خاطره‌های غیرمرتبط با چهارشنبه سوری!

امروز چهارشنبه سوری بود و من توسط امیر مهرانی عزیز و آقای آواژ به نوشتن خاطره‌ی فال‌گوشی در زمینه‌ی چهارشنبه سوری دعوت شدم. اما خوب با توجه به این‌که خاطره‌‌ای از چهارشنبه سوری یادم نیامد، گفتم به جای‌اش دو تا خاطره‌ی بانمک فال‌گوشی را این آخر سالی تعریف کنم دور همی کمی شاد باشیم:

  • هم‌کاری داشتیم بسیار باکلاس و اتوکشیده‌. ما هم که یک مشت جوان تازه از دانشگاه بیرون آمده بودیم، طبعا همیشه به حال ایشان غبطه می‌خوردیم. تا این‌که یک روز هم‌کار محترم با غرور اعلام فرمودند که من همراه همسرم در ناسا (!) استخدام شدیم و بای بای و از این حرفا. چند ماه بعد روی میز یکی از هم‌کارانِ دیگر که با آن هم‌کار قدیمی سابقه‌ی دوستی داشت یک کارت ویزیت دیدم: شرکت خدمات نظافت X با مدیریت Y. این Y همان هم‌کار قدیمی ما بود!
  • برای کاری به آموزش دانش‌گاه رفته بودم. یکی از اساتید رشته ریاضی داشت به مسئول آموزش اعتراض می‌کرد که من با این آقا چه کار کنم؟ برگه‌ی امتحان آن بنده خدا را به مسئول آموزش نشان داد. در امتحان یکی از دروس تخصصی رشته‌ی ریاضی به جای جواب، چند بیت شعر نوشته بود!
دوست داشتم!
۰
ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)
علی نعمتی شهاب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *