احتمالا تعجب کردهاید که چرا دوباره گزارهها در این هفته متوقف شد. این مسئله دلیل بسیار مهمی داشت: سؤال اساسی بود که توسط یکی از اساتید بزرگوارم برای من مطرح شد و البته ارتباط مستقیمی هم با گزارهها داشت! 🙂 خب یک تناقض بزرگ باید حل میشد که بعد از چند روز فکر کردن، بهنظرم بهصورت حداقلی راهحلش را یافتهام. بر این اساس گزارهها تغییراتی خواهد داشت که بهتدریج شاهدشان خواهید بود. با این مقدمه برویم سراغ کار اصلیمان! 🙂
یش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان دنبال کنید (بهیاد زندهیاد گودر!)
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
برای مرور سریعتر مطالب، لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
برای مطالعهی مطالب انگلیسی که مطالعه میکنم، از اینجا مشترک مجلهی گزارهها در فلیپورد شوید!
یکی از مراحل اجرا کردن هر ایدهای فروش آن است. احتمالا هدف اصلیمان از طی کردن مسیر طولانی از فکر کردن به یک ایدهی کسب و کاری تا امروز، کار خیریه نبوده است؛ بلکه میخواهیم درآمدی داشته باشیم و البته حتما پولدار هم شویم! (این هم اصلا هدف بدی نیست؛ اما بهشرط رعایت اصول اخلاق حرفهای.)
پس قرار است ایدهمان را بفروشیم. اما تا وقتی که خریداران احتمالی، خود ما و ایدهمان و مزایای آن را تشناسند، کسی هم از ما خرید تخواهد کرد. اینجاست که موضوع “بازاریابی” پیش میآید. همینجا نکتهی مهمی را باید یاد بگیریم: اینکه بازاریابی همان فروش نیست و با آن متفاوت است؛ این در حالی است که تصور اغلب ما از بازاریابی این است که کسی (مثلا: ویزیتور، بازاریاب، فروشنده یا …) دهها ترفند را امتحان میکند تا سرانجام بتواند محصول یا خدمتی را به ما بفروشد. اما واقعیت اینگونه نیست و تعریف علمی بازاریابی چیز دیگری است.
در واقع بازاریابی مرحلهای قبل از فروش است که میتواند منجر به فروش بشود یا نشود. در بازاریابی لزوما با تکتک مشتریان روابط برقرار نمیکنیم و قرار هم نیست به کسی چیزی بفروشیم. در بازاریابی بهدنبال یک کشف مهم هستیم: اینکه “خواسته”ی مشتری چیست؟ خواسته در اینجا واژهی غریبی بهنظر میرسد. ما همیشه شنیدهایم که باید “نیاز” مشتریان را تشخیص و به آن پاسخ داد. این درست است؛ اما آیا نیاز آن دسته از مشتریان که نمیتوانند یا نمیخواهند برای رسیدن به آن پول پرداخت کنند، میتواند انگیزهی خوبی برای راهاندازی یک کسب و کار باشد؟ بنابراین این تعریف را گوشهی ذهنتان نگه دارید: “خواسته یعنی نیازی که مشتری برای پاسخگویی به آن حاضر به پرداخت پول است.”
طبیعتا اگر مدل کسب و کار مناسبی تدوین کرده باشید، بخش مهمی از اطلاعات مربوط به کشف “خواستههای” مشتریان را در مراحل تحقیقات قبلیتان بهدست آوردید؛ هر چند که شاید بد نباشد دوباره اندکی در مورد گروههای احتمالی مشتریان و خواستههای آنها تحقیق کنید. در هر حال خروجی این بخش، فهرستی از گروههای مختلف مشتریان (طبقهبندی شده براساس سن، جنس، طبقهی اجتماعی و …) و خواستههای آنها خواهد بود.
وقتی خواستههای مشتریان شناسایی شدند، باید مشخص کنیم میخواهیم چه چیزی به مشتریان بفروشیم تا به آن خواستهها پاسخ بدهیم. فرض کنید من میخواهم به شرکتها خدمات مشاورهی حسابداری بدهم. برای این منظور لازم است چند قدم را طی کنم:
فهرستی از منافع و مزایایی که محصول یا خدمت شما دارد را تهیه کنم (مثلا: این کار باعث میشود تا هزینههای رسیدگی به مسائل حسابداری و مالیاتی شرکت بدون کاهش کیفیت بهشدت کاهش یابد.)
باید ببینم هر یک از این منافع به چه خواستهای از کدام گروه مشتریان پاسخ میدهد (مثلا: این خدمات برای شرکتهای کوچکی که برایشان داشتن یک حسابدار تمام وقت نمیصرفد، مناسب است. در عین حال بعضی از شرکتها هم حسابدار حرفهای در زمینهی مسائل مالیاتی ندارند و من میتوانم به آنها خدمات خودم را ارائه کنم.)
در مرحلهی بعد باید ببینم که محصول یا خدمتام را با چه قیمتی میتوان به مشتریان ارائه کرد. تعیین قیمت برای محصولات نسبتا آسانتر است؛ چرا که میشود براساس قیمت تمام شدهی هر محصول و سود تصمیم گرفت. در مورد خدمات خیلی این کار را نمیشود کرد. برای محاسبهی قیمت خدمات از بررسی قیمت خدمات کسب و کارهای مشابه شروع کنید و با شهودتان تصمیم بگیرید که خدماتتان را با چه قیمتی بفروشید (و بدیهی است که میتوانید قیمت فروش کالاها را هم از همین روش استخراج کنید.) البته صادقانه باید بگویم: در نهایت باید ببینم فروش یک واحد محصول یا خدمت با چه حداقل قیمتی برای من میصرفد و آیا مشتری حاضر است این قیمت را بپردازد یا خیر؟
در نهایت بحث روشهای ارتباط با مشتری مطرح میشود که تبلیغات و ویزیتوری یکی از آنهاست. خود برخورد من با مشتریان، یک راهکار بسیار مهم است. کمک گرفتن از دوستان برای معرفی تخصص من و داشتن یک وبسایت فعال (با محتوای تخصصی) هم راهکاری عالی است. ارسال خبرنامه از طریق ایمیل راهحل خوب دیگری است. در هر حال از طریق روشهای ارتباطی، میخواهیم به مشتریان بالقوه نشان بدهیم که ما در این دنیا هستیم، به حرف و نظر او گوش میدهیم و چرا باید این محصول / خدمت را از ما بخرد و نه رقیبمان.
و جملهی پایانی: اجرای طرح سادهی فوق در عمل میشود فروش.
الف ـ یک هفتهای گزارهها بهروز نشد. تحت فشارهای کاری وحشتناکی بودم و البته یکی دو زخم قدیمی هم در دلم سر باز کرده بودند. حاصل این دو جریان شد هفتهای سرشار از آشفتگی و گیجی ذهنی. شرایطم حالا کمی نرمالتر شده و میشود به زندگی همراه با گزارهها بازگشت! دلم در این یک هفته برای گزارهها حسابی تنگ شده بود …
ب ـ این هفته یک پیشنهاد جدید هم برایتان دارم که در واقع میشود اسمش را گذاشت محصولی جدید از گزارهها! یکی از دغدغههای همیشگیام این بود که چطور مطالب انگلیسی را که میخوانم و خوشم میآید را بهاشتراک بگذارم و با توجه به حجم مطالب فارسی، پست لینکهای هفته جایش نبود. بالاخره راهش را یافتم: میتوانید از اینجا مشترک مجلهی گزارهها در فلیپورد شوید!
ج ـ هفتهی گذشته همایش روز رسانههای اجتماعی در تهران برگزار شد. یک خسته نباشید جدی به همهی دوستان عزیز دستاندرکار این همایش و بهصورت ویژه دوست عزیزم جواد افتاده که بار اصلی همایش برعهدهی او بهعنوان دبیر همایش بود.
