دعوت به ننوشتن!

مدت‌ها است که قصد دارم در مورد فضای نوشتن و ترجمه‌ در حوزه‌ی مدیریت در ایران بنویسم؛ اما هر دفعه به دلایلی منصرف شدم. حرف‌های زیادی برای گفتن در این زمینه هست؛ اما یکی از نکاتی که در ذهن‌م بوده و هست، به‌نظرم این‌قدر مهم هست که این‌جا در موردش بنویسم: انگیزه‌ی نوشتن / ترجمه در حوزه‌ی مدیریت. این‌که چرا در حوزه‌ی مدیریت می‌نویسیم و ترجمه می‌کنیم؟ 

برای خود من، همه چیز از یک تعهد شخصی شروع شد. اوایلی که نوشتن در گزاره‌ها را شروع کردم؛ به‌دنبال داشتن مخاطب و یاد دادن نبودم: تنها کاربرد وبلاگ‌نویسی برای من، متعهد شدن به خواندن و یاد گرفتن و کشف نکات جدید در زندگی و حوزه‌ی تخصص‌ام مدیریت و تحلیل کسب و کار بود. به‌تدریج با گسترش دامنه‌ی مخاطبین، “یاد دادن” هم به دغدغه‌های‌م برای نوشتن و ترجمه کردن افزوده شد و از این‌جا بود که متوجه شدم برای نوشتن هر پست، چقدر باید مواظب باشم تا نکته یا ایده‌ی مهمی را برای نوشتن / ترجمه انتخاب کنم. خواننده‌ی عزیز نوشته‌ی من، نباید پس از خواندن آن، از وقتی که صرف کرده، چیزی به‌دست نیاورد و به‌این ترتیب از این کار پشیمان شود (این‌که چقدر در این راه موفق بوده‌ام البته بحثی دیگر است. همین‌جا از شما خوانندگان عزیز دعوت می‌کنم تا پای همین پست یا از طریق ای‌میل نظرات‌تان را با من در میان بگذارید.)

به‌صورت هم‌زمان، مدت‌ها است در حال پایش مستمر وبلاگ‌ها، سایت‌ها و نشریات مدیریتی در ایران هستم که نتیجه‌اش را در پست ثابت هفتگی لینک‌های هفته می‌خوانید. در همین خواندن‌ها و دنبال کردن‌ها، متوجه انگیزه‌ی پنهانی شده‌ام که در بسیاری از نویسندگان و مترجمان حوزه‌ی مدیریت ـ از جمله خود من! ـ وجود دارد؛ اما برای خودمان نامکشوف است: ما احساس می‌کنیم که وظیفه‌ی اخلاقی و حرفه‌ای “یاد دادن” را چرخ فلک بر دوش ما گذاشته است و در نتیجه‌ی همین احساسِ وظیفه است که فکر می‌کنیم که اگر من ننویسم یا ترجمه نکنم، دنیای اطراف‌م و مردمان خوب‌اش، چیزی را از دست داده‌اند! بنابراین من باید تحت هر شرایطی و با هر سطح توان، بنویسم تا به دیگران یاد بدهم درست‌ِ چیزهای غلط چیست و چطور می‌توانند به‌تر زندگی و کار و مدیریت کنند. 

زمانی فکر می‌کردم که چنین انگیزه‌ای تنها برای توجیه وجود تعداد بالای وبلاگ‌های قارچ‌گونه‌ای که مثل کشکول حضرت شیخ بهایی، هر چه مطلب مفید در دنیای وب و غیروب وجود دارد در آن‌ها یافت می‌شود، مهم است؛ اما متأسف‌م که بگویم متوجه شدم که این انگیزه ی پنهانی، دامن بسیاری از نویسندگان و مترجمان ظاهرا حرفه‌ای حوزه‌‌ی مدیریت را در دنیای آن‌لاین و آف‌لاین گرفته است و نتیجه‌اش هم شده همین تجربیات بدی که متأسفانه همه‌ی ما علاقه‌مندان یاد گرفتن و آشنا شدن با مفاهیم و ایده‌های جدید و روش‌های اثربخش‌تر زندگی و کار کردن هستیم، با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کنیم:

۱- بسیاری از مطالب را که می‌‌خوانم، باید به دوربین خیالی روبروی‌ام خیره شوم و از خودم بپرسم چرا وقت‌م را هدر داده‌ام!؟ 

۲- مطالب دیگری هم هستند که هر چه می‌خوانم، متوجه نمی‌شوم. حالا یا نویسنده‌ی محترم، خودش هم نفهمیده چه چیزی نوشته یا از آن بدتر، نوشته آن‌قدر از لحاظ انشایی و فاجعه‌آمیزتر، املایی ضعیف است که من از درک‌ش عاجزم!

۳- ترجمه‌ها که از همه بدترند. بسیار دیده‌ام که مترجم محترمی، ساده‌ترین واژه‌های مصطلح در ادبیات فارسی‌زبان مدیریت را به‌غلط ترجمه کرده است؛ از جمله چند وقت پیش جایی مطلبی می‌خواندم که مترجم محترم، برای CEO معادلی استفاده کرده بود که نقشی جدید در سازمان‌ها بود که در تاریخ مدیریت و علم سازمان دیده نشده است! حالا یا مترجم محترم لطف کرده است و منبع را ذکر کرده و می‌شود به منبع اصلی مراجعه کرد و با خواندن آن، مفهوم نوشته را درک کرد یا این‌که منبعی وجود ندارد و باید عطای نوشته را به لقای‌اش بخشید!

۴- از همه بدتر، عدم صداقت و امانت‌داری در نوشته‌های ماست. اگر کسانی داریم که حتا منبع عکس‌های نوشته‌شان را هم ذکر می‌کنند؛ کسان دیگری را هم داریم که … (اوضاع وقتی از حد یک بلای طبیعی هم فراتر می‌رود که یک وبلاگ‌نویس معروف و یک استاد مشهور مدیریت در ایران، مطلبی را از وبلاگ‌های HBR ترجمه می‌کنند و به‌عنوان نوشته‌ی خودشان در اختیار خوانندگان فارسی‌زبان قرار می‌دهند.)

و این ماجراها علاوه بر دغدغه‌ی “وظیفه‌ی اخلاقی”، ریشه در چیزهای دیگری هم دارد که تلاش برای پرسنال برندینگ و عرضه‌ی دانش و تخصص خود، روی مثبت سکه‌اش است و ضعف اخلاق حرفه‌ای و از آن بدتر بی‌سوادی، روی دیگر سکه‌اش (و این آخری را چقدر زیاد دیده‌ام که فردی از آشنایی با مفهوم / تئوری / ابزار جدیدی آن‌قدر به هیجان آمده که یا سال‌هاست غلط بودن‌اش اثبات شده یا این‌که اساسا جزو مباحث ابتدایی مدیریت محسوب می‌شود!)

یکی از علت‌های کم‌ نوشتن‌ام در چند وقت اخیر ـ به‌جز مشکلات عجیب و غریبی که برای خود گزاره‌ها پیش آمد و کمابیش در جریانید ـ همین دغدغه‌ها بوده است: این‌که چقدر نوشته‌های‌م با چنین معیارهایی هم‌خوانی داشته و دارند. این‌که چند درصد از نوشته‌های من، ایده‌ی کاربردی جدیدی را دارند که برای دیگران هم می‌تواند مفید باشد و چقدر از آن‌ها، صرفا تلاشی است برای پاسخ دادن به آن ندای “تعهد اخلاقی درونی” یا “پرسنال برندینگ” و چیزهایی شبیه این‌ها.

این روزها که به‌شدت در گیر و دار ارزیابی عمل‌کرد شخصی‌ام در این زمینه هستم، بد ندیدم که دغدغه‌های‌م را این‌جا بنویسم و دعوتی بکنم از همه‌ی کسانی که دست به قلم‌اند تا کمی به انگیزه‌های واقعی‌شان از نوشتن و از آن مهم‌تر، کیفیت نوشته‌های‌شان فکر کنند. هر چند من همیشه همه را به دست بردن به قلم برای یاد دادن در حوزه‌ی تخصص‌شان تشویق می‌کنم؛ اما امیدوارم روزی همه‌ی ما به این نتیجه برسیم که یک نوشته‌‌ی باکیفیت، برای به‌تر کردن دنیای اطراف‌مان اثرگذاری بیش‌تری دارد تا صدها نوشته‌ی معمولی. به‌امید آن روز!

پ.ن. ناگفته پیداست که تمامی این حرف‌ها، در مورد تمامی حوزه‌هایی که می‌توان در آن‌ها نوشت و ترجمه کرد ـ از جمله ادبیات و علوم انسانی و حتا علوم مهندسی ـ معنادار است.

دوست داشتم!
۰
ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)
علی نعمتی شهاب

7 دیدگاه برای «دعوت به ننوشتن!»

  1. دوستان ببخشید با تأخیر جواب می‌دهم. متأسفانه باز این وبلاگ، دچار مشکلات هاستینگ شد و من هم کمی گرفتار بودم. و اما نظر من:
    با کلیت نکاتی که گفته شده، من هم موافقم؛ اما … نیام گفته در هر حال انتخاب با خواننده است. من دقیقن با این‌جا مشکل دارم: خواننده از کجا باید تفاوت کیفیت نوشته‌ها را تشخیص دهد؟ از کجا باید بفهمد که نویسنده مطلبی را که خودش هم نمی‌داند؛ دارد به‌غلط به او آموزش می‌دهد. من نگران این جنبه‌ی ماجرا هستم …

  2. سلام
    اقای وفا عزیز اگر غلط بودن را به بی کیفیتی اضافه کنیم من با شما موافقم ولی در ذهن من بیکیفیت غلط نیست
    با این حال اگر به قسمت پایانی فرمایش شما گوش دهیم و اجرا کنیم متن بی کیفیت یا غلط یا هر چیز دیگر از این دسته وقتی بد باشد مردم نقدش میکنند و اگر خوب باشد مردم تعریف و منتشرش میکنند
    سربلند باشید

  3. متاسفم که این نوشته بسیار خوب و به جای علی نعمتی شهاب عزیز را تازه دیدم.
    نکته اش خیلی کلیدی است.
    نکته فقط در مورد دوستانی نیست که میخوانند، برای اینکه بیشتر بدانند (مثل من) بلکه در مورد کسانی هم هست که میخوانند تا اصلاً بدانند موضوع چیست؟ (باز هم مثل من)
    وقتی شما اولین بار با سک اصطلاح، یا یک موضوع مواجه میشوید،‌مغز مثل یک زمین خشک است که آبی به آن رسیده باشد،‌همه چیز را جذب میکند. و وای اگر آن آب، سالم نباشد.
    وقتی برای اولین بار یک اصطلاح مدیریتی را میبینید، اول سر در گم میشوید، بعد آنچه در مورد آن نوشته شده در مغز میماند و جابجا کردنش سخت است.
    من با کمال فروتنی با این مخالفم که داشتن محتوای بی کیفیت بهتر از نداشتن محتواست. محتوای بی کیفیت ممکن است ذهن ما را نابود و مارا به کلی از مسیر دور کند. من برعکس فکر میکنم نداشتن محتوا بهتر از داشتن محتوای بی کیفیت است. یادمان باشد که بی کیفیت شامل غلط هم میشود.
    فرض کنید وقتی یک ترجمه غلط باشد، مثلاً به جای “فرد متوقع” را “فرد مورد نظر” بنویسد، یا به جای “پافشاری”، “قاطعیت” نوشته شود یا…. میدانید خواننده به کجا خواهد رفت؟
    وقتی حتی گوینده رادیو، در ترجمه Copy Right در یک بحث تخصصی در مورد این موضوع مهم، میگوید “حق رایت” این چه گفتار غلطی را در جامعه روان میکند؟
    با مهندس شهاب عزیز موافقم، نباید فکر کنیم که اگر من ننویسم، یا تولید محتوا نکنم،‌جهان متوقف میشود. اگر چیزی داشتی برای گفتن، باید بگوئی ورنه خاموشی بهترین گزینه است.
    یادمان باشد که ما خیلی هم نقد پذیری نداریم. اگر نوشته بدی داشتیم، اگر کسی از ما ایرادی گرفت، خیلی تحمل نمیکنیم، به سرعت به سوی پرخاش میرویم و این اجازه میدهد که محتواهای بد، فراگیر شوند و هر کس هر چه خواست بنویسد….

