مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست!
چه گونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بیکسی «ها» میکنم هر شب …
محمد علی بهمنی
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست!
چه گونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بیکسی «ها» میکنم هر شب …
محمد علی بهمنی
کلاهقرمزی امسال هم مثل سالهای اخیر مهمان عید خانههای ما بود. کنار هم کلاهقرمزی را دیدیم و خندیدیم و لذت بردیم (و […]
موفقیت همانند یک روز تولد خاص است که وقتی از راه رسید، میبینی همانی هستی که بودی. آدری هپبورن دوست داشتم!۱
با توجه به اینکه قرار است لینکهای هفته از این بهبعد روزهای شنبه منتشر شوند، برویم سراغ قرار هفتگیمان. یادآور میشوم که […]
گاه آدمی تنهاتر از آن است که سکوتش میگوید *** گاه تنهایی تنهاتر از آن است که دیده شود … *** تنها […]
۲ دیدگاه برای “ها کردن دستهای تهی …”
سلام
خیلی عالی بود
اشعار استاد بهمنی واقعا درجه یکند
سلام سحر خانم. ایمیل شما را دیدم؛ اما در این چند روز وقت کافی برای پاسخگویی نداشتم. بهزودی پاسخ سؤالاتتان را خواهم داد.