زندگی جای دیگری است یا چطور یاد گرفتم دوباره زندگی کنم!

آرامش مدام نیز گاهی کسل‌کننده است. گاهی توفان لازم است! (نیچه)

حدودا ۵ ماهی هست که با سؤالات ویران‌کننده‌ی یک دوست بزرگ‌تر و بزرگوار، در گیر و دار بازسازی و بازتعریف بنیادهای زندگی‌ام هستم. ۵ ماه بسیار سخت؛ اما مهم برای آینده و حتی امروز. این روزها که فکر می‌کنم تا حدودی به نتیجه‌گیری نهایی نزدیک شده‌ام، بد ندیدم کمی در مورد تحلیل‌های این چند ماهم بنویسم. شاید برای شما هم مفید باشد. در طول این چند ماه به‌نتایج زیر رسیده‌ام:

۱- از روزی که مشغول به کار شدم، هشت سال و اندی می‌گذرد. در طول این سال‌ها، تجربیات گوناگونی را داشته‌ام: از کارمندی و کار کارشناسی گرفته مدیریت و انجام پروژه‌های شخصی. حوزه‌های کاری من هم بسیار متنوع بوده‌اند؛ از استراتژی گرفته تا طرح جامع آی‌تی و حوزه‌های متعدد دیگر. اما واقعا من ـ به‌عنوان فردی که مدام از اهمیت داشتن تخصص صحبت می‌کنم ـ تخصصم چیست؟

به این سؤال ماه‌ها فکر کردم. واقعیت این است که اصل تخصص من “تحلیل کسب و کار” به‌معنای کاملا کلاسیک آن است. اما به‌دلیل علاقه‌ام به تجربه کردن، حوزه‌های مختلف بسیار زیاد دیگری را هم آزموده‌ام. تحلیل کسب و کار، خیلی خلاصه یعنی کشف و تعریف سیستماتیک مسائل کسب و کاری و طراحی راه‌حل برای آن‌ها. فرق‌اش با مشاوره‌ی مدیریت این است که کار تحلیلی، کار گِل است و کار مشاوره، کار دل! بنابراین در مسیر شغلی‌ام، دوباره به سمت تحلیل کسب و کار برگشتم و درگیر یکی دو پروژه‌ی بزرگ مرتبط با تخصصم شدم. 🙂

اما هنوز این وسط چیزی کم بود: علاقه‌ی من به ایجاد یک نقطه‌ی اثر واقعی از خودم و البته علاقه‌ام به استراتژی، تفکر طراحی، ساختن ابزارهای تحلیلی و البته مهارت‌آموزی! (خود ماهیت کار مشاوره‌ی مدیریت را فراموش نکنید!) بنابراین تخصصم در تحلیل کسب و کار را با این مجموعه‌ی متنوع از علائق، تجربیات و تحقیقات و مطالعات‌ام ترکیب کردم و نتیجه‌ی آن، “چارچوب طراحی و توسعه‌ی کسب و کار و مسیر شغلی حرفه‌ای” شد که از این پس در گزاره‌ها به‌تدریج آن را معرفی خواهم کرد. این چارچوب، از این پس مبنای اصلی فعالیت‌های مشاوره‌ی مستقل من خواهد بود. در این مدل با هم گذشته و امروز کسب و کارمان (و خودمان به‌عنوان یک مدیر / متخصص حرفه‌ای) را تحلیل می‌کنیم، فردا و آینده‌ی مطلوب را کشف می‌کنیم، استراتژی و مسیر رسیدن به هدف را طراحی می‌کنیم و در نهایت خودمان (و همکاران‌مان در سازمان) را با مجموعه‌ای از مهارت‌های لازم برای رسیدن به هدف‌ها مجهز خواهیم کرد.

در واقع خیلی خلاصه من به شما کمک خواهم کرد تا از سرگردانی‌تان بین گذشته و امروز و فردا رهایی پیدا کنید و جهت حرکت و ابزارها و مهارت‌های لازم برای حرکت را به‌دست آورید.

۲- در سال‌های اخیر، رسانه‌های اجتماعی نقش پررنگی را در زندگی روزمره‌ی ما بازی کرده‌اند. ما هر روز وقت بسیار زیادی را در این رسانه‌ها می‌گذرانیم. از زاویه‌ی دید حرفه‌ای (و با کنار گذاشتن علایق شخصی به ارتباط با دیگران) شاید مزیت اصلی این رسانه‌ها کمک به شبکه‌سازی با دیگران باشد؛ اما آیا به اثرات تخریب‌گر این رسانه‌ها هم فکر می‌کنیم؟ من در چند ماه اخیر متوجه شده‌ام که این رسانه‌ها چند اثر منفی روی من و زندگی‌ام گذاشته‌اند:

  • بی‌حوصلگی: رسانه‌های اجتماعی، به‌دلیل ماهیت مینیمال و سرعت بالای انتقال محتوای‌شان، ذهن مرا کاملا قطعه‌قطعه کرده‌اند و در نتیجه دیگر حوصله‌ی هیچ کار جدی و حجیم را ندارم. در واقع، “تمرکز فکری” از زندگی من رخت بربسته است! 🙁
  • زمان‌بر بودن: رسانه‌های اجتماعی به‌لحاظ ماهوی می‌طلبند که در آن‌ها حضور دائمی داشت تا نکند محتوایی را از دوست خوبی از دست بدهی! اما یک سؤال: چقدر زمان برای چه نتیجه‌ای؟ آیا لذت بردن از تعامل با دیگران (و گذاشتن نام شبکه‌سازی روی آن!) تنها خاصیت رسانه‌های اجتماعی است؟
  • جدایی از لذت‌های اصیل و تجربه‌ی واقعی زندگی: بگذارید این یکی را با کشف‌های‌م در زندگی چند هفته‌ی اخیرم توضیح بدهم. لذت گذراندن زمان با خانواده، لذت کتاب خواندن، لذت فیلم دیدن و لذت تعامل با آدم‌های دنیای واقعی ـ آن بیرون جایی که خبری از رسانه‌های اجتماعی نیست ـ لذتی است که من تازه بعد از چند سال گذاشتن زمان زیاد برای رسانه‌های اجتماعی و غفلت از لذت‌های واقعی زندگی (روی چند سال کاملا تأکید دارم!) دوباره کشف‌شان کرده‌ام و دیگر به‌سادگی از دست‌شان نخواهم داد!

حتی در همین دنیای مجازی هم “گزاره‌ها” در یکی دو سال اخیر قربانی حضور من در رسانه‌های اجتماعی شده بود. با محاسبه‌ی یک ROI (نرخ بازگشت سرمایه) ساده متوجه شدم که “گزاره‌ها” در زندگی من اثرگذارتر است. در این‌جا سرمایه‌ی مصرف شده “زمان” است و نرخ بهره، “اعتبار” کسب شده. بنابراین ترجیحم بازگشت به گزاره‌ها و انتخاب استراتژی “حضور صرف” در رسانه‌های اجتماعی شد. در واقع در زندگی جدیدم رسانه‌های اجتماعی برای من تنها رسانه‌‌هایی برای اطلاع‌رسانی در مورد فعالیت‌های‌ام و تعامل با مخاطبانم هستند و گزاره‌ها، محل اصلی زندگی مجازی خواهد بود. و البته در رویکرد جدیدم، برخلاف گذشته “گزاره‌ها” هویت اصلی برند من نیست؛ بلکه بخش مهمی از برند شخصی من ـ علی نعمتی شهاب به‌عنوان مشاور تحلیل، طراحی و توسعه‌ی کسب و کار” خواهد بود. بنابراین با من و البته “گزاره‌ها” و برنامه‌‌های جدیدش همراه باشید. 🙂

۳- هاروکی موراکامی عزیز جایی در کتاب بی‌نظیر کافکا در کرانه گفته که: “از توفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به توفان پا نهادی. معنی توفان همین است.” آری. معنی توفان زندگی امسال من همین بود: این‌جا، جای من نیست. زندگی جای دیگری است. فقط کافی است شجاعت ورود به توفان را داشته باشی!

دوست داشتم!
۱۷
ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)
علی نعمتی شهاب

13 دیدگاه برای «زندگی جای دیگری است یا چطور یاد گرفتم دوباره زندگی کنم!»

  1. ممنون مصطفی جان. من به‌تدریج سعی می‌کنم در مورد روش‌ها و ابزارهای این کار یادداشت‌های بنویسم به امید این‌که به دیگران هم کمک بکنه.