    میدانم خیلی طولانی شد، اما یک نکته دیگر هم دارم.
    به نظرم ما هم رسالتی داریم که مهندس شهاب عزیز با درایت این وظیفه و رسالتش را انجام میدهد.
    ما باید خوبها را تبلیغ و بدها را نفی کنیم.
    این دینی است که نویسنده بر گردن ما دارد که محتوای خوبش را محبوب کنیم، به هر روش، و این دینی است که خواننده ها بر گردن ما دارند، که نوشته های نامناسب را نقد کنیم و نگذاریم محبوب شوند، ولو آنکه یک فرد مشهور و … نوشته باشد.
    به این ترتیب، خوبها رشد میکنند و بدها نابود میشوند….
    به نظرم باید این وظیفه را هم انجام دهیم.
    ببخشید که طولانی شد
    سربلند باشی مهندس شهاب عزیز که خوب نگاه میکنی

  4. با شما موافقم
    ولی داشتن محتوی بی کیفیت بهتر از نداشتن است
    تا همین چند سال پیش همش بحث نبود محتوی فارسی بود
    به هر حال فکر میکنم یواش یواش وبلاگها و وب سایتهای خوب هم زیاد میشن

  5. یه نکته دیگه هم که فکر میکنم باید بهش اشاره بشه، اینه که وب فارسی در زمینه تخصصی مدیریت نسبت به یکی دو سال قبل خیلی بهتر شده. وبلاگ های خیلی خوبی توی این مدت کم به وجود اومده و واقعاً بعضی وقتها من پیش خودم فکر میکنم، دیگه ننویسم بهتره، چون خیلی بهتر از من هست توی بازار. ولی خوب این یه جنبه شخصی و بدون منطق هم داره البته. فکر میکنم برای خیلی ها هنوز این مساله بیشتر از اینکه منطقی باشه، احساسی هستش . نه اینکه بخواند دنیا را باسواد کنند، بلکه یه جور عادت و دلبستگی به وبلاگشون.

  6. بیا از یه زاویه دیگه به قضیه نگاه کنیم. شما که مینویسی تولید کننده محتوا هستی، و من خواننده ، مصرف کننده محتوای شما. بازار هم که آزاد است در این دنیای ارتباطات و تکنولوژی. خریدار اگر بتواند کالای مطلوب تر ( محتوای بهتر) پیدا کند، منطقاً هزینه ( وقت ) خود را صرف خواندن مطالب بی کیفیت نمیکند، مگر اینکه قیمت وقت وی پایین باشد. از طرف دیگر، تولید کننده محتوا مثل شما نیز از توجه خوانندگان خود منتفع میشود، باز هم در بازار آزاد، شمای تولید کننده، با توجه به بازار هدف، سعی میکنی که نفع خودت را با نوشتن مطالب با کیفیت تر که منجر به جذب تعداد بیشتری خواننده پر سود میشود، ماکزیمم کنی. نهایتاً من فکر میکنم که همه طبق سلیقه خواننده های خودشون، مطلب ارائه میکنند. این خواننده است که باید تصمیم بگیرد چی بخواند یا چی نخواند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *