قصه به سر نمی‌رسد و طِی نمی‌شود
هِی خواستم که دل بکنم، هِی نمی‌شود
پرسیده‌ای که کی دل من تنگ می‌شود
خندیده‌ام، عزیز! بگو کی نمی‌شود؟
******
حالا خلافِ قصه‌ی تلخِ کلاغ‌ها
ما می‌رسیم، قصه ولی طی نمی‌شود …
معصومه فراهانی
AUTHOR
علی نعمتی شهاب
2461 پستمطالب مرتبط
خبر خداحافظی یکی از دوست‌داشتنی‌ترین بازیکنان تاریخ، اگر چه قابل انتظار بود؛ اما هم‌چنان شوک‌آور. رایان گیگز را می‌گویم. بیست و چند […]
مدتی این مثنوی تأخیر شد! در این دو هفته درگیر برگزاری همایش تداکس کیش بودیم و هفته‌ی بعدش هم آن‌چنان به کار […]
خداحافظ گزاره‌ها دات وردپرس دات کام و سلام گزاره‌ها دات کام! این اولین نوشته در خانه‌ی جدید است. امیدوارم بتوانم از این به بعد […]
به‌قول یکی از دوستان، دو هفتهای است که «جلسه‌زی» هستم و خلاصه این‌که باز هفتهای این مثنوی تأخیر شد؛ اما فکر می‌کنم […]