“من سبک و شیوهی بازی رئال را دوست دارم.آنها فصل خیلی خوبی را پشت سر میگذارند. مورینیو مربیای است که بازیکنان به خاطر او بازی میکنند. ردنپ (مربی تاتنهام) هم تکنیک مشابهی دارد. آن ها خیلی خوب هستند، آنها به خوبی میدانند که چطور باید یک گروه را رهبری کنند. بازیکنان میخواهند برای مربیشان به پیروزی برسند.” (رافائل فاندرفارت؛ اینجا)
بالاترین شاخص موفقیت در رهبری و مدیریت همین است: اینکه اعضای تیم از صمیم قلب برای موفقیت رهبرشان (و نه لزوما خودشان بهعنوان یک فرد) تلاش کنند.
نادر اینجا در مورد استفاده از ابزارهای مدیریت پروژه نوشته که توصیه میکنم نوشتهاش را بخوانید. این یکی دو هفتهی اخیر درگیر تدوین پروپوزال یک پروژهی بزرگ مشاورهی مدیریت بودیم. اول از همه باید از همهی همکارانام بهویژه نیمای عزیز تشکر کنم بابت اینکه در این دو هفته علیرغم فشردگی و حجم بالای کار، کنار هم لحظات خوبی را تجربه کردیم. شخصا از نظر کار تیمی این بهترین تجربهای بوده که تا الان داشتم.
به قول علما اما بعد: موقع نوشتن بخشهای مربوط به متدولوژی کار، نکتهی جالبی را متوجه شدم. وقتی میخواستم روش کار را بنویسم؛ مجبور بودم فرض کنم که خوانندهی غیرفنی با مفاهیمی که من میخواهم ازشان صحبت کنم و ابزارهایی که قرار است برای انجام کار ازشان استفاده کنیم، آشنا نیست. بنابراین من باید تقریبا از نقطهی صفر شروع به نوشتن میکردم: نوشتنِ صرف اینکه قرار است چه کار کنیم کافی نبود. باید اول میگفتم چرا باید این کار را انجام بدهیم، چرا این طوری و چرا از این ابزار باید استفاده کنیم!
به این ترتیب نوشتن خیلی از بخشها برایام بسیار مشکل بود؛ چون باید بدیهیات خودم را بهعنوان غیربدیهیاتِ خوانندگان برای آنها به زبان ساده و قابل فهم تشریح میکردم! به نظرم این تجربه بسیار ارزشمند بود؛ چون فهمیدم:
وقتی داری مینویسی باید چیزهای غیربدیهی برای دیگران را اساس نوشتنات قرار بدهی، نه بدیهیات خودت را. کشف آن چیزهای غیربدیهی خودش کار سختی است!
خیلی وقتها ما از چارچوب، متدولوژی، روش کار یا ابزاری استفاده میکنیم که برای همهمان جا افتاده که همین است و لاغیر. اما وقتی به فلسفه و ریشهی استفاده از آنها کمی فکر کنیم، آن وقت …
وقتی قرار باشد چرایی هر یک از آن موارد نکتهی قبل را روشن کنی، آن وقت چیزهای جالبی را کشف میکنی: اینکه خودت چقدر ماهیت ابزار X را فهمیدهای، قدرت استدلال و تفکر تحلیلیات چقدر است، چقدر بلدی به زبان ساده یک مفهوم را توضیح بدهی و خیلی چیزهای دیگر. تازه وقتی موضوع مورد نظرت بدیهی باشد که دیگر هیچ! اینها همه چالشهای بسیار سختی بودند که هر چند موقع نوشتن من را خیلی اذیت کردند؛ اما خوب الان از اینکه در حلشان به صورت نسبی موفق بودهام، بسی خوشحالام!
شاید بد نباشد که این تمرین را برای آزمایش دانش و مهارتمان در حوزهی تخصصیمان انجام بدهیم: یک متن کوتاه بنویسیم که در آن مشخص باشد چه کارهایی انجام میشود، چرا باید این کارها انجام بشوند و چرا اینطوری و چرا باید از این ابزارها استفاده کنیم. بعد این متن را بدهیم به یک آدم غیرمتخصص و ببینیم که از ماجرا سر در میآورد یا نه. جایی میخواندم معیار کلیدی موفقیت یک متن این است که خواننده بعد از خواندناش احساس کند چیزی به او اضافه شده!
برای خودم بهنوعی سختترین و بامزهترین بخش نوشتههایام در مورد متدولوژی پروژه، جایی بود که داشتم سعی میکردم توضیح بدهم اصلا چرا لازم است اولویتبندی انجام بشود! ضمن اینکه توصیف فلسفی که از سیستم داینامیکس نوشتم را فکر کنم خود پیتر سنگه و استرمن هم اگر بخوانند، حتما ازش در چاپهای بعدی فرمان پنجم و بیزینس داینامیکس استفاده میکنند! 😉
این را گفتم که اعتماد به نفس داشته باشید و نترسید. همین الان یک ورق کاغذ بردارید یا یک فایل ورد باز کنید و شروع کنید. این تمرین بهنظرم برای کشف پاسخ همان سؤال کلیدی همیشگی یعنی “تخصص شما چیست؟” هم بسیار مفید است.
شاید مهمترین سؤال خیلی از دوستان جوانی که تازه از دانشگاه فارغالتحصیل شدهاند این باشد که برای موفقیت و پیشرفت شغلی باید چه کنیم؟ در این پست براساس این مطلب، ۱۰ توصیه به این دوستان جوان (بهویژه مشاوران جوان) ارایه میشود:
۱- تازه وارد محل کارتان شدهاید؟ سعی کنید در اولین فرصت با حداقل ۳ نفر از همکارانتان آشنا شوید! (حالا من یک مدت جایی کار میکردم کلا دو تا همکار داشتم!)
۲- در یک تیم تدوین پروپوزال عضو شوید (این یکی بیشتر خاص شرکتهای پروژه ـ محور است البته.) این طوری هم تجربهی خوبی کسب میکنید و هم احتمال عضویتتان را در تیم اجرایی پروژه افزایش میدهید! (ضمن اینکه میتونید بعد از مدتی مثل من هم پروپوزال نوشتنتان را بفروشید و هم مدیر پروژهی پروپوزالی بشوید که نوشتید و برنده شده!)
۳- برای خودتان اهداف سالانهای را تعیین کنید؛ امسال میخواهید چه چیزهایی را تجربه کنید، یاد بگیرید، چه عادتهای بدی را ترک کنید یا به چه اهدافی دست پیدا کنید؟ (مثلا من امسال قراره تافل یا آیلتس بدم! البته فعلا بهخاطر درگیریهای کاری در حد قرار مونده؛ شما از من در مورد تحقق اهدافتون جلو بزنید!)
۴- خارج از ساعات کاریتان، آموزشهای لازم را کسب کنید (مثل من که رفتم MBA خوندم! ;))
۵- شکافهای مهارتیتان را پر کنید (من میدانم که مثلا در MSP خیلی وارد نیستم. باید بروم یاد بگیرم دیگر!)
۶- کارهایی که میشود را به دیگران واگذار کنید یا مکانیزهشان کنید. (رونوشت به خودم که هنوز بعد ۵ سال کار کردن اینو یاد نگرفتم که مثلا تایپیست بنده خدای شرکت داره برای همین کار صفحهبندی فایل گزارش که هی باهاش درگیرم تا درست بشه حقوق میگیره!)
۷- رزومهتان را همیشه بهروز نگه دارید (و لطفا یاد هم بگیرید که چطور رزومه ننویسید!)
۸- برای خودتان یک پایگاه دانشی درست کنید که به وقتاش بتوانید از آن برای کارتان بهره بگیرید (چیزی مثل همین گزارهها!)
۹- سازمان محل کارتان شما را بهصورت سالانه ارزیابی نمیکند؟ خودتان چطور؟ حداقل وضعیت تحقق اهداف سالانهتان را بررسی کنید.
