- لینکهای هفته (۶۳۶) - ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
- حکمتها (۸۵) - ۱۳ فروردین ۱۴۰۳
- لینکهای هفته (۶۳۵) - ۱۱ فروردین ۱۴۰۳
قهرمان هر داستان دلانگیز موفقیت، فردی است که توانسته است یک تصمیم شجاعانه بگیرد.
پیتر اف. دراکر
قهرمان هر داستان دلانگیز موفقیت، فردی است که توانسته است یک تصمیم شجاعانه بگیرد.
پیتر اف. دراکر
در فرایند تدوین یا بهعبارتی طراحی استراتژی برای سازمانها، برنامهریزی دارای سطوح مختلفی است که یکی از آنها “چشمانداز” است. تعریف علمی چشمانداز به این شکل است:
“هر سازمانی برای دستیابی به استراتژی کارآمد، باید تصویر آرمانی خود را از وضعیت مطلوب در قالب عبارتهای روشن و دقیق بیان نماید تا تصویر ارائه شده از وضعیت مطلوب، مبنای طراحی استراتژی و معیار سنجش کلی تمامی اقدامات آتی سازمان گردد. چشمانداز ترسیمکننده دورنمای آرمانی و بلند مدت سازمان یا بهعبارت بهتر، تصویر قابل دستیابی سازمان در افق مورد نظر است. چشمانداز راهنمایی است که ماهیت کسبوکار و اهداف آینده آن را تشریح میکند. چشمانداز سازمان، بیانیه محوری و پایهای سازمان است که توسط مدیریت ارشد تصویب و اعلام میگردد. نکتهی مهم و کلیدی در مورد چشمانداز، واقعی بودن چشمانداز است. چشمانداز یک شعار تبلیغاتی و یا بیانیهای شامل جملات جامعهپسند نیست، بلکه اعتقاد واقعی و ذهنی اعضای سازمان است که در قالب عبارتهای موجود در بیانیهی چشمانداز ابراز شده است. در واقع هیچ سازمانی بدون داشتن چشمانداز مفهوم ندارد و هر سازمانی به هر حال مجموعهای از اصول بنیادی را در خود نهفته دارد.”
متن بالا را میشود به این صورت سادهسازی کرد: “چشمانداز یک تصویر توصیفی از ویژگیهای مورد انتظار و مطلوب سازمان در پایان یک دورهی برنامهریزی مشخص است.” یا بهعبارتی: “چشمانداز یک برش زماندار از فلسفهی وجودی سازمان است.” بنابراین چشمانداز چیزی فراتر از اینکه سازمان سه یا پنج سال قبل قرار است چگونه باشد نیست.
اما یکی از سختترین کارهای مدیران، ترجمهی فلسفهی وجودی (یا همان مأموریت) و چشمانداز به زبان اجرا است. درک صحیح چشمانداز توسط اعضای سازمان از آن سختتر است. شاید این وضعیت ایدهآل که تمامی کارکنان سازمان از مدیریت ارشد تا شغلهای ظاهرا سطح پایین ـ و در واقع بسیار مهمی ـ نظیر: نگهبان و منشی و آبدارچی بدانند که ماهیت این سازمان چیست و قرار است به کجا برسد، هرگز قابل تحقق نباشد؛ اما متأسفانه در تقریبا اغلب سازمانهای امروزی، حتی خود مدیریت ارشد هم درک درستی از فلسفهی وجودی و چشمانداز سازمان ندارد! شاید عجیبترین مثالش سازمانی باشد که وقتی از مدیرعامل در جلسهی اول کارگاههای تدوین استراتژی پرسیدم چرا میخواهید استراتژی تدوین کنید، صادقانه پاسخ داد: “در بروشور تبلیغاتی شرکت رقیب دیدیم که مأموریت و چشمانداز دارند، بهنظرم رسید خوب است که ما هم بروشور کاملتری داشته باشیم!”
فلسفهی وجودی و چشمانداز بسیاری از شرکتها مکتوب نیست و در ذهن مدیران ارشد یا بهعبارت بهتر مدیر ارشد آن است. استراتژی در حقیقت برنامهی مدیرعامل شرکت برای ادارهی آن است که با تصویب و نظارت هیأتمدیره اجرایی میشود. اما این استراتژی باید توسط مدیران میانی و کارشناسان و کارمندان ـ و در شرکتهای صنعتی تکنسینها و کارگران ـ شرکت اجرا شود و تا آنها درک درستی از ماهیت این استراتژی نداشته باشند، در بهترین حالت استراتژی بهصورت کامل اجرایی نمیشود و در بدترین حالت (که متأسفانه در اغلب موارد همین گزینه اتفاق میافتد) اجرای استراتژی از مسیر اصلیش منحرف میشود و سازمان نمیتواند به چشمانداز و اهدافش دست یابد.
بههمین دلیل در ادبیات استراتژی در سالهای اخیر موضوع “اجرا” تبدیل به یکی از اولویتهای اصلی پژوهشی شده و انواع روشها و ابزارهای “اجرای استراتژی” توسط پژوهشگران، اساتید دانشگاه و حتی خود مدیران توسعه داده شده است. اما اگر به بررسی این ابزارها بپردازیم میبینیم که اغلب آنها به دلایل زیر برای اغلب مدیران قابل استفاده نیستند:
۱-برای سازمانهای بزرگ (Enterprise) با لایههای طراحی شدهاند و کاربردی در کسبوکارهای کوچک و متوسط ندارند (بارها از هزینهکرد فراوان برای طراحی سیستم کارت امتیازی متوازن در سازمانهای کوچک و متوسط شگفتزده شدهام!)
۲- آنقدر پیچیدهاند که برای استفاده از آنها سازمان باید سرمایهگذاری عظیمی روی زیرساختهای سازمانی و بهویژه سیستمهای نرمافزاری کند تا بتواند دادههای مورد نیاز را جمعآوری کند (سیستمهای هوش تجاری سابق و دادهکاوی حال حاضر!)
۳- آنقدر انتزاعی هستند که بهتر است اسم ابزار را روی آنها نگذاریم! (انواع مدلهای جاریسازی استراتژی که با عناوین عجیب و غریب در قالب کتاب و مقاله منتشر شدهاند.)
راه چاره چیست؟ یک مدیر در یک شرکت کوچک یا متوسط چگونه باید چشمانداز و استراتژی خود را در عمل اجرا کنند؟ در این مقاله روی سایت مجلهی “اینک” یک راهحل ساده و کاربردی برای مدیران ارائه شده است. این راهکار برخورد با اجرای استراتژی در قالب یک پروژه است تا بتوانید با تعریف کارهای درست برای مدیران و کارکنان خود، چشمانداز و استراتژی را به زندگی روزمرهی سازمانی آنها پیوند بزنید. برای این منظور لازم است:
۱- مشخص کنید برای اجرای استراتژی به چه تخصصهایی نیاز دارید (ممکن است تخصص مربوط به یک فرد، واحد سازمانی یا تیم در سازمان شما باشد.)
۲- برای هر تخصص، مجموعهای از اقدامات استراتژیک که لازم است در بازهی زمانی اجرای استراتژی بهانجام برسند را مشخص کنید.
۳- برای هر اقدام استراتژیک یک گانتچارت تهیه کنید؛ یعنی مجموعهی وظایف، نقطهی زمانی تکمیل و همچنین سنگنشانها (Milestone) را تعیین کنید تا بتوانید میزان پیشرفت اقدامات استراتژیک و کل پروژه را بسنجید.
۴- مجموعه وظایف مشخص شده را به فرایندها و نقشهای سازمانی پیوند بزنید.
۵- مطمئن شوید تمامی اعضای کلیدی سازمان انتظارات و مسئولیتها و اختیاراتشان را درست و کامل درک کردهاند.
۶- حالا وقت آغاز پروژهی کلی اجرای استراتژی است. هر فرد / واحد سازمانی / تیم پروژهی مربوط به خودش را کلید میزند.
۷- وظیفهی مدیریت ارشد در دورهی زمانی اجرای پروژهی کلی استراتژی، نظارت و هدایت بر جریان کلی اقدامات و پروژههای استراتژیک، بازخورد دادن و تسهیل ارتباطات بین اعضا و اجزای سازمان است. این نظارت باید از جنس مربیگری باشد؛ یعنی تا حد امکان سعی کنید تنها کیفیت و کمیت تحقق هدفها را ارزیابی کنید و جلوی انحراف از مسیر صحیح را بگیرید. بهتر است جزئیات راه و روش اجرای کارها را به خود افراد بسپارید.
این فرایند هفت مرحلهای اگر چه فرایند پیچیدهای نیست و ساده بهنظر میرسد؛ اما با کمی تمرین میتواند تبدیل به ابزاری مناسب برای اجرای استراتژی که بهعنوان مدیریت ارشد سازمان در ذهن شما است، شود.
گاهی وقتها در اتفاقات زندگی روزمره ایدههای جالبی مدیریتی میتوان بیرون کشید؛ البته اگر کمی با دقت به آنها نگاه کنی. مثل همین چند روز اخیر زندگی من:
اتفاق اول: باید برای پیگیری کارهای پروژهای که مدیریت آن را بهعهده دارم، از سازمان صاحب پروژه به شرکت همکار بروم. چون عجله دارم آژانس خبر میکنیم. اما زمان رسیدن آژانس خیلی بهدرازا میکشد. در فکر این هستم که درخواست خودرو را لغو کنم که ماشین آژانس از راه میرسد. راننده خیلی مؤدب و خوشبرخورد و با لبخند از من بابت تأخیر عذرخواهی میکند. به راه که میافتیم، کمی جلوتر تلفن همراه راننده زنگ میخورد. راننده جواب میدهد و بعد گوشیش را به من میدهد. مدیر آژانس پشت خط است و او هم بابت تأخیر از من عذرخواهی میکند. موقع پیاده شدن، راننده مستقیم چیزی نمیگوید؛ اما کرایه پایینتر از مبلغ کرایهی معمول مسیر مورد نظر است!
اتفاق دوم: برای اصلاح موی سر به آرایشگاه قدیمی محله که ظاهرا قدمتش بیش از پنجاه سال است، مراجعه میکنم. وقتی وارد میشوم، آقای آرایشگر به من میگوید: یک نفر قبل از شما نوبت گرفته؛ گفتم بگویم که اگر آمد سوء تفاهمی پیش نیاید. مشتری مورد نظر نمیآید و من هم کارم سریع انجام میشود.
اتفاق سوم: برای خرید به سوپرمارکت همیشگی نزدیک منزل رفتهام. خریدهایم را که جمعآوری میکنم، ناگهانی جوانی سراسیمه جلوی پیشخوان میآید: “آقا این بطری آب را حساب کن ماشین را بد جا گذاشتم الان پلیس جریمهام میکنه!” آقای فروشنده نگاهی به جوان میاندازد و میگوید: “این آقا (یعنی من) جلوتر از شما هستند؛ صبر کن اول کار ایشان را راه بیاندازم.”
سه اتفاق بالا اتفاقات عجیب و غریبی نیستند؛ اما در من حس خوبی را ایجاد کردند. واقعیت این است که اصول مدیریت و کسبوکار، قوانین پیچیدهای نیستند که توسط ایدهپردازان و پژوهشگران این حوزه خلق شده باشند. آنها از جمعبندی و صورتبندی همین اتفاقات سادهای که هر روزه در دنیای کسبوکار رخ میدهند، بهدست میآیند. بسیاری از اصول مدیریتی که امروز آنها را میشناسیم، سالها تاریخ زندگی بشر از زمانی که هنوز چیزی بهنام شرکت و سازمانهای بزرگ وجود نداشتند را پشتیبان خود میبینند. اصول مدیریت و کسبوکار چیزی فراتر از “بهینهکاوی” زندگی روزمرهی افراد در سازمانها (و البته بیرون آنها!) نیستند.
متأسفانه وقتی که حرف از شرکت و سازمانهای رسمی میشود، مدیران و مشاوران همواره بهدنبال روشهایی پیچیده برای اجرای اصول مدیریتی میگردند که در کتابها و کلاسهای مدیریتی یاد گرفتهاند و از گوهر وجودی آنها که خلق ارزش برای مشتری، کارکنان و ذینفعان است، غافل میشوند. تجربیاتی مثل سه اتفاقی که اشاره کردم، شاید تلنگر خوبی باشند تا بهیاد ما بیاورند “مدیریت خوب” آنقدرها هم که فکر میکنیم کار پیچیدهای نیست؛ آن هم در زمانهای که اصطلاحات زیبایی مانند “مشتریمداری”، “رضایت مشتری” و “تجربهی مشتری” را هر روز بیشتر از قبل میشنویم و البته هر روز هم بیشتر از قبل بهدنبال نمونههای واقعی آنها در کسبوکارها میگردیم!
پیشنهاد میکنم در همین راستا دو پست قبلی گزارهها استراتژی رقابتی حاجی دریانی و کسبوکار بهسبک دخترک عطرفروش را هم مطالعه کنید.
پ.ن. پست مقالهی هفته از این پس دوشنبهها منتشر میشود. بهجای آن تلاش میکنم یکشنبهها یادداشتهای کوتاه تحلیلی دربارهی “زندگی، مدیریت و کار حرفهای” براساس تجربیات و مشاهدات و مطالعاتم بنویسم.
“هیچ دوندهای پس از یک دور پیشتازی قهرمان نمیشود و در فوتبال هم به تیم صدرنشین در پایان هفتهی پنجم جام قهرمانی را نمیدهند. آمارها نشان میدهند که ما کارمان را تا بدینجا خوب انجام دادهایم؛ اما باید همین روند را تا بهپایان ادامه دهیم. صدرنشینی همیشه لذتبخش است اما اگر فکر کنیم از حالا قهرمانیم، دچار اشتباه شدهایم. هنوز در آغاز راهیم و باید به کار کردن ادامه دهیم.” (رافائل بنیتس؛ اینجا)
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود! این نکتهای است که اغلب ما متأسفانه آن را فراموش میکنیم: بعد از مدتها رؤیابافی، کاری را با انگیزهی بسیار زیاد آغاز میکنیم؛ اما در برابر سختیهای مسیر در میمانیم. بارها دیدهام افرادی بسیار توانمند و باانگیزه را که از رسیدن به مقصد بازماندهاند و در مقابل، افرادی با سطح توانمندی پایینتر که مهمترین شایستگی آنها “تاب آوردن” بوده است!
خبر خوب این است که “ثبات داشتن” را میتوان یاد گرفت و تمرین کرد: روانشناسی مثبتاندیشی حتی در زردترین شکل آن سادهترین راهی است که در دسترس ما قرار دارد. راهی که برای من کار کرده، مطالعه و بهیادآوری تجارب دیگران و خودم در گذر موفق از سختیها در گذشته است. در عین حال نقش عاملی کلیدی بهنام “شور درونی” هرگز نباید فراموش شود.
پیش از شروع:
زندگی، سلامت و کار حرفهای:
۷ راه مقابله با تعلل در انجام کارها ـ زومیت
قدرت غافلگیر کنندهی منفیبافی ـ دیجیاتو
سه تفاوت عمدهی بهرهوری و شلوغکاری – دیجیاتو
تعامل مثبت برای روابط مثبت | مربی: امیر مهرانی (یادداشتی از نویسندهی مهمان: عباس عظیمی)
توصیههای کوتاهی از ۸ میلیاردر خودساخته در زمینه مدیریت زمان – دیجیاتو
مدیریت کسبوکار:
آنچه مدیران تازهکار باید بدانند
اگر میخواهید قبل از ۳۰ سالگی مدیرعامل شوید، این ۳ نکته را به خاطر بسپارید
تبلیغ متناسب با توان و واقعیت (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی)
۹ عادت مشترک مدیران کارا ـ دیجیاتو
صرفاً خوب بودن فرهنگ شرکت شما کافی نیست، باید متمایز باشید ـ دیجیاتو
تجاریسازی و تحلیل و توسعهی کسبوکار:
چگونه به یک کسبوکار بیعیبونقص برسیم؟ (بهترین مطلب هفته! حتما بخوانید.)
معماری چیست؟ (شاید بهنظر بیربط برسد؛ اما این مصاحبهی عالی سرشار است از ایدههایی دربارهی طراحی محصول!)
رسانه شنیداری کماکان زنده است (مدل کسبوکار رادیو در دنیای اینترنت چیست؟)
اشتباهات رایج کسبوکارهای آنلاین: چرا کسبوکار اینترنتیتان رشد نمیکند ـ فرصت امروز
ایسنا – شرایط حمایت صندوق نوآوری و شکوفایی از شرکتهای دانش بنیان اعلام شد
اقتصاد، تأمین مالی و سرمایهگذاری:
اقتصاد آنلاین – ۲۰ نکته کلیدی اقتصادی سخنان روحانی
اقتصاد آنلاین – پرریسک و کمریسکترین صنایع بورس کدامند؟
پایان حبس ۹۰ هزار میلیارد از اموال بانکها
اقتصاد آنلاین – ابلاغ اساسنامه صندوق تثبیت بازار سرمایه
تئوریسین فقر چگونه ٩۵٠ هزار دلار برنده شد؟
فناوری، رسانههای اجتماعی و بازاریابی دیجیتال:
استارتاپی که از عرش به فرش آمد؛ Evernote در دردسری عظیم ـ دیجیاتو
درآمد علی بابا بیشتر از ۵ کشور توسعه یافته
دراپ باکس سرویس یادداشت برداری Paper را رسما معرفی کرد ـ زومیت
دل بزرگترین خرید تاریخ را تأیید کرد: خرید EMC به قیمت ۶۷ میلیارد دلار
قصه به سر نمیرسد و طِی نمیشود
هِی خواستم که دل بکنم، هِی نمیشود
پرسیدهای که کی دل من تنگ میشود
خندیدهام، عزیز! بگو کی نمیشود؟
******
حالا خلافِ قصهی تلخِ کلاغها
ما میرسیم، قصه ولی طی نمیشود …
معصومه فراهانی
موفقیت: هوشیار نگاه داشتن ذهن و بهخواب بردن خواستها و آرزوها.
والتر اسکات
تجربه ثابت کرده که یکی از مهمترین رازهای موفقیت همان ضربالمثل معروف “رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود” است. اینکه هر روز حتما کاری کوچک در راستای رسیدن به موفقیت بزرگ و پایدار انجام دهی تا بدین شکل، کمکم به هدف مورد نظرت نزدیک شوی. این کار یعنی عادت کردن به انجام کارهای درست و انجام درست کارها؛ اما نه آنطور که ما فکر میکنیم: عادت کردن یعنی ملالآور شدن زندگی. اتفاقا عادتهای زیادی هستند که اگر سختی ابتدای مسیر عادت کردن به آنها را بپذیریم، به ما هر روز حس سرشاری از انرژی و شور درونی میبخشند و همین حسِ درونی زیبا، عاملی است برای افزایش احتمال تکرار رفتار و عملکردهای درست که در بلندمدت نتیجهی آن تحقق رؤیاها و آرزوها است. خلاصه اینکه “قدرت عادتها” را برای موفقیت را هیچوقت دست کم نباید گرفت.
اما عادتهای درست کداماند؟ در حالت کلی پاسخ به این سؤال بستگی به خود شما و رؤیاها و آرزوهایتان دارد؛ اما برخی عادتهای کوچک اما اثرگذار هستند که بهکار همهی ما برای حرکتِ اثربخش در مسیر رؤیاهایمان کمک میکنند. در این مطلب توضیحاتی دربارهی ۱۲ عادت از اینگونه عادتها (که فهرستشان را از اینجابرداشتهام)برایتان براساس تجربیات شخصیام ارائه میکنم:
۱- خوشبینی: افراد خوشحال، معمولا افراد خوشبینی هستند. خوشبینی تمرین کردنی است!
۲- مراقبت از سلامتی: عقل سالم در بدن سالم است! تعارف که نداریم: همهی ما عادتهای نادرستی داریم که زمینهساز مشکلات فیزیکی ما هستند؛ چیزهایی مثل: دیر خوابیدن، ورزش نکردن و … خوب است هر از گاهی کمی هم به فکر “سلامتی” این نعمت بزرگ خدای مهربان باشیم!
۳- ایجاد تعادل میان کار و زندگی: تجربهی من میگوید که در اغلب مواقع ما برای فرار از انجام کارهای سخت به اتلاف وقت رو میآوریم و بعد، زمان استراحتمان را مجبوریم کار کنیم! نتیجه اینکه همیشه شلوغ و در حال کار هستیم. در بلندمدت این عادت نادرست فرار از کار که وقت تفریح و با خانواده بودن و کتاب خواندن و فیلم دیدن و … را میگیرد نتیجهای جز فرسودگی روحی و روانی و حتی جسمی ندارد.
۴- با دیگران همانگونه رفتار کن که دوست داری با خودت رفتار کنند: بدون شرح!
۵- بخشیدن دیگران را تمرین کن: میدانم که بسیار سخت است؛ اما کینه بهدل گرفتن و ناراحتی باعث تغییر رفتار دیگران یا دنیای بیرونی نمیشود. با این سبک زندگی تنها خودمان را از بین میبریم.
۶- متنوع کردن و عمقبخشی به روابط انسانی: آدمهای اطراف شما روی تفکر و تصور شما و روی رفتار و عملکرد شما و از همه مهمتر روی روحیهی شما تأثیر مستقیم دارند. اگر فقط با آدمهایی شبیه به خودتان در ارتباطید، اگر آدمهایی منفیباف و منفینگر در اطرافتان زیاد هستند و دهها “اگر” دیگر از این نوع، حواستان باشد که اینها نشانههای خطری بزرگ در مسیر موفقیت شما بهویژه در حوزهی شغلی و حرفهای هستند.
۷- نماد آن چیزی باشید که به آن معتقدید: دیگران چگونه میتوانند به درستی افکار شما اعتماد کنند وقتی حتی خودتان به آنها در عمل متعهد نیستید؟
۸- آنچه هستید را بپذیرید و برای بهتر شدن تلاش کنید: شما با شخصیت و اثرگذاریتان روی زندگی دیگران ارزشگذاری میشوید. بهتر نیست با خوبی و مهربانیتان در یادها بمانید؟ فراموش نکنید که بخش مهمی از جایگاه امروزی شما، نتیجهی انتخابها و تصمیمات دیروز شما است. امروز، گذشتهی فردا است؛ از دستش نده!
۹- از ایدهها و چالشهای جدید استقبال کنید: تجربیات جدید ـ چه لذتبخش باشند و چه دردناک ـ زندگی را از مسیر روزمرگی خارج میکنند. خیلی وقتها ما با پذیرش ایدهها و چالشهای نو، هدفهای نویی پیدا میکنیم، متوجه اشتباهاتمان میشویم و یا مسیر جدیدی را برای حرکت بهسوی اهدافمان کشف میکنیم.
۱۰- شور درونیات را بیدار نگه دار: به ما زمان اندکی برای زندگی در این دنیای خاکی و فانی داده شده است. بهتر نیست همین یک باری که قرار است زندگی کنیم، عمرمان را صرف خودمان و رؤیاهایمان کنیم؟
۱۱- شکرگذار باشید: متأسفانه ما آنقدر که حسرت نداشتهها و نشدنیها را میخوریم، شکرگذار داشتهها و خوبیها نیستیم. کشف جنبههای خوب زندگی، دلگرمکننده است. از قدرت آن غافل نشوید!
۱۲- مسیر موفقیتات را خودت بساز: چرا که در غیر اینصورت دیگری آن را خواهد ساخت!
هر کسبوکاری بالاخره زمانی هست که باید با بازار و مشتری واقعی در تعامل قرار گیرد تا بتواند با فروش محصول/خدمت خود به کسب درآمد بپردازد. اما آیا هر محصول/خدمتی برای همهی انسانهای روی کرهی زمین دارای مطلوبیت است و میتوان به آنها فروخت؟ پاسخ این سؤال منفی است؛ اما تقریبا هیچ مدیر کسبوکاری نیست که حداقل در برههای از دوران حیات کسبوکارش، سقف آرزوهای خود را فروش به همهی مردم دنیا یا کشورش نگذاشته باشد! اما چرا کسبوکارها در تحقق این هدف شکست میخورند و به بازارهایی کوچکتر قناعت میکنند؟
اگر به حرفهای مدیران کسبوکارهای شکستخورده توجه کنید، میبینید که یکی از اصلیترین دلایل شکست کسبوکارها این جملهی ساده است: “مشتریان، محصول ما را نمیخواستند!” اما مشکل از آنجا است که در بسیاری از موارد، مدیران کسبوکار علت این نخواستن را در هر جایی جستجو میکنند جز خود محصول و رویکردهای کسبوکار به بازاریابی و فروش به مشتری. احتمالا مشتری درک نکرده چه گوهر درخشانی را با قیمتی پایین در اختیارش گذاشتهایم یا اینکه رقبا با روشهای ناجوانمردانه بر ما پیروز شدهاند.