  2. من خیلی متوجه سؤالت نشدم. چیزی را که فهمیدم جواب می‌دم: این‌که تو من را به‌عنوان مشاور می‌شناسی،‌ نشون می‌ده که من در برندسازی شخصی موفق عمل کردم! من تا این اواخر فکر می‌کردم باید مشاور باشم؛ اما حالا می‌دونم که مشاور بودن، عملا ارزش افزوده‌ای که من در کارهام به‌ دنبالش هستم را ایجاد نمی‌کنه. ضمنا از این شاخه به اون شاخه پریدن خسته شدم واقعا و می‌دونم که برای موفقیت، حتما تمرکز ایجاد کنم. تحلیل‌گر کسب و کار بودن همون نخ تسبیحی است که باعث تمرکز من و کارها و پروژه‌هام می‌شه. 🙂 منظورم از توفان همون تردیدهای یک سال اخیر و به‌ویژه چند ماه اخیرم بود. به هر حال ممنون رفیق قدیمی. دلم برای گپ زدن باهات تنگ شده 🙂

  3. قبلا در این زمینه مطالبی نوشته‌ام و به‌زودی انشالله خبرهای خوشی در این زمینه خواهید شنید. 🙂

  4. سپاس‌گزارم و متقابلا برای شما هم آرزوی توفیق روزافزون دارم.

  5. ممنون محمد جان؛ این قالب موقته. باید سر فرصت یک قالب اختصاصی طراحی بشه برای گزاره‌ها 🙂

  6. سلام. برای این‌که در نگاه کلان “استراتژی” زیرمجموعه‌ی “تحلیل کسب و کار” است. تحلیل کسب و کار یعنی حل مسائل سازمانی. رویکرد استاندارد حل مسئله، می‌تواند در لایه‌های مختلف سازمان استفاده شود.

  7. سوال : چرا از بین “تحلیل کسب و کار” و “استراتژی” ، دومی را انتخاب نکردید؟

    آیا به این علت بود که احیانا در حوزه “تحلیل کسب و کار” توانمندی یا همان “مزیت رقابتی” بیشتری داشتید ؟ یا علت چیز دیگری بود ؟
    چون به نظر می آید که به هر دو حوزه علاقه یکسانی داشته اید ، ولی دقیقا روشن نکردید که چرا حوزه اول را بر حوزه دوم ترجیح دادید ؟

  8. غلی شهاب واقعا دست مریزاد بابت این نوشته های غوف العاده.فقط یه پیشنهاد همینطوری به ذهنم رسید گفتم مطرح کنم.طراحی جدید گزاره ها خیلی خوب شده.به نظرم هر ماه یا هر فصل میتونی عکس بالای وبلاگ رو واسه روح بخشیدن به وبلاگ عوض کنی و لذت ببریم.

  9. من که بی صبرانه منتظر خواندن مطالب جدیدتان هستم و البته خیلی خوشحال که گزاره ها را فعال تر کرده اید. چندی پیش هفته به هفته پست عالی لینکهای هفته منتشر می شد و اکنون در این بین مطالب شما هم جای گرفته است.
    در مورد بی حوصله شدن افراد پس از حضور مداوم در شبکه های اجتماعی هم بسیار خوب گفتید.
    ممنون 🙂

  10. ممنون میشم در مورد پیش نیاز ها و ابزارهای مورد نیاز برای مشاوره مدیریت وهمچنین تحلیل کسب وکار مختصر توضیحی بدهید

  11. سوال: فرق اینکه وارد طوفان بشی با اینکه از یه شاخه به یه شاخه دیگه بپری چیه؟
    یه جور دیگه سوال را باز می‌کنم، تو خودت را الان به عنوان تحلیلگر کسب و کار می‌شناسی، من فکر می‌کردم تو مشاوری. فکر می‌کنم این شناختی که خودت از خودت داری با گذر از این طوفان بدست اومده. که شاید بخشی از این شناختت بر اساس حضورت در شاخه‌های مختلف و سنجش توانایی‌های خودت بدست اومده که میشه گفت راه حل پیدا کردن جواب سوال‌های مهمت بوده. به هر حال هیچ کسی را نمیشه در یک قالب جا داد، و پیدا کردن یه قالب که بتونه تعریف خوبی از آدم باشه خودش کار مهم همه آدم‌هاست.

  12. اکثر اوقات خیلی زود یا مان می رود که اصلا برای چه داشتیم کاری را انجام می دادیم. گاهی باید ایستاد و نفس عمیقی کشید و دوباره همه چیز را تعریف کرد.
    مطلبی که علی مطرح کرد چند روزی است فکر من رو هم مشغول کرده. حالا ترمز قطار را کشیده ام و همراه با فرو کش کردن گرد و خاک بسیاری از واقعیت ها را می بینم.
    سوال اصلی این است چطور باید فهمید که دوست دارید چه کاری را انجام دهید. البته فکر می کنم بخش خوبی از این سوال را امیر مهرانی عزیز در کارگاه های خود پاسخ می دهد ولی به هر حال موضوع بسیار جالبی است برای افرادی که در یک قالب خاص نمی توان آنها را جای داد.
    موضوعی که جای کار زیادی دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *