرگ!
هر کسب و کار کوچکی چه فروشگاه و کارگاه و دفتر و هر محل فیزیکی دیگری داشته باشد و چه نداشته باشد، نیازمند گروهی از ابزارها و تجهیزات است. بهنوعی میشود بگوییم ابزارها و تجهیزات همان “دارایی”های ما هستند که با “سرمایهگذاری” آنها را تهیه میکنیم و مدتها از آنها استفاده میکنیم.
برای اینکه ببینیم به چه ابزارها و تجهیزاتی نیاز داریم باید روشهای انجام کارها را در کسب و کارمان بررسی کنیم تا ببینیم برای هر فعالیت به چه ابزارها و تجهیزاتی نیاز است. حتما بعضی از ابزارها و تجهیزات در فعالیتهای مختلفی کاربرد دارند و برخی دیگر خاص یک فعالیت هستند. بعد از اینکه فهرست ابزارها و تجهیزات مشخص شد، باید بهسراغ خریداری یا تهیهی آنها برویم. اما چطور باید این کار را انجام بدهیم؟ برای این منظور این سه گام را طی کنید:
۱- مشخص کنید کدام ابزارها و تجهیزات حیاتی هستند: معمولا همیشه در فهرست ابزارها و تجهیزات، چند تایی بسیار حیاتیاند که لازم است حتما خریداری شوند؛ ولی بقیه شاید در آن اوایل کار خیلی ضروری نباشند. مثلا: در یک کسب و کار کوچک تهیهی غذا برای شرکتها، احتمالا بدون اجاق گاز نمیشود غذا را پخت؛ اما شاید خیلی هم نیاز ضروری به داشتن یخچال نباشد (چون مواد اولیه را روز به روز از بازار میخریم.)
۲- خرید، اولین قدم در فرایند تأمین تجهیزات و ابزار نیست: معمولا در ذهن ما این است که هر چیزی که لازم داریم را باید از بازار خریداری کنیم. اما خیلی وقتها ممکن است در خانهی خودمان، انباری مادربزرگ، مغازهی دایی، حجرهی عمو و خلاصه هر جای دیگری که بشود، دنبال وسایل بهدردنخور (برای صاحبشان) یا خاکخورده و قدیمی که هنوز قابل استفاده باشند (یا بشود با کمی تعمیرات از آنها استفاده کرد) بگردید. حواستان باشد که بودجهتان برای راهاندازی کسب و کار کوچکتان چقدر محدود است و باید صرف مهمترین چیزها شود. بنابراین هر چیزی را که میشود مجانی تهیه کرد (و البته حداقلی از کیفیت را هم دارد)، را برای راهاندازی کسب و کارتان در اولویت قرار دهید. طبیعتا برخی از این ابزارها و تجهیزات را هم میتوان قرض گرفت یا با مبلغ اندکی اجاره کرد. ضمنا فراموش نکنید یکی دیگر از راههای تهیهی ابزارها و تجهیزات، بهاشتراک گذاشتن برخی از چیزها با دوستانی است که آنها هم کسب و کار کوچکی دارند (معمولا خیلیها از این روش برای اجارهی دفتر کار استفاده میکنند؛ ولی میشود مثلا چند کسب و کار کوچک مستقر در یک ساختمان هم یک دستگاه چاپگر را مشترکا تهیه کنند یا اینکه چاپگر یکی از آنها را بین همه بهاشتراک بگذارند و در هزینههای نگهداری آن شریک شوند.)
۳- حالا باید بهسراغ تهیهی آن چیزهایی برویم که باید آنها را بخریم: خرید کردن از آن ویژگیهای خوب ایرانیها است که در آن حسابی تخصص دارند. بنابراین خودتان راه و رسماش را حتما بلدید؛ فقط دو نکته:
اول ـ حتما میدانید که هر کالایی یک راسته در بازار شهر یا یک محل مشخص شهر دارد که در آنجا میتوانید انواع و اقسام برندهای همان کالا را با قیمتهای مختلف ببینید و از بین آنها بهترینشان را که متناسب با بودجه و نیاز کسب و کارتان است، انتخاب کنید. بنابراین برای خرید لطفا همان اول کار به مرکز خرید سر کوچهتان مراجعه نکنید!
دوم ـ باز هم این نکته مهم است که قبل از خرید دقیقا مشخص کنید چه ابزار یا تجهیزاتی را لازم دارید و حداقل ویژگیها و کارهایی که باید آن ابزار باید انجام بدهد چیست. مثلا فرض کنید من میخواهم یک لپتاپ بخرم. این لپتاپ باید چه پردازشگری (CPU) داشته باشد، حافظهاش (RAM) چقدر باشد، کارت گرافیکیاش چطور، آیا کارت شبکه لازم دارم یا نه و چیزهای دیگری شبیه اینها، همه ویژگیهایی هستند که قیمت لپتاپ را از چند صد هزار تومان تا چند میلیون تومان تغییر میدهند. حواستان باشد که اگر چه درست است که گرانی بیحکمت نیست؛ اما لزومی هم ندارد بهسراغ گرانترین کالای موجود برویم. وقتی من قرار است حداکثر با یک لپتاپ چند خط کد بنویسم یا یک گزارش چند صفحهای در نرمافزار ورد بنویسم چرا سراغ لپتاپی با حافظه و کارت گرافیکی بسیار بالا بروم و چند برابر هزینه کنم؟ این اشتباهی است که متأسفانه هزینههای بسیاری از کسب و کارهای کوچک را از همان اول بهصورت غیرواقعی بهشدت بالا میبرد. بنابراین هر چیزی بهاندازهاش خوب است.
استودیو طراحی حاشیه یکی از شرکتهایی است که در این دو سال اخیر افتخار همکاری با آن را داشتهام و مخصوصا مدیر آن، دوست خوب من و جوان خوشفکری است. این استودیو برای توسعهی فعالیتهای خود نیازمند همکار در زمینههای زیر است:
۱٫ طراح و برنامه نویس وب:
تسلط کامل بر HTML و CSS3 و همچنین شناخت کامل php و Jquery
آشنایی کامل و تخصصی با یکی از CMSهای Joomla ،Wordpress ،Dropal
حداقل داشتن ۲ سال تجربه کاری مفید و همچنین ارائه نمونه کار الزامی است.
۲٫ مدیر فروش و بازاریابی:
علاقهمند به حوزه وب و تبلیغات
ظاهر مناسب با روابط عمومی بالا
آشنا با اصول و فنون مذاکره
توانمند در تنظیم پروپوزال و همچنین عقد قرارداد
حداقل ۳ سال تجربه کاری مرتبط
در طول این مدت، بحثهای زیادی در مورد آیندهی شرکت داشتهایم و کلی ایدهی جذاب برای توسعهی شرکت در انتظار اجرا شدن هستند! رزومههایتان را به آدرس alireza.oh@gmail.com ارسال فرمایید.
ایدهها شکلها و اندازههای مختلفی دارند. اما تجربیات من و بسیاری از دانشجویانام، به من آموختهاندکه ایدههای برنده ـ یعنی ایدههایی که سودآورند، گرفتن حق امتیاز آنها آسان است و تأمین مالی آنها سخت نیست ـ ویژگیهای مشترکی دارند. مثلا آنها با روشن کردن سختترین موانع موجود در برابر تجاریسازی و عرضهی یک محصول به بازار ـ قبل از اینکه کارآفرین مقدار قابل توجهی زمان، انرژی و پول را روی ایدهاش سرمایهگذاری کند ـ مسیری شفاف و هموار را بهسوی موفقیت ترسیم میکنند.
اگر ایدهی شما ۵ ویژگی زیر را نداشته باشد، احتمالا لازم است به این فکر کنید که چقدر میخواهید روی موفق شدن این ایده سرمایهگذاری کنید:
۱- یک بازار بزرگ و قابل اطمینان:
اگر محصول شما برای یک بازار بهاندازهی کافی بزرگ جذاب نباشد، احتمالا نمیتوانید هزینهی واقعیسازی آن ایده را بازگردانید. سادهتر بگویم: دارید وقتتان را تلف میکنید. نگران این نباشید که امروز تقاضای کافی برای تأمین هزینههای تولید، توزیع و بازاریابی ایدهتان وجود ندارد. ماشینحسابتان را بردارید سعی کنید و با کمک اینترنت اندازهی بازار را حدس بزنید. حدس میزنید چه کسی محصول شما را بخرد؟ کجا؟
سالها پیش مقالهای خواندم در مورد نیازی که به وجود فضای بیشتری روی برچسبهای بطریهای شربتهای داروها وجود داشت. این فرصت خیلی سریع در ذهن من جرقهی ایدهای را زد. هر کسی بالاخره حتی اگر دارو هم خریداری نکند، حتما بطری آب یا نوشابه میخرد. من از جستجو در اینترنت متوجه شدم که صنعت بستهبندی واقعا چقدر صنعت گستردهای است و بازار هم بهشکل غیرقابل انکاری بزرگ است. این یافته باعث شد تا من یک برچسب چرخشی برای محصولات طراحی کنم که فضای بیشتری را روی بطری فراهم میکرد.
یک شاخص خوب بازار اصلی، وجود محصولات دیگری است که هدف آنها حل همان مشکلی است که شما قصد دارید حل کنید. اگر ایدهی شما آنقدر انقلابی باشد که هیچ محصول موجود در بازاری به تنهایی با آن برابری نکند، شما با چالشی جدیدی مواجه هستید. اما این چالش هم بدان معنا نیست که ایدهی شما خوب نیست یا نباید دنبالاش کنید. تنها میشود این نتیجه را گرفت که اجرا کردناش سختتر است.
۲- فناوری تولید موجود:
من نمیتوانم اهمیت این موضوع را دستکم بگیرم. بسیاری از کارآفرینان ارزیابی واقعیتهای فرایند تولید را بسیار دیر آغاز میکنند. محصولاتی که نیازمند ایجاد تجهیزات تولیدی جدید هستند بسیار هزینهبر هستند. با پیمانکاران تولید (تولیدکنندهای که طی قراردادی، تولید محصولاتان را در کارخانهشان انجام میدهند. م.) تماس بگیرید تا ببینید ایدهی شما چگونه میتواند در عمل اجرا شود. این گروه از تولیدکنندگان را بهراحتی میتوان از طریق اینترنت یا اتاقهای بازرگانی و اتحادیههای صنفی پیدا کرد. با آنها تماس بگیرید. کلیاتی از ایدهتان را به آنها نشان دهید ـ ترجیحا در قالب یک نقشهی CAD ـ و از آنها بخواهید تا هزینهی تولید صد تا دویست هزار واحد از آن محصول را تخمین بزنند.
همیشه با هر کسی که با او کار میکنید یک توافقنامهی محرمانگی و عدم افشای اطلاعات امضا کنید. در صورت امکان پیش از نشان دادن ایدهتان به دیگران، درخواست ثبت حقوق انحصاری (پتنت) آن را ثبت کنید. این روش بسیار ارزانتر از آن چیزی است که فکر میکنید و از ایدهتان برای نزدیک به یک سال ـ مدت زمان رسیدگی به درخواست ثبت پتنت ـ محافظت میکند.
۳– یک قیمت خردهفروشی قابلقبول:
تولید ایدهتان چقدر هزینه میبرد؟ برآوردی را از تولیدکنندهی طرف قراردادتان دریافت کنید. اگر محصول شما بسیار گرانتر از محصولات مشابه و موجود باشد، لازم است کمی تأمل کنید. خردهفروشان هیچ تمایلی به سفارش محصولی که قیمت آن در یک بازهی معقول قرار نگیرد، ندارند. قانون سرانگشتی در اینجا این است که قیمت خردهفروشی محصول ۵ برابر هزینههای تولید آن است.
۴- منفعتی که در یک جمله قابل بیان باشد:
برای بسیاری از کارآفرینان درک این موضوع که در واقع در حال فروش منافع محصولاتشان هستند و نه ایدههای آن محصولات، مشکل است. منافع همان چیزهایی هستند که مصرفکنندگان را به خرید محصولات ترغیب میکنند. بههمین شکل شما منافع ایدههایتان را به هر کسی که بهنوعی با او همکاری میکنید ـ از جمله: سرمایهگذاران، توزیعکنندگان و خردهفروشان ـ نیز میفروشید. آیا منفعت ارائه شده توسط شما یکتا است؟ آیا قابل توجه است؟ مثلا تکجملهای که من برای معرفی فناوری برچسبهای چرخان خودم استفاده کردم این بود: “این نوع برچسب جدید، ۷۵ درصد فضای بیشتر به بستهبندی شما اضافه میکند.” اینکه نمیتوانید چنین تعریف مختصر و مفیدی را ارائه کنید، نشانهی این است که منفعت حاصل از ایدهی شما چندان هم بالا نیست یا احتمالا ایدهی شما اصلا منفعتی ندارد!
۵٫ یک رابط کاربری مناسب:
علاوه بر داشتن یک جملهی معرفی، لازم است درک روش استفاده از محصول شما برای مشتریان آسان باشد. مثلا: زمانی که فناوری برچسب خودم را توسعه میدادم، تصویری از یک دست که در حال چرخاندن برچسب بود را روی نمونهی اولیه (پروتوتایپ) محصولم گذاشته بودم تا نشان دهم چگونه باید از این نوع برچسب جدید استفاده کرد.
اگر ایدهی شما آنقدر جدید یا پیچیده است که لازم است روش استفاده از آن به مصرفکنندگان آموخته شود، بگذارید خودشان متقاعد شوند که واقعا به آن نیاز دارند. هر چند این روش بسیار هزینهبر است. اغلب شرکتها حاضر به سرمایهگذاری روی چنین ایدهی رادیکالی نیستند. طراحی یک استراتژی بازاریابی دهان به دهان بهاندازهی کافی سخت است؛ حالا فکر کنید توضیح ایدهتان پیش از فروش آن محصول چقدر کار سختی میتواند باشد. بنابراین محصولتان را تا جایی که میتوانید ملموس بسازید تا فوقالعاده بیشتر بازارپذیر شود.