واقعیت این است که هر کسبوکاری باید بتواند به سه سؤال بنیادین برای موفقیت در بازار پاسخی روشن و قابل ترجمه به اهداف و اقدامات اجرایی بدهد:
۱- چه مشکل/نیاز/مسئلهای را برای مشتری میخواهید حل کنید؟
۲- چگونه میخواهید آن مشکل/نیاز/مسئلهای را برای مشتری حل کنید؟
۳- روش شما چه تفاوتی با رقبای شما دارد؟ (یا بهعبارت بهتر: چرا مشتری باید از شما بخرد نه رقیب شما؟)
تا جایی که من دیدهام اغلب مدیران کسبوکارها تمرکز خود را روی سؤال دو میگذارند و از دو سؤال دیگر غفلت میکنند. این در حالی است که سؤال دو مربوط به درون سازمان و تیم شماست و اتفاقا این سؤالات یک و سه هستند که به مشتری، ذهنیت و روش تصمیمگیری او برای خرید کردن مربوطاند!
بنابراین هر کسبوکاری در هر نقطهای از چرخهی حیات خود باید بتواند به مشتری بگوید که قرار است چه مشکلی را برای او حل کند و چرا مشتری باید این راهحل را بهجای راهحلهای مشابه بخرد؟ البته توجه کنید که قرار نیست ایدهآلگرایانه به داستان نگاه کنیم. به سه سؤال زیر و پاسخهایشان توجه کنید:
۱- آیا این مشکل، مربوط به همهی مردم دنیا است؟ بهاحتمال خیلی زیاد نه. گروه مشخصی از افراد این مشکل را دارند یا اینکه این مشکل برایشان حاد و قابلتوجه است.
۲- آیا در این گروه هدف مشتریان، من میتوانم به همهی خواستهها و سلیقهها پاسخ بدهم؟ تجربه به ما میگوید نه. شما باید محصولی حداقلی داشته باشید که بخش مهمی از خواستهها و سلیقههای مشترک افراد را پوشش دهد. باید بپذیریم که در نهایت مشتری بیشتر براساس سلیقه و ذهنیت و احساس خود تصمیم میگیرد نه لزوما تفکر منطقی و در نتیجه انتخاب نشدن توسط مشتری بهدلیل ضعف ما و محصولمان نیست.
۳- چگونه باید به گروهِ مشتریانی که ما با خواسته و سلیقهی آنها همخوانی بیشتری داریم، بهترین ارزش مشتری را ارائه کرد؟ این مشتریان، همان مشتریان بالقوهی کسبوکار ما هستند که با کمترین تلاش و هزینه باید بتوانیم بیشترین فروش را به آنها داشته باشیم.
یک لحظه همینجا توقف کنید. اگر دقت کنید با طی کردن روندی که از ابتدای این مطلب تا بهحال داشتهایم، حالا به یک “گوشه” از بازار بزرگ دنیای واقعی رسیدهایم! حالا با مشتریانی سر و کار داریم که برای آنها ایدهآلترین گزینهی ممکن هستیم و در نتیجه فروش به آنها کاری بهنسبت آسانتر است. در ادبیات توسعهی کسبوکار به این گروه از مشتریان “بازار گوشهای” (Niche Market) میگویند. تجربه نشان داده که در دنیای شلوغ و فرارقابتی کسبوکار امروزی، بهترین روش ورود به بازار، یافتن یک بازار گوشهای کوچک و سپس بزرگ کردن این گوشه بهصورت تدریجی با توسعهی محصول و کسبوکار است.
اما چگونه میتوانیم بازار گوشهای درستی را برای کسبوکارمان پیدا کنیم؟ جف باس اینجا در سایت اینترپرنر چهار سؤال کلیدی برای رسیدن به بازار گوشهای مناسب و متناسب برای کسبوکارمان ارائه میکند:
۱- چه استعدادها و مهارتهایی دارید که در آنها عالی هستید؟ (یا بهعبارت بهتر شایستگیهای اصلی کسبوکار و خود شما چیست؟)
۲- در بین کارهایی که در آنها استعداد و مهارت دارید از انجام کدام کارها لذت میبرید؟
۳- در بین کارهایی که از آنها لذت میبرید، کدامها میتوانند مشکلی را برای مردم حل کنند؟
۴- از بین مشکلات کشف شده در گام قبلی، مردم برای حل کدام مشکل حاضرند پول خوبی بپردازند؟
پاسخ به این سؤالات اگر چه نیازمند استفاده از ابزارهایی مثل: تحقیقات بازار، تحلیلهای آماری و … است؛ اما واقعیت این است که در نهایت همه چیز به شمّ تجاری مدیران کسبوکار باز میگردد. بنابراین نترسید و به دانش و تجربهی خودتان و از آن مهمتر به شهود و شور درونیتان اعتماد کنید. بسیاری از کسبوکارهای موفق دنیا از گوشههای بازار، درآمد و سود بسیار بالایی بهدست میآورند. بنابراین اگر گوشهی بازار مناسبی را پیدا کنید، شاید دیگر خیلی هم نیازی به توسعهی بازار کسبوکار نیازی نداشته باشید. فرایند یافتن و ورود به بازار گوشهای شاید کمی زمانبر و پیچیده باشد و راهی جز آزمون و خطا نداشته باشد؛ اما با آزمودن گوشههای مختلف بازار سرانجام خواهید توانست بالاخره همانجایی را پیدا کنید که جای واقعی شما است. پس یک بازار خیلی کوچک و کمریسک را برای شروع انتخاب کنید تا حتی اگر شکست خورید، بتوانید دوباره روی پایتان بایستید. بهراه بیفتید و آنقدر با استمرار و اطمینان درونی پیش بروید تا برسید!
لازم است روی یک نکتهی مهم دیگر هم تأکید کنم: بازار گوشهای تنها در زمان ورود به بازار اهمیت ندارد و خیلی وقتها درمانِ دردِ نفروختن یا کاهش فروش یک کسبوکار رسمی در حال فعالیت هم متمرکز شدن روی یک بازار گوشهای است!
“من هیچ الگویی ندارم؛ چون هر فردی اخلاق و شخصیت و فلسفهی خاص خودش را دارد. من از تمام مربیانی که با آنها کار کردم نکات مثبتشان را یاد گرفتهام و آنها را با ایدههای خودم هماهنگ میکنم.” (وحید هاشمیان؛ اینجا)
وحید هاشمیان را همواره فوتبالیستی با شخصیت و مستقل شناختهایم. کسی که هیچوقت خودش را گرفتار دامهای فوتبال ایران نکرد و حقش را در عمل با رفتار و تلاشهایش گرفت. وحید حالا در آلمان بهدنبال رؤیاهایاش در دنیای مربیگری است. این تک جملهی هاشمیان در مصاحبه با خبرنگار سایت باشگاه بایرن مونیخ، آنقدر درخشان است که فکر میکنم باید آن را هر روز به خودم یادآوری کنم. الگوبرداری از دیگران و الگو داشتن بهمعنی آن نیست که هویت و شخصیت مستقل خودم را فراموش کنم. هنر تمامی انسانهای بزرگ همین بوده است که آموختههایشان از دیگران را در قالب یک “فلسفهی شخصی زندگی” خاص خودشان بههم آمیختهاند و زندگیشان را براساس آن شکل داده و پیش بردهاند.
بنابراین خوب است که در زندگی الگو داشته باشیم؛ اما آیینهی اصل وجودی هر کس، بازتابندهی فلسفهی زندگی شخصی او است. شاید این همانی باشد که احمد عزیزی زمانی گفته بود: “آیینه باشد مثل من یا من مثالی دیگرم؟”