۱۰- زمانی را برای حقظ و تقویت ارتباطاتتان با دوستانتان اختصاص دهید. من شخصا از طریق دوستانام فرصتهای بیزینسی خوبی نصیبام شده که دارد بیشتر هم میشود! بنابراین شبکهسازی را جدی بگیرید.
لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم. اگر فکر میکنید تعداد لینکها زیاد است، با مطالعهی لینکهای قرمز شده هر آنچه را حتما باید بخوانید، خواندهاید!
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
“در این مدت نکات بسیاری آموختم. از نظر روانی البته به نکات جدیدی رسیدم. اما هم چنین زمان آن را داشتم که روی ضعفهایام هم کار کنم. اینها چیزهایی است که هنگامی که زیاد بازی میکنید زمان فکر کردن به آنها را ندارید … اما از طرف دیگر، روی سکوها و پشت تلویزیون دید بهتری از بازی دارید و میتوانید از جایگیری دیگر مدافعان بسیار بیاموزید. این کاری است که من انجام دادم.” (توماس فرمائلن مدافع آرسنال دربارهی مصدومیت طولانیمدت این فصلاش؛ اینجا)
هر از چند گاهی بد نیست که در ذهنمان خودمان را از کارمان اخراج کنیم! یعنی از کارمان فاصله بگیریم؛ ببینیم کجا اشتباه کردهایم و چه کارهایی را درست یا غلط انجام دادهایم. حواسمان باشد که کسی دلاش به حال ما نمیسوزد و خودمان باید برای بهروز بودن و توسعهی شخصیمان دست به کار شویم.
در کنار این کار چه بهتر که از خوب و بد و درست و نادرست کار دیگران هم درس بگیریم.
پ.ن. میلاد “تنهاترین مرد خدا” و روز پدر، بر همه مبارک!
در این وبلاگ بارها و بارها به این نکته اشاره کردهام که مشاوره چیزی جز حل مسئله نیست و مشاور خوب، کسی است که بهتر مسائل را حل میکند. حل مسئله هم یک توانایی و مهارت است که باید به مرور زمان و با مطالعه و تمرین کسب و تقویت شود. در این پست چند پیشنهاد برای بهبود دادن مهارت حل مسئله ارایه میشوند:
۱- مشکلات را کشف کنید: اگر مسئلهای را پیش رویتان نمیبینید یا اگر فکر میکنید هیچ مشکلی ندارید (!)، یک جای کار اشکال دارد! بگردید تا یک مسئلهی واقعی را دور و برتان پیدا کنید. به این ترتیب تجربهی کشف مشکلات را پیدا میکنید و مهارتتان نیز در حل مشکلات بیبشتر میشود.
۲- برای حل مسئله روش داشته باشید: خیلی وقتها ما مسائل را نمیتوانیم حل کنیم؛ چون نمیدانیم که چطور باید آنها را حل کنیم. بنابراین اگر روشهای حل مسئله را بلد باشیم، حل مسئله هم برایمان ساده میشود. برای نمونه الگوی ۵ مرحلهای زیر را ببینید:
زمان: بهاندازهی کافی وقت صرف کنید تا ماهیت واقعی مسئله را بشناسید.
طرح مسئله: مسئله را مطرح نمایید و ببینید که دیگران با مسائلی از این نوع چگونه برخورد کردهاند.
کمک بگیرید: از دیگران بخواهید تا مسئله را از زاویهی دید خودشان بررسی کنند.
خلاقیت: ایدههایی برای حل مسئله ایجاد کنید.
اقدام: بهترین راهحل را انتخاب و اجرا کنید.
سعی کنید الگوی حل مسئلهی خودتان را بسازید و با تمرین زیاد، آن را ملکهی ذهنتان بکنید.
۳- دیگران را وارد تیم خودتان بکنید: اگر تخصص یا توانایی حل یک مسئلهی خاص یا بخشی از آن را ندارید، از دیگرانی که نقاط ضعف شما را پوشش میدهند و شما هم از آنها یاد میگیرید، کمک بگیرید! کمک گرفتن از دیگران هم خودش نوعی مهارت حل مسئله محسوب میشود! 😉