د ـ این هفته وبلاگ رفتار سازمانی هم به ۳۰۰مین نوشتهاش رسید. یک تبریک ویژه و خسته نباشید به استاد عزیزم وفا کمالیان که یکی از بزرگترین مشوقان و راهنماهای من در دو سال اخیر بودند. بهامید اینکه باز هم هر هفته از نوشتههای ایشان هر چه بیشتر استفاده کنیم.
خب با این مقدمه برویم سراغ کار خودمون!
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
برای مرور سریعتر مطالب، لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
از این هفته عنوان بخش “جامعهشناسی، سلامت و روانشناسی و کار حرفهای” را به “زندگی و کار حرفهای” تغییر میدهم تا جامعیت بیشتری به حوزههای مورد پوشش این بخش داده شود.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
برای مرور سریعتر مطالب، لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
از این هفته عنوان بخش “جامعهشناسی، سلامت و روانشناسی و کار حرفهای” را به “زندگی و کار حرفهای” تغییر میدهم تا جامعیت بیشتری به حوزههای مورد پوشش این بخش داده شود.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
برای مرور سریعتر مطالب، لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
هر کارآفرین موفقی لازم است یاد بگیرد چگونه یک مدیر عملیاتی عالی باشد. نکاتی که در این مقاله ارائه میشوند، ویژگیهایی را نشان میدهند که به شما شانس تبدیل شدن به یک مدیر موفق را خواهند داد.
اگر به موضوعاتی مدیریتی علاقهمند نباشید، هرگز نخواهید توانست شکار بزرگی را در طول زمان زندگیتان داشته باشید. و البته با این روش، هرگز شانس یادگیری یا صیقل دادن مهارتهایی را که به شما این امکان را میدهند تا روزی کسب و کار خودتان را راه بیاندازید، نخواهید داشت.
متأسفانه بسیاری از افرادی که احتمالا میتوانند تبدیل به کارآفرین موفق بشوند، هرگز شانس کشف یا نمایش تواناییهای خود را نمییابند. میدانم که کمی غیرممکن بهنظر میرسد. اما چارهای نیست و راه دیگری وجود ندارد.
حتی کارآفرینان بزرگ همعصر ما ـ کسانی مانند لری پیج (یکی از بنیانگذاران گوگل) و مارک زوکربرگ (بنیانگذار فیسبوک) ـ هم لازم است یاد بگیرند چطور مدیران اثربخشی باشند؛ چرا که در غیر اینصورت شرکتهای آنها ـ گوگل و فیسبوک ـ بههیچ جایی نخواهند رسید و باید بگویم اصلا برای من مهم نیست نوآوریهای آنها چقدر دوستداشتنیاند.
در اینجا به مهارتها و ویژگیهایی اشاره میکنم که مدیران ارشد و رهبران کسب و کار در نسل بعدی مدیران و کارآفرینان بهدنبال آنها میگردند. حتی اگر برخی از آنها را دارید یا میتوانید بهشکل مناسبی وانمود کنید که آنها را دارید نیز همچنان برای متقاعد شدن افراد قدرتمند دنیای کسب و کار برای دادن شانسی به شما، لازم است با مباحث مدیریتی آشنا باشید.
در اینجا به ده مهارت مدیریتی مورد نیاز برای تبدیل شدن به یک کارآفرین موفق اشاره میشود:
یک ـ دیدن تصویر بزرگ ماجرا: وقتی با کسی ملاقات میکنم که بازار، روش کارکرد شرکتها و راه و رسم کسب و کار را میفهمد ـ هر کسی که باشد ـ با خودم فکر میکنم: “این فرد پتانسیل موفقیت را دارد.” در مقابل اگر تنها چیزی که میدانید و به آن علاقهمندید، حوزهی محدود کاری خودتان باشد، این تصویر کوچک، همهی آن چیزی است که در طول مسیر شغلیتان آن را خواهید دید.
دو ـ اشتیاق به نتیجهگیری: اگر برای بهنتیجه رساندن کارها زندگی میکنید، اگر برای تحقق هدفها زندگی میکنید تا بتوانید در آخر کار به پشت سرتان نگاهی بیاندازید و بگویید: “من این کار را انجام دادم” یا “من هم بخشی از این کار بودم”، مطمئن باشید مدیران و استخدامکنندگان هم این را خواهند دید. آنها بهدنبال چنین ویژگی در متقاضیان میگردند. این ویژگی اگر چه برای بهسرانجام رساندن کارها مهم است؛ اما در عین حال نقطهی شروع بسیار مناسبی هم هست.
سه ـ شجاعت: اندکی از ما در زمان جوانی اعتماد بهنفس قابل توجهی از خودمان بهنمایش میگذاریم؛ تنها به این دلیل ساده که ما هنوز تجربهی کافی، موفقیتهای قابل توجه و شکستهای زیادی که لازمهی رسیدن به اعتماد بهنفس هستند را کسب نکردهایم. اما اگر حداقل جرأت انجام کارهای مورد علاقهتان را دارید، همین برای متقاعد کردن کهنهکاران برای باور کردنتان و دادن یک فرصت به شما کفایت میکند.
چهار ـ شایستگیهای تخصصی: هر کاری که قصد دارید انجام دهید، اگر مردم شما را برای انجام کار، بهاندازهی کافی متخصص ندانند، بهتر است فراموشاش کنید. این روزها از مدیران انتظار میرود تا در حوزهی کاریشان بهترین متخصص هم باشند. بهترین مهندسان معمولا مجبورند تیمها را اداره کنند. بهترین مغزهای مالی مجبورند دیگران را هم کنترل کنند. دنیای کسب وکار اینگونه کار میکند.
پنج ـ اولویتبندی و بدهبستان: دنیای واقعی شبیه آن چیزی که در مدرسه و دانشگاه به ما یاد میدهند نیست. در این دنیا هیچ چیز، به صورت مطلق سیاه و سفید و شسته و رفته نیست. بههمین دلیل است که بخش بزرگی از شایستگیهای یک مدیر، براساس توان او در اولویتبندی و بدهبستان اثربخش با دنیای اطرافاش قضاوت میشود؛ مثلا: تصمیم در مورد انتخاب گزینهی ساختن در برابر خرید یک محصول، بودجهریزی بر مبنای صفر یا کشف اینکه چه چیزی ضرورت دارد و چه چیزی یک دستانداز اساسی است. در هر مصاحبهی مدیریتی حتما پرسشهایی در این زمینه مطرح خواهند شد. حالا میدانید چرا.
شش ـ انگیزشبخشی به دیگران: بعضی از افراد این توان را دارند که با ایجاد همدلی، افراد را بهسوی تحقق یک هدف راهبری کنند. آنها میتوانند چیزها را بهشکلی بیان کنند که دیگران آنها را درک کنند، این درک مشترک را انعکاس دهند و موج آن را تشدید کنند و از همه مهمتر هیجانزده شوند. شما برای این افراد، خود را به درون شعلههای آتش هم خواهید انداخت. بله؛ ممکن است در واقعیت اینگونه نباشد؛ اما حالا نکته را گرفتهاید. این افراد توان مدیریت دارند. هر چند معمولا میگوییم که آنها رهبر بهدنیا آمدهاند؛ اما در عمل، تنها تفاوت آنها با دیگران، مهارتهایی است که در مسیر زندگیشان یاد گرفتهاند.
هفت ـ تصمیمگیری: اگر از ۱۰ نفر بپرسید تصمیمگیری یعنی چه، ۱۰ پاسخ متفاوت دریافت خواهید کرد. معمولا در تعیین مرز میان اقتدار و رهبری، ابهام وجود ندارد. تصمیمگیری بهمعنای مقتدر و انعطافناپذیر بودن نیست. شما تنها لازم است بتوانید تصمیمات “درستی” بگیرید. برای این منظور نیازمند کاوش، گوش دادن؛ استدلال و درک این هستید که چه زمانی باید به شهود درونیتان اعتماد کنید. انجام مناسب این کار، بهدرستی مهمترین جنبهی مدیریت است.
هشت ـ تطبیقپذیری: ما در دنیایی بسیار سریع و متغیر، زندگی و کار میکنیم. بنابراین مدیران لازم است انعطافپذیر باشند تا بتوانند خود را برای موجسواری روی رودخانهی خروشان شرایط، تطبیق دهند. اگر تطبیقپذیر نباشید، از بین خواهید رفت. اگر نتوانید بر موانعی غلبه کنید که بازار رقابتی در برابر شما قرار خواهد داد، متأسفانه باید به شما خبر بدهم که اصلا باقی نخواهید ماند. و البته نمیتوانید با گروه متنوعی از همکاران و مدیران نیز بهشکل اثربخشی کار کنید.
نه ـ پیشگام بودن: من در دوران نوجوانیام بهعنوان یک سرپرست انتخاب شدم. بعدها در دههی بیست سالگیام یک مدیر میانی بودم و سرانجام در دههی سی زندگیام، مدیر ارشد یک شرکت متوسط سهامی عام شدم. چگونه این اتفاق افتاد؟ بیشترش به این دلیل بود که من فردی پیشگام بودم. من واقعا همیشه بهدنبال سختترین کارهای ممکن بودم، بهدنبال آنها به همه جا سرک میکشیدم و بعد هم پیگیر انجامشان میشدم. مدیران ارشد این ویژگی را دوست دارند.
ده ـ سبک مدیریتی از بالا به پایین: سبکهای مدیریتی فرماندهی و کنترلی این روزها خیلی پرطرفدار نیستند. هر نامی که خواستید روی این کار بگذارید: انجام کارها نیازمند تعیین اهداف درست، تشخیص بهترین روش برای دستیابی به آنها و مجبور کردن همه به اجرای این کارها است ـ جوری که احساس کنند زندگیشان به آن وابسته است. من این را مدیریت از بالا به پایین میخوانم. زمانی که جوان هستید، ما مدیران قدیمی دوست داریم که شما هر کاری بکنید تا کارها انجام شوند. بعدها زمان کافی برای صاف کردن لبههای خشن شخصیت خود را خواهید داشت.
کمک به دیگران برای پذیرش یک تغییر(محسن احمدی؛ گاهنوشتهها) (برخی نکات بهظاهر ساده، خیلی وقتها کلید دردهای بسیار بزرگ سازمانها هستند. چیزی که محسن نوشته را با تمام وجود تجربه کردم.)
هر کسب و کار کوچکی چه فروشگاه و کارگاه و دفتر و هر محل فیزیکی دیگری داشته باشد و چه نداشته باشد، نیازمند گروهی از ابزارها و تجهیزات است. بهنوعی میشود بگوییم ابزارها و تجهیزات همان “دارایی”های ما هستند که با “سرمایهگذاری” آنها را تهیه میکنیم و مدتها از آنها استفاده میکنیم.
برای اینکه ببینیم به چه ابزارها و تجهیزاتی نیاز داریم باید روشهای انجام کارها را در کسب و کارمان بررسی کنیم تا ببینیم برای هر فعالیت به چه ابزارها و تجهیزاتی نیاز است. حتما بعضی از ابزارها و تجهیزات در فعالیتهای مختلفی کاربرد دارند و برخی دیگر خاص یک فعالیت هستند. بعد از اینکه فهرست ابزارها و تجهیزات مشخص شد، باید بهسراغ خریداری یا تهیهی آنها برویم. اما چطور باید این کار را انجام بدهیم؟ برای این منظور این سه گام را طی کنید:
۱- مشخص کنید کدام ابزارها و تجهیزات حیاتی هستند: معمولا همیشه در فهرست ابزارها و تجهیزات، چند تایی بسیار حیاتیاند که لازم است حتما خریداری شوند؛ ولی بقیه شاید در آن اوایل کار خیلی ضروری نباشند. مثلا: در یک کسب و کار کوچک تهیهی غذا برای شرکتها، احتمالا بدون اجاق گاز نمیشود غذا را پخت؛ اما شاید خیلی هم نیاز ضروری به داشتن یخچال نباشد (چون مواد اولیه را روز به روز از بازار میخریم.)
۲- خرید، اولین قدم در فرایند تأمین تجهیزات و ابزار نیست: معمولا در ذهن ما این است که هر چیزی که لازم داریم را باید از بازار خریداری کنیم. اما خیلی وقتها ممکن است در خانهی خودمان، انباری مادربزرگ، مغازهی دایی، حجرهی عمو و خلاصه هر جای دیگری که بشود، دنبال وسایل بهدردنخور (برای صاحبشان) یا خاکخورده و قدیمی که هنوز قابل استفاده باشند (یا بشود با کمی تعمیرات از آنها استفاده کرد) بگردید. حواستان باشد که بودجهتان برای راهاندازی کسب و کار کوچکتان چقدر محدود است و باید صرف مهمترین چیزها شود. بنابراین هر چیزی را که میشود مجانی تهیه کرد (و البته حداقلی از کیفیت را هم دارد)، را برای راهاندازی کسب و کارتان در اولویت قرار دهید. طبیعتا برخی از این ابزارها و تجهیزات را هم میتوان قرض گرفت یا با مبلغ اندکی اجاره کرد. ضمنا فراموش نکنید یکی دیگر از راههای تهیهی ابزارها و تجهیزات، بهاشتراک گذاشتن برخی از چیزها با دوستانی است که آنها هم کسب و کار کوچکی دارند (معمولا خیلیها از این روش برای اجارهی دفتر کار استفاده میکنند؛ ولی میشود مثلا چند کسب و کار کوچک مستقر در یک ساختمان هم یک دستگاه چاپگر را مشترکا تهیه کنند یا اینکه چاپگر یکی از آنها را بین همه بهاشتراک بگذارند و در هزینههای نگهداری آن شریک شوند.)
۳- حالا باید بهسراغ تهیهی آن چیزهایی برویم که باید آنها را بخریم: خرید کردن از آن ویژگیهای خوب ایرانیها است که در آن حسابی تخصص دارند. بنابراین خودتان راه و رسماش را حتما بلدید؛ فقط دو نکته:
اول ـ حتما میدانید که هر کالایی یک راسته در بازار شهر یا یک محل مشخص شهر دارد که در آنجا میتوانید انواع و اقسام برندهای همان کالا را با قیمتهای مختلف ببینید و از بین آنها بهترینشان را که متناسب با بودجه و نیاز کسب و کارتان است، انتخاب کنید. بنابراین برای خرید لطفا همان اول کار به مرکز خرید سر کوچهتان مراجعه نکنید!
دوم ـ باز هم این نکته مهم است که قبل از خرید دقیقا مشخص کنید چه ابزار یا تجهیزاتی را لازم دارید و حداقل ویژگیها و کارهایی که باید آن ابزار باید انجام بدهد چیست. مثلا فرض کنید من میخواهم یک لپتاپ بخرم. این لپتاپ باید چه پردازشگری (CPU) داشته باشد، حافظهاش (RAM) چقدر باشد، کارت گرافیکیاش چطور، آیا کارت شبکه لازم دارم یا نه و چیزهای دیگری شبیه اینها، همه ویژگیهایی هستند که قیمت لپتاپ را از چند صد هزار تومان تا چند میلیون تومان تغییر میدهند. حواستان باشد که اگر چه درست است که گرانی بیحکمت نیست؛ اما لزومی هم ندارد بهسراغ گرانترین کالای موجود برویم. وقتی من قرار است حداکثر با یک لپتاپ چند خط کد بنویسم یا یک گزارش چند صفحهای در نرمافزار ورد بنویسم چرا سراغ لپتاپی با حافظه و کارت گرافیکی بسیار بالا بروم و چند برابر هزینه کنم؟ این اشتباهی است که متأسفانه هزینههای بسیاری از کسب و کارهای کوچک را از همان اول بهصورت غیرواقعی بهشدت بالا میبرد. بنابراین هر چیزی بهاندازهاش خوب است.
ایدهها شکلها و اندازههای مختلفی دارند. اما تجربیات من و بسیاری از دانشجویانام، به من آموختهاندکه ایدههای برنده ـ یعنی ایدههایی که سودآورند، گرفتن حق امتیاز آنها آسان است و تأمین مالی آنها سخت نیست ـ ویژگیهای مشترکی دارند. مثلا آنها با روشن کردن سختترین موانع موجود در برابر تجاریسازی و عرضهی یک محصول به بازار ـ قبل از اینکه کارآفرین مقدار قابل توجهی زمان، انرژی و پول را روی ایدهاش سرمایهگذاری کند ـ مسیری شفاف و هموار را بهسوی موفقیت ترسیم میکنند.
اگر ایدهی شما ۵ ویژگی زیر را نداشته باشد، احتمالا لازم است به این فکر کنید که چقدر میخواهید روی موفق شدن این ایده سرمایهگذاری کنید:
۱- یک بازار بزرگ و قابل اطمینان:
اگر محصول شما برای یک بازار بهاندازهی کافی بزرگ جذاب نباشد، احتمالا نمیتوانید هزینهی واقعیسازی آن ایده را بازگردانید. سادهتر بگویم: دارید وقتتان را تلف میکنید. نگران این نباشید که امروز تقاضای کافی برای تأمین هزینههای تولید، توزیع و بازاریابی ایدهتان وجود ندارد. ماشینحسابتان را بردارید سعی کنید و با کمک اینترنت اندازهی بازار را حدس بزنید. حدس میزنید چه کسی محصول شما را بخرد؟ کجا؟
سالها پیش مقالهای خواندم در مورد نیازی که به وجود فضای بیشتری روی برچسبهای بطریهای شربتهای داروها وجود داشت. این فرصت خیلی سریع در ذهن من جرقهی ایدهای را زد. هر کسی بالاخره حتی اگر دارو هم خریداری نکند، حتما بطری آب یا نوشابه میخرد. من از جستجو در اینترنت متوجه شدم که صنعت بستهبندی واقعا چقدر صنعت گستردهای است و بازار هم بهشکل غیرقابل انکاری بزرگ است. این یافته باعث شد تا من یک برچسب چرخشی برای محصولات طراحی کنم که فضای بیشتری را روی بطری فراهم میکرد.
یک شاخص خوب بازار اصلی، وجود محصولات دیگری است که هدف آنها حل همان مشکلی است که شما قصد دارید حل کنید. اگر ایدهی شما آنقدر انقلابی باشد که هیچ محصول موجود در بازاری به تنهایی با آن برابری نکند، شما با چالشی جدیدی مواجه هستید. اما این چالش هم بدان معنا نیست که ایدهی شما خوب نیست یا نباید دنبالاش کنید. تنها میشود این نتیجه را گرفت که اجرا کردناش سختتر است.
۲- فناوری تولید موجود:
من نمیتوانم اهمیت این موضوع را دستکم بگیرم. بسیاری از کارآفرینان ارزیابی واقعیتهای فرایند تولید را بسیار دیر آغاز میکنند. محصولاتی که نیازمند ایجاد تجهیزات تولیدی جدید هستند بسیار هزینهبر هستند. با پیمانکاران تولید (تولیدکنندهای که طی قراردادی، تولید محصولاتان را در کارخانهشان انجام میدهند. م.) تماس بگیرید تا ببینید ایدهی شما چگونه میتواند در عمل اجرا شود. این گروه از تولیدکنندگان را بهراحتی میتوان از طریق اینترنت یا اتاقهای بازرگانی و اتحادیههای صنفی پیدا کرد. با آنها تماس بگیرید. کلیاتی از ایدهتان را به آنها نشان دهید ـ ترجیحا در قالب یک نقشهی CAD ـ و از آنها بخواهید تا هزینهی تولید صد تا دویست هزار واحد از آن محصول را تخمین بزنند.
همیشه با هر کسی که با او کار میکنید یک توافقنامهی محرمانگی و عدم افشای اطلاعات امضا کنید. در صورت امکان پیش از نشان دادن ایدهتان به دیگران، درخواست ثبت حقوق انحصاری (پتنت) آن را ثبت کنید. این روش بسیار ارزانتر از آن چیزی است که فکر میکنید و از ایدهتان برای نزدیک به یک سال ـ مدت زمان رسیدگی به درخواست ثبت پتنت ـ محافظت میکند.
۳– یک قیمت خردهفروشی قابلقبول:
تولید ایدهتان چقدر هزینه میبرد؟ برآوردی را از تولیدکنندهی طرف قراردادتان دریافت کنید. اگر محصول شما بسیار گرانتر از محصولات مشابه و موجود باشد، لازم است کمی تأمل کنید. خردهفروشان هیچ تمایلی به سفارش محصولی که قیمت آن در یک بازهی معقول قرار نگیرد، ندارند. قانون سرانگشتی در اینجا این است که قیمت خردهفروشی محصول ۵ برابر هزینههای تولید آن است.
۴- منفعتی که در یک جمله قابل بیان باشد:
برای بسیاری از کارآفرینان درک این موضوع که در واقع در حال فروش منافع محصولاتشان هستند و نه ایدههای آن محصولات، مشکل است. منافع همان چیزهایی هستند که مصرفکنندگان را به خرید محصولات ترغیب میکنند. بههمین شکل شما منافع ایدههایتان را به هر کسی که بهنوعی با او همکاری میکنید ـ از جمله: سرمایهگذاران، توزیعکنندگان و خردهفروشان ـ نیز میفروشید. آیا منفعت ارائه شده توسط شما یکتا است؟ آیا قابل توجه است؟ مثلا تکجملهای که من برای معرفی فناوری برچسبهای چرخان خودم استفاده کردم این بود: “این نوع برچسب جدید، ۷۵ درصد فضای بیشتر به بستهبندی شما اضافه میکند.” اینکه نمیتوانید چنین تعریف مختصر و مفیدی را ارائه کنید، نشانهی این است که منفعت حاصل از ایدهی شما چندان هم بالا نیست یا احتمالا ایدهی شما اصلا منفعتی ندارد!
۵٫ یک رابط کاربری مناسب:
علاوه بر داشتن یک جملهی معرفی، لازم است درک روش استفاده از محصول شما برای مشتریان آسان باشد. مثلا: زمانی که فناوری برچسب خودم را توسعه میدادم، تصویری از یک دست که در حال چرخاندن برچسب بود را روی نمونهی اولیه (پروتوتایپ) محصولم گذاشته بودم تا نشان دهم چگونه باید از این نوع برچسب جدید استفاده کرد.
اگر ایدهی شما آنقدر جدید یا پیچیده است که لازم است روش استفاده از آن به مصرفکنندگان آموخته شود، بگذارید خودشان متقاعد شوند که واقعا به آن نیاز دارند. هر چند این روش بسیار هزینهبر است. اغلب شرکتها حاضر به سرمایهگذاری روی چنین ایدهی رادیکالی نیستند. طراحی یک استراتژی بازاریابی دهان به دهان بهاندازهی کافی سخت است؛ حالا فکر کنید توضیح ایدهتان پیش از فروش آن محصول چقدر کار سختی میتواند باشد. بنابراین محصولتان را تا جایی که میتوانید ملموس بسازید تا فوقالعاده بیشتر بازارپذیر شود.