سرگردانی در جزیره‌ی “هستی” …

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

یک: یادم نیست چه کسی “جزیره‌ی سرگردانی“‌ش را به من داد که بخوانم. آن روزها تازه به‌صورت جدی رمان‌خوان شده بودم. شروع‌ش که کردم، نتوانستم زمین‌ش بگذارم. داستان “هستی” و “مراد”ش و البته “سلیم”، گیراتر از آنی بود که بشود تا پایان‌ش صبر کرد.

دو: مطمئن‌م که همه‌ی ما گوشه‌ای از سرگشتگی هستی و ذره‌ای از ایمان “مراد” را داریم. اما من، همیشه “سلیم” بوده‌ام …

سه: برای من “هستی” یکی از سه شخصیت برتر رمان‌هایی است که تا به‌امروز خوانده‌ام. در هستی، “آن”ی وجود دارد که نمی‌دانم چیست؛ اما جستجوی هستی به‌دنبال “مراد” در “جزیره‌ی سرگردانی” و “ساربان سرگردان”، این‌که می‌داند زندگی اینی نیست که “مامان عشی” و “سلیم” و بقیه دارند اما نمی‌داند چیست و سرگردانی درونی و صداقت بیرونی‌ش، برای من جذابیتی رازآلود داشته است.

چهار: و حضور مادرانه و مرشدگونه‌ی خود “سیمین” داستان ایران در داستان و حرف‌های‌ش و آرامشی که به هستی می‌بخشد را مگر می‌شود فراموش کرد؟

پنج: جزیره‌ی سرگردانی را سه بار خوانده‌ام و باز هم خواهم خواند. جزیره‌ی سرگردانی ـ که در ساربان سرگردان ـ تازه می‌فهمیم چه ناکجاآبادی است ـ داستان جوان‌هایی است که سرگردان‌ِ راه “رسیدن”‌اند. پاک‌بازند و پاک‌زی. اما آیا پاداش تلاش برای رسیدن، کشیدن دردِ گرفتاریِ ماندن است؟ (ساربان سرگردان را بخوانید تا بفهمید چه می‌گویم …)

چند سالی بود و هست که هر بار به کتاب‌فروشی انتشارات خوارزمی ـ ناشر کتاب‌های بانو سیمین ـ در انقلاب سری می‌زنم، جویای زمان انتشار “کوه سرگردان” می‌شوم. هر بار فروشنده‌ی مسن و خوش‌اخلاق فروشگاه با لبخندی به من اطمینان می‌داد به‌زودی تا این‌که روزی در جواب من با ناراحتی گفت که کتاب سوم سه گانه‌ی بانو سیمین، گم شده و ما برای همیشه از فهمیدن سرانجامِ سرگشتگی‌ها و دل‌دادگی‌های هستی و مراد و سلیم محروم خواهیم ماند …

به‌احترام بانویی که “جزیره‌ی سرگردانی”ش حدیث زندگی‌مان بود و فرجام نرسیدن‌ آدم‌های‌ش، شاید سرنوشت‌مان. روح بزرگ‌ بانو “سیمین دانشور” شاد.

دوست داشتم!
۴

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۶۰)

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

“موضوعی که در زمان فوتبالم خیلی مرا آزار می‌داد این بود که هر از گاهی توپ را به من می‌دادند و نمی‌دانستم با آن چه کنم و بدین ترتیب حریفان به سمت من آمده و توپ را می گرفتند و من باعث بی‌آبرویی می‌شدم. به‌عنوان یک مربی به خودم قول داده‌ام که هیچ‌گاه نباید بگذارم بازیکنانم درچنین شرایطی قرار گیرند. برای همین وقتی توپ به آن‌ها می‌رسد، می‌دانند که باید آن را کجا بفرستند و اگر آن‌جا هیچ‌کس نیست، تقصیر بازیکنی نیست که توپ را شوت کرده، بلکه تقصیر شخصی است که در جای مناسب برای دریافت آن نبوده است.” (آنتونیو کونته مربی موفق این فصل یوونتوس در مورد فلسفه‌ی مربی‌گری‌اش؛ این‌جا)

بدون شرح: به‌ترین تعریف برای نقش مدیران و ره‌بران در سازمان‌‌ها!

پ.ن. از مشکلات پیش‌بینی نشده‌ای که در دو روز اخیر بابت تعویض میزبان سایت پیش آمد از خوانندگان گزاره‌ها پوزش می‌طلبم. خوش‌بختانه مشکلات سایت برطرف شده و دوباره در خدمت شما خواهم بود.

دوست داشتم!
۰

نقشه‌ی شادی فعالیت‌های بشری!

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

پدید آمدن فناوری‌های جدید از یک سو باعث به‌بود زندگی ما مردم عادی می‌شود و از یک سو به محققان هم اجازه می‌دهد تا به‌تر تحقیق کنند. یکی از محدودیت‌های پژوهش‌گران تا همین سال‌های اخیر، سخت بودن مشاهده‌ی فعالیت‌های انسان‌ها در طول انجام فعالیت‌های روزمره‌ی آن‌ها بوده است. این محدودیت اما امروز با کمک ابزارهای نوین فناوری از بین رفته است. یک مثال جالب‌ش تحقیقی است که از سال ۲۰۰۹ آغاز شده و رابطه‌ی شادی را با فعالیت‌های روزمره‌ی انسان‌ها می‌سنجد. یک اپلیکیشن روی آی‌فون ۱۵ هزار نفر (!) در ۸۳ کشور نصب شده و آن‌ها هر روز چند بار در آن ثبت می‌کنند که در آن لحظه‌ی خاص در حال چه کاری هستند (با انتخاب از میان ۲۲ دسته فعالیت روزمره‌ی انسان‌ها مثل کار کردن یا مطالعه)، چه احساسی (در یک مقیاس ۵ تایی از “خیلی بد” تا “خیلی خوب”) دارند و از نظر فاکتورهایی مثل بهره‌وری، وضعیت محیطی، میزان و کیفیت خواب و تعاملات اجتماعی در چه وضعیتی به‌سر می‌برند.

این تحقیق به‌جای پرسیدن این‌که “چه کسی شاد است؟” به‌دنبال پاسخ سؤالی مهم‌تر و جذاب‌تر بوده است: “چه زمانی شادتر هستید!؟” و بر این اساس در طول دو سال اخیر بیش از ۵۰۰ میلیون رکورد اطلاعات در آن جمع‌آوری شده است. چند تا از یافته‌های جالب این تحقیق را ببینیم:

ـ ذهن انسان‌ها در بیش از ۵۰ درصد موارد دچار درگیری و دغدغه است و این باعث می‌شود تا حال و حوصله‌ی کم‌تری داشته باشند. عجیب‌تر این‌که حتا درگیری‌های ذهنی مثبت‌ (مثل فکر کردن به اتفاقات خوبی که اخیرا افتاده) هم اثر مثبتی ندارند! جالب است که میزان درگیری ذهنی وابسته به نوع کاری است که داریم انجام می‌دهیم؛ مثلا ۶۰ درصد در زمان رفت و آمد و ۳۰ درصد در زمان گفتگو با دیگران.

ـ با توجه به نکته‌ی بالایی، بهینه‌سازی وضعیت احساسی‌مان، لازم است غیر از وضعیت روحی و روانی‌مان به کارهایی که بدن‌مان دارد انجام می‌دهد هم توجه کنیم! مثلا وقتی یک روز صبح جمعه که از خوب برمی‌خیزیم و با خودمان می‌گوییم: “امروز می‌خوام چی کار کنم؟” باید حواس‌مان باشد که قرار است امروز برویم کوه! بنابراین غیر از این سؤال باید از خودمان این را هم بپرسیم که: “امروز می‌خوام چه کاری با ذهن‌م بکنم!؟”

ـ دغدغه‌های ذهنی علاوه بر کاهش احساس شادی آدم‌ها، بهره‌وری آن‌ها را هم کاهش می‌دهد. بنابراین در استرس نگه‌داشتن آدم‌ها، رویکرد خوبی برای کار کشیدن از آن‌ها نیست!

ـ آدم‌ها خیلی بیش‌تر از آن‌ چیزی که حتا بشود تصور کرد به مشکلات شخصی‌شان در طول روز کاری فکر می‌کنند: ۵۰ درصد!!! (اینو راست گفته واقعا)

ـ میزان احساس شادی هر انسان لحظه به لحظه متفاوت است (اینو همه‌مون می‌دونستیم البته!) ضمنا میزان احساس شادی آدم‌ها در محیط کارشان هم متغیر است و به تجربیات روزمره‌شان وابسته است ـ از همکارانی که هر روز با آن‌ها تعامل دارند گرفته تا پروژه‌ای که روی آن کار می‌کنند و …

ـ و اما جالب‌‌ترین نتیجه: براساس اطلاعات به‌دست آمده در این تحقیق “نقشه‌ی شادی فعالیت‌های بشری” ترسیم شده است که در شکل زیر آن را می‌بینید:

روی این نقشه هر چقدر فعالیتی به سمت راست نزدیک‌تر باشد، شادی بیش‌تری ایجاد می‌کند. ضمنا قطر دایره‌ها نشان‌دهنده‌ی میزان علاقه‌ی آدم‌ها به انجام آن فعالیت مشخص است (یعنی هر چقدر قطرش بیش‌تر باشد، به‌صورت متوسط علاقه به آن بیش‌تر است.)

شاید بد نباشد ما که از این اپلیکیشن محرومیم، خودمان این کار را برای خودمان انجام دهیم!

منبع

دوست داشتم!
۴

درس‌‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۵۹)

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

“چه امیدهایی برای ۲۰۱۲ دارید ؟
این که سال بعد در همین زمان در همین‌جا باشم. این یک رؤیای خوب شخصی برای سال ۲۰۱۲ است. از نظر حرفه‌ای می‌خواهم به بیش‌ترین رضایت ممکن برسم، هر چند که شاید گاهی همه چیز مربوط به ما نباشد.” (ایکر کاسیاس؛ این‌جا)

هدفِ حرفه‌ای شما چیست؟ کاسیاس چقدر قشنگ گفته باید این هدف چه باشد: کسب بیش‌ترین رضایت ممکن از خود و کارهای‌مان.

دوست داشتم!
۲

بهترین اطلاعات از پرسش‌های کوتاه به‌دست می‌آیند

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

نویسنده: مارک هانتر؛ ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب

برای بهبود کیفیت اطلاعات دریافتی از یک مشتری، هیچ روشی بهتر از پرسیدن پرسش‌های کوتاه نیست. ما همه می‌توانیم زمان‌های بسیاری را به‌یاد بیاوریم که روبروی یک مشتری نشسته بودیم تا کمک‌اش کنیم ـ و می‌دانستیم که می‌توانیم کمک‌اش کنیم؛ البته اگر اطلاعاتی درباره‌ی نیازها و اهداف‌اش به ما می‌داد!

مشکل این است که بدون توجه به این‌که چه پرسشی را مطرح می‌کنیم، پاسخ یکسانی دریافت می‌کنیم: یک “نمی‌دانم” چاق و چله! (یا چیزی شبیه آن.) سپس اغلب ما بدون فکر کردن، به جامه‌ی فروشندگی (و البته مشاوره‌ی) خودمان درمی‌آییم و شروع می‌کنیم به تشریح همه‌ی چیزهایی که از دید ما مشتری به آن‌ها نیاز دارد. متأسفانه وقتی زمان توافق بر سر فروش ـ یا جمع‌بندی اطلاعات دریافتی از افراد ـ فرا می‌رسد، مشتری ناراضی است.

مشکل ما در تعامل با این نوع مشتریان این است که ما نیاز داریم تا روش بهتری را برای ترغیب آن‌ها و مجبور کردن‌شان به فکر کردن درباره‌ی آن‌چه می‌خواهند یا نیاز دارند ـ و سپس انتقال این اطلاعات به خودمان ـ بیابیم.

پاسخ این مسئله؟ پرسش‌های کوتاه. من باور دارم پرسش‌های کوتاه برای شما پاسخ‌های بلندی را به‌همراه خواهند داشت (در حالی که پرسش‌های بلند، پاسخ‌های کوتاه را دریافت می‌کنند.) چیزی که اغلب اتفاق می‌افتد این است که ما در هنگام گفتگو با مشتری، سؤال‌هایی از آن‌ها می‌پرسیم که مطمئنیم ساده‌اند؛ اما در حقیقت این سؤالات تنها برای ما ساده‌اند. برای کسی که با محصولات و خدمات ـ و در حالت کلی‌تر کار ما و اطلاعاتی که نیاز داریم ـ ناآشناست؛ پرسش‌های ما پیچیده‌اند.

برای مثال ما ممکن است سؤالی ‌پرسیم که دو پاسخ متناقض دارد. در نتیجه پاسخ مشتری از آن‌ چیزی که ما تنها به آن نیاز داریم منحرف می‌شود. و این موضوع باعث نگرانی مشتریان و بروز واکنش‌هایی مثل شانه بالا انداختن یا نگاه‌های متعجب به ما می‌شود.

چیزی که ما نیاز داریم پرسیدن سؤال‌های کوتاه است. ساده‌ترین شکل آن‌ها، سؤالاتی مثل “چرا” و “چگونه” هستند. یا ممکن است این شکلی به نظر برسند: “می‌توانید برای من مثالی بزنید؟” یا “می‌شود لطفا دوباره این موضوع را توضیح دهید؟”

هر چقدر سؤال کوتاه‌تر باشد؛ احتمال بیش‌تری می‌رود که پاسخ طولانی‌تری دریافت کنیم. گام بعدی پرسیدن سؤال کوتاه دیگری است که به سؤال قبلی مرتبط است. خوبی این روش این است که به مشتری اجازه می‌دهد همه‌ی حرف‌های‌اش را بزند. بدین ترتیب آن‌ها در طول گفتگوی‌شان با شما، نیازها و منافع مورد انتظار خود را برای شما بیان می‌کنند. آن‌ها اهداف‌شان را به شما می‌گویند و همه‌ی اطلاعاتی را که شما برای پاسخ‌گویی به آن‌ها به بهترین شکل ممکن به آن‌ها نیاز دارید، در اختیار شما قرار می‌دهند.

وقتی از رویکرد پرسش‌های کوتاه استفاده می‌کنید، تنها لازم است دو نکته را به‌یاد داشته باشید. اول: از مشتری سؤال ساده و روشنی بپرسید که می‌دانید حتما به آن پاسخ می‌دهد. بعد از این‌که به سؤال شما جواب داد، رویکرد پرسش‌های کوتاه را با پرسیدن این‌که “می‌توانید مثال دیگری برای من بیان کنید؟” پی بگیرید. سپس کمی صبر کنید و به مشتری اجازه بدهید تا به شما اطلاعات بیش‌تری را بدهد. در این‌جا گفتگو را با پرسش‌های کوتاهی مثل: “چطور؟” یا “چرا؟” ادامه دهید. در واقع شما باید هر کاری را که می‌توانید برای تشویق آن‌ها به طولانی‌تر کردن گفتگو انجام دهید.

قانون دومی که باید به‌یاد داشته باشید این است که به‌صورت ثابت سؤال‌های کوتاه یکسانی را نپرسید. اگر این کار را بکنید، مثل یک کودک ۳ ساله به نظر می‌رسید و نه یک فروشنده ـ یا مشاور ـ حرفه‌ای (که خودتان او را می‌شناسید!) بهترین روش اجتناب از این اشتباه، انتخاب یک نکته از میان سخنان طرف مقابل و بررسی آن نکته تا جزیی‌ترین سطح ممکن است.

وقتی روی جزئیات مربوط به یک موضوع خاص تمرکز می‌کنید، مهارت‌های گوش دادن خود و توان خود را برای تشخیص درست اطلاعات به‌نمایش می‌گذارید. خوبی این رویکرد این است که اگر کار کند، مشتری اغلب اوقات همان چیزی را به شما می‌گوید که می‌خواهد و از شما هم در مورد ویژگی‌ها و مزایای محصولات و خدمات شما خواهد پرسید.

پرسش‌های کوتاه برای شما پاسخ‌های بلند را به ارمغان می‌آورند. پرسش‌های طولانی، پاسخ‌های کوتاه را در پی دارند. شما اختیار دارید رویکرد منتخب خودتان را برگزینید؛ اما اگر می‌خواهید واقعا درباره‌ی نیازهای مشتری چیزی بفهمید، پرسیدن سؤال‌های کوتاه شما را سریع‌تر به مقصد خواهد رساند.

منبع

دوست داشتم!
۱

اعتماد را نشکنید، لطفا …

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

این شب‌ها شبکه‌های استانی صدا و سیما سریال جذاب و خوش‌ساخت کره‌‌ای را‌ به‌صورت شبانه‌ پخش می‌کنند به‌نام ای‌سان یا درست‌ترش یی‌سان. ما هم به‌لطف هم‌زمانی با زمان شام خوردن خانوادگی از دیدن این سریال استفاده می‌کنیم. 🙂 جالب است که این جناب یی‌سان یک شخصیت تاریخی است و این‌طور که از صفحه‌ی ویکی‌پدیای‌ش + برمی‌آید، در کره مثل عباس‌میرزای دوره‌ی قاجار ما بوده. البته برخلاف عباس‌میرزا یی‌سان ناکام نشد و دست آخر با وجود توطئه‌های بسیار، شاه هم شد.

این جناب یی‌سان در داستان سریال، چند نفر آدم فوق‌العاده مورد اعتماد دارد که در گذشتن از تمام سختی‌های مسیر زندگی کمک‌ش می‌کنند: از دوران کودکی تا دوران ولی‌عهدی و سرانجام پادشاهی. نکته‌ی جالب‌تر نگاه یی‌سان به آدم‌های اطراف‌ش در حکومت‌داری‌ش است: همیشه “اعتماد” به دیگران اصل است؛ مگر این‌که خلاف‌ش ثابت شود. مهم‌ترین آدم‌ مورد اعتماد او فردی بود به‌نام منشی هونگ. این آدم دست راست و همه‌کاره‌ی یی‌سان بود. یی‌سان در مورد هونگ جمله‌ی طلایی داشت که بارها تکرارش کرد: “من به تو به‌اندازه‌ی خودم اعتماد دارم!” ولی از آن‌جایی که یکی از اصول ثابت تاریخ، “سوء استفاده از قدرت نامحدود” است؛ هونگ در استفاده از این قدرت دچار اشتباه شد و بعد برای توجیه اشتباهات‌ش مجبور شد به یی‌سان خیانت بکند. و جالب‌تر این‌که یی‌سان حتا پس از اعتراف خود هونگ هم نخواست باور کند که اون این خطای بزرگ را مرتکب شده و ویران شد …

راست‌ش برای من این سطح اعتماد مدیر به زیردست بسیار جالب بود. مخصوصا این‌که قبلا این‌جا نوشته بودم که به‌قول پیتر دراکر “اعتماد یعنی آشنایی با روش کار هم‌دیگر.” اعتماد چسب اصلی هم‌کاری در سازمان‌ها است. اشتباه یی‌سان در مورد هونگ این بود که تنها به او اعتقاد قلبی داشت و از روش‌های کاری غلط او اطلاعی نداشت. بنابراین مشخص است که “اعتماد” یک سطح بهینه دارد.

اما بدون اعتماد هم هیچ چیز سر جای‌ش نمی‌ماند. هیچ آدمی نمی‌تواند با دیگری کار کند. هیچ آدمی جرأت انتقاد از وضعیت موجود را نخواهد داشت. از همه‌ مهم‌تر این‌که به‌گمانم اعتماد، رابطه‌ی برعکسی با پدیده‌ی مشهور “زیرآب‌زنی” در سازمان‌ها دارد. هر چقدر اعتماد بیش‌تر باشد؛ سعایت علیه هم‌دیگر هم کم‌تر می‌شود و بالعکس. فرقی هم نمی‌کند در چه سطحی؛ بین مدیر و کارشناس‌های‌ش، بین خود کارشناس‌ها و حتا بین خود مدیران.

یادم هست که چند سال پیش دوست بسیار عزیزی در شرکت‌ش با این موضوع روبرو شده بود که فردی، دیگری را به‌دزدی متهم کرده بود. او از آن فرد دلیل خواسته بود و طرف دلیلی ارائه نکرده بود. دوست من آن کارشناس را که یکی از فنی‌ترین و کلیدی‌ترین آدم‌های سازمان بود اخراج کرده بود. البته بعدها دزدی آن طرف دیگر هم اثبات شد؛ اما دوست من معتقد بود گناه اولی بزرگ‌تر است: “شکستن اعتماد در سازمان.”

مدیری که اجازه‌ی سعایت از دیگری را با / بدون دلیل و مدرک می‌دهد؛ باید مطمئن باشد که علیه خودش هم همین اتفاق خواهد افتاد. و از آن بدتر، فردی که علیه دیگران ـ به‌حق یا وحشت‌ناک‌تر به‌دروغ ـ سخن‌چینی می‌کند، باید حواس‌ش باشد که روزی دیگر هم خواهد رسید که دنیا علیه او خواهد بود. هر دو طرف باید از این آگاه باشند که این کارشان تنها به شکسته شدن اعتماد در سازمان کمک می‌کند و هیچ اثر دیگری نخواهد داشت. آدمی هم که به دیگران اعتماد ندارد و یا اعتماد دیگران را نسبت‌ به‌هم خدشه‌دار می‌کند، حتمن به خودش هم اطمینانی ندارد.

این روزها در شرایط بد اقتصادی سازمان‌ها شاید یکی از تاکتیک‌های بقا همین باشد؛ اما جدا از مسائل اخلاقی، هزینه‌‌ی این کار برای سازمان‌ها آن‌قدر زیاد است که به‌تر است مدیران سازمان‌ها حواس‌شان باشد که تأثیرات بلندمدت این رفتارها چیست. بدون اعتماد، حتا باشکوه‌ترین و قدرت‌مندترین سازمان‌ها هم از بین می‌روند. تخریب اعتماد (چه راست بدون مدرک باشد و چه دروغ) فرقی ندارد با تخریب خود سازمان.

بیایید از خودمان شروع کنیم و از همین امروز اعتماد دیگران را نسبت به‌هم نشکنیم.

دوست داشتم!
۴

درس‌‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۵۸)

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

“من دوست دارم به تیم‌های بزرگ دنیا گل بزنم؛ اما مهم‌تر از گل زدن این است که مقابل تیم‌های بزرگ خوب بازی کنم. من تا به‌حال کارهای بزرگی انجام داده‌ام و در مقاطع حساس گل‌های حساس زیادی به تیم‌های بزرگ زده‌ام. هنوز هم زمان دارم و امیدوارم بتوانم به بارسلونا هم گل بزنم. رؤیاهای من هیچ وقت تمام شدنی نیست.” (جواد نکونام در مورد بازی خودش مقابل بارسلونا؛ این‌جا)

جمله‌ی آخر را درشت بنویسید بگذارید جلوی چشم‌تان! 🙂

دوست داشتم!
۰

کتاب‌خانه (۲): قصه‌ی سرزمین آرزوهای دروغین

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

در راستای پست قبل یعنی طول و عرض شادی، بد ندیدم یک کتاب طنز را برای افزایش بسامد شیرین‌کامی‌تان معرفی کنم!

“یکی بود یکی نبود” ترجیع‌بند قصه‌ها و افسانه‌های قدیمی است. داستان‌هایی که با تمام سختی‌ها و نامرادی‌ها سرانجام به خوش‌بختی و خوشی می‌انجامیدند. داستان‌های جن‌ها و پری‌ها و آدمی‌زادهایی که در جدال در ظاهر، بی‌پایان با هم‌دیگر، قصه و افسانه را پیش می‌بردند و دست آخر، خیلی زود جل و پلاس‌شان را جمع می‌کردند و می‌رفتند سر خانه زندگی‌شان. این وسط تنها کلاغ پیر و تنها و خسته‌ی قصه بود که نصیب‌اش نرسیدن به خانه بود! در تاریخ قدیم ما کلیله و دمنه شاید منبع خوبی باشد از این قصه‌ها و در تاریخ غربی‌ها، هم قصه‌های هانس کریستین اندرسن.

در دوره‌ی مدرن تاریخ هم قالب داستان‌های کهن بارها برای روایت مضامین جدید به‌‌کار گرفته شد تا چیزهایی را که مردم نمی‌فهمیدند یا بدتر از آن نمی‌خواستند بفهمند را به‌ زور یادشان بدهند! و وای به روزی که سر و کله‌ی سیاست‌مداران در عرصه‌ی قصه‌گویی پیدا شد. سیاست‌مدارانی که مدام مثل قصه‌گوهای قدیمی درباره‌ی دیروز و امروز و فردا قصه می‌بافتند تا مردم را به آن باوری که باید، برسانند. البته وقتی همان سیاست‌مداران به قدرت می‌رسیدند دیگر کارهای مهم‌تری برای انجام دادن داشتند و درنتیجه قصه‌پردازانی استخدام می‌کردند تا وظیفه‌ی خطیر شیره‌ مالیدن سر مردم را برعهده بگیرند. در این قصه‌ها برعکس قصه‌های قدیمی، معلوم است که از اول یکی بوده است و جز او کسی نبوده است. کلاغ قصه هم غلط کرده است بدون اجازه برای خودش در حال گشت و گذار است. اصلا تمام تقصیرها گردن همین آقا کلاغه است که پایان خوش قصه را با نرسیدن به خانه و کاشانه‌اش همیشه خراب کرده است. این است که قصه‌های دنیای مدرن سیاست، همیشه قهرمانی دارند که از همان دوران قدیم ـ این‌قدر قدیمی که هیچ کس یادش نمی‌آید ـ با تکیه بر دانش و دوراندیشی و توانایی‌های افسانه‌ای‌اش دست‌اش در کار خیر برای مردم بوده است و هر آن‌چه خوشی و شادی که در زندگی امروز مردم است، حاصل دسترنج اوست. همه‌ی بدبختی‌ها و مشکلات هم گردن همان زاغ روسیاه است که از اول قصه، قهرمان ما دنبال‌اش دویده تا بالاخره امروز در قفس‌‌اش گذاشته است تا دیگر نتواند دست به کارهای بد بد بزند. از آن‌جایی که فهم قصه‌ همیشه بسیار آسان است، مردم قدرشانس و همیشه در صحنه هم همیشه شکرگذار وجود نعمت سیاست‌مداران بوده‌اند و نمک‌گیر سفره‌ی گسترده‌ی آن‌ها.

اما ماجرا همین‌جا تمام نشد. بعد از مدتی بعضی از قصه‌پردازان منحرف از آن‌جایی که کله‌شان بوی قرمه‌سبزی می‌داد، به بهانه‌ی غلظت بالای شیره‌ی استفاده شده در پختن قصه‌ها و برای این‌که شیرینی زیادی دل مردم را نزند، دست به کار نوشتن قصه‌هایی شدند که در آن‌ها، جای آن کلاغ سیاه مظلوم با سیاست‌مدار محبوب و زحمت‌کش ما عوض می‌شد. از همه بامزه‌تر این‌که در این‌جا آخر قصه مردم همراه با کلاغ سیاه به خانه‌شان می‌رسیدند و آن سیاست‌مدارِ جان بود که جا می‌ماند و به منزل نمی‌رسید.

و تاریخ ادبیات سیاسی با کشمکش این دو صنف قصه‌گو پیش رفت و پیش رفت تا سرانجام معلوم شد که انگار از اول حق با قصه‌گوهای دسته‌ی دوم بوده است.

و اما کتابی که این‌بار قصد دارم معرفی کنم. نویسنده‌ی این کتاب ولادیمیر واینوویچ یکی از قصه‌گوهای گروه دوم است. البته واینوویچ آن اوایل داشت زندگی‌اش را می‌کرد و دعاگوی رفقای کمونیست‌اش بود. اما یک روز ناغافل چند نفر رفیق ناباب پای‌اش نشستند و آقای نویسنده‌ی ما را از راه به‌در کردند. ولادیمیر خان ما هم که چند سالی بود حمام سیاسی نکرده بود و حسابی تن‌اش می‌خارید، دست به‌کار نوشتن قصه‌هایی در مدح کلاغ سیاهه شد. و این‌گونه شد که کتاب قصه‌هایی برای بزرگ‌سالان پدید آمد.

واینوویچ در قصه‌های‌اش روایتی مدرن و بسیار جذاب از قصه‌های قدیمی ـ هم‌چون قصه‌ی معروف پادشاه لخت هانس کریستین اندرسن ـ ارائه می‌دهد. ترجیع‌بند کتاب هم قصه‌ی کشتی است که در جستجوی سرزمین لیموستان، سال‌های سال است در دریا سرگردان است. قصه‌ای که کتاب با آن آغاز می‌شود و در ادامه‌ی کتاب، یک قصه در میان می‌توانیم ادامه‌اش را بخوانیم. قصه‌ی مردمی که در جستجوی سرزمین آرزوهای دروغین ـ یا همان لیموستان ـ در دریایی پرتلاطم سفری بی‌پایان را آغاز کردند (و این استعاره‌ی عجیب اصلا ربطی به شوروی سابق و بعضی کشورهای ام‌روزی ندارد!)

روایت کتاب، ساده و شیرین و دل‌کش است و همین باعث می‌شود تا اشارات و نیش و کنایه‌های سیاسی گل‌درشت کتاب، خواننده را شگفت‌زده کند. در این میان از ترجمه‌ی واقعا عالی آبتین گلکار هم نباید گذاشت که انصافا بخش عمده‌‌ای از شیرینی کتاب را باید در قلم روان و ملیح او جستجو کرد.

“قصه‌هایی برای بزرگسالان” را بخوانید تا بفهمید سرانجام مسافران کشتی جستجوگر سرزمین لیموستان ـ که نمادی درخشان‌اند از تمامی فریفتگان و دل‌سپردگان ایدئولوژی‌ ـ به کجا می‌رسد.

این کتاب با قیمت واقعا ناقابل ۸۰۰ تومان توسط انتشارات مؤسسه‌ی فرهنگی هنری گل‌آقا چاپ شده است.

دوست داشتم!
۰

طول و عرض شادی

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

شادی از آن احساسات خوب انسانی است که بودن‌اش آرزوی همیشگی بشر است. همه‌ی ما شادی را دوست داریم و از نبودن‌اش رنج می‌کشیم. اما خوب اصولا شادی در زندگی‌های ما محبوبی نایاب است! برای همین است که “تجارت شادی” همیشه یکی از پرسودترین و تضمینی‌ترین راه‌های کسب درآمد بوده است. طنز هم یک واکنش ادبی ـ هنری به همین احساس نیاز است: شاد بودن با شاد شدن! قبلا هم نوشته‌ام که “شاد ماندن” مهم است و نه “شاد بودن”!

چند روز پیش این مصاحبه‌ی جذاب با دانیل گیلبرت روان‌شناس شادی را در وبلاگ‌های مدرسه‌ی مدیریت هاروارد خواندم. این مصاحبه نکات بسیار جالبی در مورد شادی و تأثیر آن بر زندگی انسان‌ها داشت که بد ندیدم خلاصه‌ای از آن را این‌جا بنویسم:

ـ آدم‌ها معمولا تأثیرات مثبت اتفاقات خوب و تأثیرات منفی اتفاقات بد را بر احساس شادی‌شان بیش از حد برآورد می‌کنند و البته این را هم در مواجهه با اتفاقات خوب و بد واقعا احساس می‌کنند. آن‌ها حتا دوره‌ی زمانی تأثیر اتفاقات خوب / بد را اشتباه ارزیابی می‌کنند. این در حالی است که در تحقیقات مشخص شده به‌ندرت اتفاق خوب یا بدی در زندگی ما رخ می‌دهد که تأثیرات احساسی‌‌شان روی شادی، بیش از سه ماه طول بکشد.

ـ این نگاه ما به اتفاقات خوب یا بد است که باعث ایجاد احساس شادی یا غم نسبت به آن‌ها می‌شود. یک مثال خیلی جالب که در مصاحبه به آن اشاره شده در مورد پیت‌ بست طبل‌زنی بود که در سال ۱۹۶۲ از گروه بیتل‌ها جدا شد. او این روزها یک طبل‌زن نه‌چندان معروف است. یک بار از او که شانس عضویت در بزرگ‌ترین گروه موسیقی قرن بیستم را از دست داده بود پرسیدند در این مورد چه احساسی دارد. فکر می‌کنید پاسخ پیت چه بود؟ او گفت: “من الان بسیار شادترم نسبت به زمانی که شاید عضو بیتل‌ها می‌بودم.”

ـ اغلب آدم‌ها در برابر نامرادی‌ها و غم‌ها از آن‌چه فکر و احساس می‌کنند، محکم‌تر هستند.

ـ شادی مصنوعی (مثلا دیدن یک فیلم طنز) مشخصا یک شادی طبیعی (ناشی از یک اتفاق خوب در زندگی) نیست؛ اما این احساس شادی، واقعی است و از نظر تأثیر تفاوتی با شادی طبیعی ندارد!

ـ خیلی وقت‌ها ما بعد از یک اتفاق بد، دیگر نمی‌خواهیم دنبال چیزهای نو و خوب و شادی‌آفرین بگردیم. تجربه نشان داده که همیشه در پی اتفاقات بد، اتفاقاتی شادی‌آفرین رخ می‌دهند؛ اما مشکل این‌جا است که ما به دنبال آن‌ها نیستیم!

ـ نوابغ غمگینی مثل بتهوون و ون‌گوگ و همینگوی استثنا بوده‌اند! هیچ رابطه‌ی مستقیمی میان غمگین بودن و خلاقیت وجود ندارد.

ـ مهم‌ترین منبع شادی “زندگی اجتماعی” است. “شبکه‌ی اجتماعی” شما است که شادی‌های زندگی‌تان را می‌سازد.

ـ مهم‌ترین مسئله در مورد شادی “بسامد” آن است؛ نه “شدت” آن! در واقع تحقیقات ثابت کرده‌اند که آن‌چه باعث حفظ شادی انسان می‌شود، تعداد اتفاقات خوب در یک بازه‌ی زمانی است؛ نه میزان خوب بودن و شادی‌آفرینی آن اتفاقات. به‌عبارت دیگر طول شادی مهم است نه عرض آن! همین مسئله نشان‌دهنده‌ی اهمیت بسیار زیاد اتفاقات کوچکِ شادی‌آفرین در زندگی روزمره‌ی ماست. “شاد ماندن” ـ و نه “شاد بودن” ـ مثل کم کردن وزن است. هیچ نسخه‌ی شفابخشی وجود ندارد. باید با تمرین و در طول زمان این مهارت را کسب کرد. بنابراین به شادی‌های کوچک زندگی روزمره هر چقدر می‌توانید اهمیت بدهید!

ـ چه چیزهایی باعث ایجاد شادی در زندگی روزمره می‌شوند؟ پیشنهادهای آقای گیلبرت این‌هاست: مدیتیشن، ورزش، خواب کافی و نوع‌دوستی. کمک به دیگران اثر شگفت‌انگیزی بر احساس شادی دارد. آقای گیلبرت ضمنا پیشنهاد می‌دهد که هفته‌ای دو بار سه چیزی را که به‌خاطر آن‌ها به خودتان مباهات می‌کنید، جایی بنویسید و برای کس دیگری هم تعریف کنید چرا این‌ها افتخارات شما هستند!

ــ “احساس خوب” با “احساس شادی” متفاوت‌اند. لزوما هر احساس خوبی شادی‌آفرین نیست!

ـ و آخرین نکته این‌که هر کسی برحسب شرایط زندگی خودش شیوه‌ی خاصی برای “شادی” دارد. روش “شاد ماندن‌تان” را پیدا کنید.

خلاصه کنم: ببینید کی و با چه چیزی احساس شادی می‌کنید. شادی‌های کوچک زندگی‌تان را کشف کنید و تعداد آن‌ها را در زندگی‌تان تا می‌توانید بالا ببرید. حواس‌تان باشد که باید “شاد باشید” نه این‌که “شاد بشوید!”

دوست داشتم!
۱۲

بهار می‌شود!؟

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

یار

هی یار، یار!

این‌جا اگر چه گاه

گُل به مستانِ خسته … خار می‌شود،

این‌جا اگر چه روز

گاه چون شبِ تار می‌شود،

اما بهار می‌شود.

من دیده‌ام که می‌گویم!

سید علی صالحی

دوست داشتم!
۱۷